گورگردی _ عقوبت نامه
نمیدانم این نامهها را عقوبت چیست و عاقبت کدام است. نمیدانم. آیا بستگی میزاید؟ یا راهی میگشاید؟ یا در روزِ جزا برابرم قد عَلَم میکند که: به چه حقی با کلماتی که آموختیمت کلهای را کار گرفتی و دلی را راه بردی؟ اما مهربان... من این ایام بیش از هر زمانی محتاجم به گفتن. و گفتنی از جنسِ نوشتن. و نوشتنی از نوعِ چنین نوشتههایی. میدانی مهربان.. دوستانی دارم جان. دوستانی شنونده و صمیم و حمیم. رفیقانِ کارآزموده و آزمایشپسداده. آنها خالیام نگذاشتند آنی. آنی پسم نزدند، بیخیالم نشدند. جویای حالم هستند. پیگیرِ زندگانیام ماندهاند. با همه مشغلههای بهحق و روایشان مرا گم نکردهاند. از قصههایم، از راست و ناراستیهایم دلزده نشدهاند. همسخن و همآوایند. خوبند. خوب.
مهربان.. لیک مهربان.. آن عزیزان و خوبان با دهان مرا میشنوند. و من با دهان با لحن، با همه آزادیها و محاسنش، یارای ابلاغِ خویش ندارم؛ ابلاغِ آن حیچِ نهان در نمیدانمکجای روح؛ رساندن و تفهیمِ این نفیرِ نامشخص و خفی و پرنوسان. با تو مینویسم. با تو پچپچ میکنم. گوشت را، بیتوقع، بیحال، بیبرداشت، پیش بیاور. پیش آر و بشنو مرا. که من میگویمت. میگویمت تا چه پیش آید. یا روبرویت از این لیالیِ بیلیلایی خواهم گفت و خواهم شنفت. یا در فراموشیِ عادتیِ زمانه، گوشهای گم خواهم شد. و با فشردن و حتی لمسکردنِ چند دکمه و صفحهی نوری، از خاطرهی روزگارت محو خواهم شد.
زمزمهای بود مرا. همانروزها که تو مقابلِ ابلیس صف آراسته بودی. زمزمهای بیغموشادی. دارد میشود یک سال. یک سال اندیشیدن و زیستن به تو و با تو. با همه شیب و فرازش. با همه آه و افسوسش. با همه بیم و امیدش. و با همه دعا و دعا و دعا و دعایش. آن زمزمه چه بود؟ میگویمت مهربان.. تو مهربان باش. تو زخمههای مهربانی بر این تارِ زار بزن. تو نوازشگر و رامشگر باش. من نغمهام. تو بنواز. من سرودم. تو زیر و بم بگیر. تو باش. تو بگستر به سرِ کودکِ لاابالی و سربههوا آن سیاهِ اهورایی را. آن نجابتِ انس را. آن حجابِ آفاق را. من میمویم. من به زیرِ این سترِ نامرادیها و نامردیها تا سحرِ ابدیت هقهق خواهم کرد. تو بشنو ببین بنیوش ببو بگو باش. که زمزمهای ست. گویا میگوید کسی از زیرِ سیاهترین و خوشترین پوششِ اعصار. میشنوی آیا؟ که با توی تنها چه نجوا دارد مهربان؟ میشنوی شاعرِ شعراندیش و بسته را؟ دارد سخنت میگوید مهربان. چیزی شبیهِ این: «تو میتوانی بهترین باشی/ حتی اگر تنهاترین باشی»...
آه مهربان.. به این شاعرِ بیهودهگو بگو. بگو و بپرس از او. که چه میارزد بهترین بودن، در تنهاترین بودن..؟