وقتی نیما یوشیج حکایت گلستان می‌نویسد

احتمالاً برای کسانی که آشنایی مختصری با شعر سنتی ایرانی و شعر نو ایرانی دارند عجیب باشد که این دو طایفه با هم ارتباطاتی داشته باشند. مخصوصاً موضوع زمانی جالب‌تر می‌شود که در زمان تولد شعر نو، طرفداران ادبیات کهن تا پای تکفیر امثال نیما هم رفتند. ولی راستش این است که اتفاقاً مهم‌ترین شاعران نوسرای ایرانی ارادت و علقۀ فراوانی با ادبیات کهن ایران داشته‌اند. در واقع اگر این اتصال نبود، هرگز نمی‌توانستند ادبیاتی بسازند که برای مخاطب ایرانی جذاب و ماندگار و مؤثر باشد.

برای نمونه، اخوان ثالث با وجود این‌که شعر نو، یا به قول فروزانفر بحر طویل (!)، می‌سرود و در این قالب قطعاً از بهترین‌هاست، به‌شدت دلبسته و وام‌دار فردوسی و شاهنامه اوست. یکی از نکات جالب که به‌تازگی و داغِ داغ کاشف به عمل آمده است، درباره پدر شعر نو ایرانی، یعنی علی اسفندیاری یا همان نیما یوشیجِ معروف است. یادداشت‌های نیما پس از مدت‌ها از میان ورق‌پاره‌های برجامانده از او چاپ شد. نیما در سال‌های ۱۳۱۲ و ۱۳۱۳ رشته‌‌حکایت‌هایی را به سبک سعدی نوشته که گویا کیفیت چندانی ندارد. این‌که پدر شعر نو ایرانی به تقلید از سعدی حکایت می‌نویسد، نکته‌ای خاص است.

چنین ارتباطاتی نشان می‌دهد فرهنگ و ادبیات ایران همچنان رشته ارتباطش با گذشته را کم و بیش حفظ کرده است و لااقل در میان بزرگانش این خط و ربط محفوظ است. درسی هم برای شاعران جوان است که نمی‌شود از پای بته درآمد و باید با ریشه‌های فرهنگ پیوندی درست و محکم برقرار کرد.

کباب‌شدن در هوس کباب

شیخ بهایی در کشکولش می‌نویسد مدتی درگیر زهد و ریاضت بودم تا به مقامی که مد نظرم بود برسم. یک روز در بازار بوی کباب به مشامم خورد و شدیداً دلم هوس کباب کرد. برای مبارزه با نفسم خواستم حواس خودم را پرت کنم. موقع نماز هم بود. یک آدم یک‌لاقبای کارتن‌خواب گوشه خیابان افتاده بود. رفتم سراغش. با خودم گفتم صداکردن برای نماز حلال است و ثواب هم دارد. وقتی هم این مرد آسمان‌جل را صدا کنم، قطعاً شروع می‌کند به بد و بی‌راه گفتن و عصبانی‌ام می‌کند و بی‌خیال هوسم می‌شوم.

رفتم سمت آسمان‌جل و گفتم: «مؤمن! وقت نمازه.» سرش را از زیر پتویش بیرون کشید و بی‌خیال و کم‌رمق گفت: «تو دلت هوس کباب کرده، چرا مزاحم من می‌شوی؟ من هم نمازم را به وقتش می‌خوانم. شما هم خودت را از حلال خدا محروم نکن!» بله. هرگز خیال نکنید بندگان خدا با قیافه و لباس و مدرک شناخته می‌شوند. بهترین کار این است خودت را پایین‌ترین و بدترین بندگان و آفریدگان عالم بپنداری.

نبرد تیک‌تاکی امریکا و چین؛ ایران کجای ماجراست؟

اطلاعاتی از گوشه و کنار به گوش ما هم خورده که امریکا روی موضوع تیک‌تاک تمرکز کرده و مسئولان تیک‌تاک را پای میز محاکمه کشانده است. تقریباً تمام اتهاماتی که در سنای امریکا به تیک‌تاک وارد می‌کنند، به برنامک‌های امریکایی نیز وارد است. آن‌ها نیز در آن محکمه حضور داشتند و تفهیم اتهام شدند. چیزی که تیک‌تاک را از دیگران متمایز می‌کند جدابودنِ مرکزداده‌اش و نوع صافی‌هایی‌ست که مطالبش از آن می‌گذرد.

دعوا سر چیست؟

اصل مسئله جنگ سردی‌ست که میان امریکا و شوروی سابق در سال‌های پس از جنگ دوم جهانی درگرفته بود. با هر تحلیلی، اگر هم امریکا این جنگ را نبرد، شوروی باخت. گفته شده از دلایل اصلی این شکست بُعدِ رسانه بوده است. روس‌ها درهای دنیا را به روی خود بسته بودند و یانکی‌ها در هر گوشه‌ای بنگاهی زده بودند و خبرپراکنی می‌کردند. رؤیافروشی‌های امریکایی‌ها هنوز هم آن‌ها را روی دور نگه داشته و در کنار دو بازوی اصلی‌شان، دلار و اسلحه، کم‌وبیش چیرگی‌شان را حفظ کرده است. روس‌ها باید برای این غلبه‌نمایی غربی‌ها چاره‌ای می‌اندیشیدند.

کمونیستی که نتوانست در شوروی زنده بماند، زندگی را به چین هدیه داد. چین با تکیه بر نظام کمونیستی و ساماندهی حیرت‌آورِ نیروی کار فراوان خود، یکی‌یکی سنگرهای اقتصادی دنیا را فتح کرد. برخی بر اینند که آن‌چه چین را ابرقدرت نکرده است رسانه است، وگرنه چه چیزی مانده که آن‌ها فتحش نکرده‌اند؟

چینِ صلحی و یانکیِ جنگی

چینیان نقطۀ مقابل امریکایی‌ها در محور جنگ و صلح‌اند. ابهت و قدرت‌نمایی امریکا با دو جنگ بین‌الملل جهانی رونمایی شد و قطعاً تجارت پرسود جنگ همواره می‌تواند آن‌ها را در پروارشدن بیش از پیش قدرت‌شان یاری رساند. در واقع آن‌چه امریکا را سر پا نگه داشته دلار است و آن‌چه دلار را تضمین می‌کند نه گنجینه‌های طلا، که اسلحه یا به بیان ساده‌تر زور است. و در پایان چیزی که این اسلحه و زور را توجیه می‌کند و ضروری جلوه می‌دهد تزویر رسانه است.

چینی‌ها برای قدرت‌جویی در جهان مشی دیگری را پیش گرفتند و آن تولید و تجارت بود. روشن است که زیرساخت تولید و تجارت نمی‌تواند جنگ باشد. نان امریکایی‌ها در تنش و رزق چینی‌ها در آرامش است. اگر نگوییم بازوی اقتصادی و رسانه‌ای روس‌ها، حداقل می‌شود گفت همکار مالی‌رسانه‌ای بلوک شرق حتماً چینی‌ها هستند؛ گرچه برخی بر اینند که از اساس چین قلب تپنده بلوک شرق است.

با ما هم آره؟

ایالات متحد این واقعیت را به‌درستی دریافت کرده است و اجازه نمی‌دهد چینی‌ها بیش از این پای‌شان را از گلیم‌شان دراز کنند. در قضایای گوناگون تجاری‌سیاسی میان چین و امریکا درگیری‌های بزرگی درگرفته است و اکنون نوبت به رسانه است. تیک‌تاک پیشانی رسانه‌ای چینی‌هاست و همان اسب تروایی‌ست که امریکایی‌ها به هر جایی که توان تسخیر مستقیمش را نداشتند فرستاده بودند و می‌فرستند. در این تیک‌تاک هم مقاصد فرهنگی و امنیتی نهفته است، هم اهداف بزرگ مالی.

در جهانی که هرگز امور یک‌بعدی نیست و مسائل همواره دارای پیچیدگی‌های گوناگون است، حداقل می‌شود گفت در نبرد قدرت شرق و غرب، امریکا تمام تلاشش را می‌کند تا در نقطۀ قوتش، یعنی رسانه، قافیه را به روسیۀ رسانه‌گریز و چین رسانه‌بلد نبازد. در واقع موضوع تیک‌تاک یکی دیگر از جنبه‌های نبرد قدرت شرق و غرب است که نه اولین آن‌هاست و نه آخرین‌شان خواهد بود.

چرا تیک‌تاکی نشدیم؟

اکنون ببینیم در غائله تیک‌تاک ایران کجا قرار دارد. به هر دلیلی تیک‌تاک در ایران پانگرفت و احتمالاً هم پا نخواهد گرفت. پاگرفتن تیک‌تاک در جایی مانند امریکا بیشتر بابت شکستن انحصار رسانه‌ای بود؛ رسانه‌هایی که با وجود تنوع فراوان‌شان بسیاری از صداها را به گوش‌ها نمی‌رساندند. تیک‌تاک از این خلأ بهره برد و جای پایش را محکم کرد و همان‌گونه که بسیار گفته‌اند، در ماجرای غزه بسیار گُل کرد و رسول مظلومیت ساکنان فلسطین شد.

دلایل تیک‌تاکی‌نشدن ایران شاید برگردد به محتوای نامناسب تیک‌تاک از رقص و آهنگ و دیگر منکرات، ولی مگر اینستاگرام فاقد این‌هاست؟ اینستا هم فیلتر شد، ولی مثل تیک‌تاک گربه‌اش دمِ حجله کشته نشد؛ اول معروف و محبوب شد و جایی قوی در تعاملات اقتصادی و فرهنگی باز کرد، بعد کشمکش‌ها سرِ بود و نبودنش بالا گرفت.

تیک‌تاک در همان بدوِ ورودش مهر خاموشی گرفت. تجربه اینستا و اندکی شرق‌هراسی بی‌اثر نبود. عجیب‌تر این بود که آن‌چه در برخی کشورهای شرقی مانند اندونزی و پاکستان و هند پیش آمد و منجر به پاسخ‌گویی تیک‌تاک و حضور نماینده‌اش در این کشورها شد، هرگز برای ایران حادث نشد.

مأموریتِ فعلاً غیرممکن

بعید است تیک‌تاک بتواند تصرفی فرهنگی در شبکه‌های اجتماعی در ایران انجام بدهد. اگر بحثِ رسانه‌های آلترناتیو یا جایگزین مطرح باشد، برنامک‌هایی مانند تلگرام و اینستاگرام و دیگران به اندازۀ کافی مخاطب و ساز مخالف دارند و جهان‌شان زمین تا آسمان با رسانه‌های جمهوری اسلامی مغایر است و با در و پیکری گشوده و با یک فیلترشکن ساده در دسترس‌اند.

موضوعاتی مانند محور مقاومت و فلسطین و غزه گرچه کم و بیش برای شبکه‌های اجتماعی خارجی رایج در ایران خطوط قرمز محسوب می‌شوند، خیلی هم برای بدنۀ استفاده‌کننده از آن‌ها در ایران دور از دسترس و مسئله‌شده نیستند که بخواهند خلأ آن را با تیک‌تاک و مانندهایشان پر کنند؛ چرا که هم رسانه ملی و هم شبکه‌های مجازی داخلی به‌وفور آن‌ها را به دست خلایق می‌رسانند.

در بعدِ مالی و درآمدی نیز طبیعتاً تا وقتی وفور مخاطب داخلی در تیک‌تاک نباشد، بابِ درآمد آن‌چنان باز نیست؛ آن هم در فضایی که یوتیوب، تلگرام، اینستاگرام و دیگران با تنوع و فراوانیِ مخاطبانِ فارسی‌زبان داخلی امکانات مختلف کسب و کار را نیز به روی عموم استفاده‌کنندگان گشوده‌اند.

جدا از تمام این‌ها، مأموریت تیک‌تاک کشف ساختار ناخودآگاه جمعی امریکایی‌ها بود که تقریباً هم موفق عمل کرد؛ مأموریتی که فعلاً در ایران ندارد. شاید پس از فروپاشاندن امریکا و قرارگیری در مقام ابرقدرتی، برای در دست گرفتن زمام غرب آسیا برای ایران برنامه ویژه‌تری داشته باشد، هرچند فرهنگ شرق با یال و کوپال قدرتمندش از صداوسیما تا شبکه‌های اجتماعی و دیگر رسانه‌های دیداری و شنیداری را در مشت خودش گرفته است.

خالی از

روزها می‌گذرد و من هر روز ناتوان‌تر و بن‌بست‌تر می‌شوم. نمی‌دانم این ساعت‌هایی را که هدر دادم کجا به دست خواهم آورد. عمر اگر می‌گذرد، اندوهی برای آن نمی‌توان خورد. عمر چیز خاصی نیست، نه طولش و نه عرضش. دلتنگی برای هیچ چیزش نباید کرد. چون ما هیچ‌وقت تمام نخواهیم شد. اگر این خبر را به همه عالم بدهیم، دیگر غم‌ها و حرص‌ها و رنج‌ها تمام خواهد شد.

ولی به این سادگی‌ها هم نیست. من که می‌دانم این عمر تمام‌شدنی نیست، چرا این‌همه مصیبت دارم؟ مردی از ظلمات بیرون آمده بود و خود را یافته بود. چه بی‌وصف بود این مرد. در غیبت بود. در میان ما بود و ما او را نمی‌دیدیم. شاید یکی از کسبه محل بود. شاید یکی از فرماندهان جنگ بود. شاید یکی از علمای معاصر بود. شاید یکی از معلمان مدارس بود. شاید همه این‌ها بود و هیچ‌کدام نبود. برایش گریستن و برایش سینه‌زدن چه آورده‌ای داشت؟

آن‌ها که قصه دوست دارند و از ژانرهای نوآفریده‌ای مانند رمانتزی خوش‌شان می‌آید و در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در پی نویسندگانی بودند که چنین کتبی را می‌نویسند، راه‌شان را ادامه بدهند. دنیا لعب و لهو است. قرآن برای لهو و لعب فروفرستاده نشده است. قرآن آمده تا واقعیت هستی را بگوید.

بایست ای برادر. تو را چه به واقعیت؟ شکاکان پیش آمده‌اند و می‌گویند در پایان تمام دلایل باز می‌بینی دلیل وجود ندارد. دلیلی برای غیبت امام علیه‌السلام نیست؟ امام علیه‌السلام برای همه غایب نیست. فرضم این را پذیرفتم. حال باید چه کنم؟ این سخن‌ها چه گرهی از کار فروبسته من خواهد گشود؟ زندگی مجموعه‌ای از مکروهات است.

شترگاوپلنگ با رسم شکل

من نمی‌دانم این چه شترگاوپلنگی‌ست که درآورده‌اید. شما در تمام مناطق اطراف، کیلومترها در کیلومترها، بگردید و بفرمایید در آن حکومتی‌ست که بر اساس خواست مردم بر سر کار آمده و حیات و مرگش نیز متوقف بر حضور و غیبت خلق‌الله در عرصه سیاسی‌ست. تاریخ‌تان هم این را نشان نمی‌دهد. هر چه بوده سرکوب و عرض ارادت مردمِ بیچاره‌ای بوده که نان‌شان در گروِ خم‌شدن برابر قدرت‌مندان بوده است؛ موش‌هایی که تا بخواهند ثابت کنند شتر نیستند، صد بارِ شتر بر دوش‌شان نهاده شده.

در گوشه و کنار برخی حضرات و مردان حکومت‌هایی کوچک و موقت برافراشتند و به‌زودی مردند. در آنجا چیزهایی از کرامت انسانی و عدالت و حق مشاهده می‌شد. علمای شیعه مخصوصاً پس از مغول این مجال را یافتند که با روش‌های خاص خود شاهان را در مشت خود بگیرند. هر کدام از شاهان هم که به این هدایت از راه دور تمکین نکرد، عمر و عزتی ندید. هر کدام شاخ شدند، شاخ‌شان شکسته شد. در سایه بودن و مظلوم‌ماندن کجا و آفتابی‌شدن و حکم‌راندن کجا.

نیّر تبریزی که از زبان امام علیه‌السلام سرود: «ما را هوای سلطنت ملک دیگر است»، اصلاً نکوهیدنی نیست. خدا به او خیر بدهد. این اراده معطوف به قدرت که فوکو پیش خودش کشف کرد، ذات دین است. در سفرهای اسفاری هر قدر مسافرتر و مصاعدتر بشوی، می‌بینی قدرت، این ملک و آن ملک نمی‌شناسد. اگر ما قرآنی خوانده باشیم، می‌بینیم «هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله؛ او کسی‌ست که در آسمان خداست و در زمین هم همان خداست.» پس چگونه می‌توانیم به این قائل باشیم که آسمان در دست خدا باشد و زمین در ید قدرت بی‌خداها؟

چنین حرف‌ها که امروز برای شما نقل و نبات است و گاهی حتی مشمئزتان می‌کند، اصلاً مفت به دست ما نرسیده است. خیلِ کتبی که در اثبات ولایت و وصایت امیرمؤمنان علیه‌السلام نگاشته شده است، شاید برای امروز ما چندان ضروری جلوه نکند. اگر امروز دیدن عکس قلعه‌های شهرها خنده‌دار به نظر می‌رسد، برای این است که دشمن هزاران فرسنگ آن‌سوتر رانده شده است و ساختار نظارتی و تدافعی جهان متغیر شده. «تو این را دروغ و فسانه مدان / به‌یکسان رَوِشنِ زمانه مدان». مپندار اگر اکنون سوار ماشینت می‌شوی و در یک ساعت از این شهر به آن شهر می‌روی، دلیل می‌شود قدیم که این وسیله‌ها نبوده سفر هم نبوده. همچنین خیال برت ندارد سفر به همین سادگی بوده.

نه عزیزم. حسین علیه‌السلام سلطان ملک دیگر بود، همان موقع که باید سلطان این ملک می‌شد. این تو بودی که باور نداشتی و کمک نکردی او به سلطنت و تسلط بر امور دنیوی تو نیز برسد. گمان کردی نانت آجر می‌شود. خیال کردی جانت از دست می‌رود. ترسیدی زن و بچه‌ات آواره خواهند شد. نتیجه‌اش هم همین شد که دوازده قرن امامت آواره باشد. حالا خوبت شد؟ حالا فرمان دست شما. گازش را بگیر. مسکن را تدبیر کن. گرانی را تدبیر کن. دلار را، طلا را، ازدواج را، جمعیت را، سرمایه اجتماعی را، بفرما درست کن. به نظر می‌رسد پس از هزاران سال هم باز دین در محاق است. اگر شترگاوپلنگ در عالم طبیعت وجودی داشت، اکثریت و تدین و دنیا نیز با هم رفیق می‌شدند.

ایدئولوژی، حقیقت، روزی و شب

اگر تو نیز سر بر بالین بگذاری و مرا رها کنی، دیگر منی نخواهد بود و من نمی‌دانم در آن بی‌منی چگونه می‌توان زیست. حتماً می‌توان زیست، چون مرگی در کار نیست و نیستی از اساس معدوم است. این سوای آن عدمی‌ست که فیاض وجود است و مولوی نیز به آن اشاره‌هایی داشته است: «از عدم‌ها سوی هستی هر زمان / هست یارب! کاروان در کاروان.» همچنین گفته است از میان شش جهتی که تو را احاطه کرده است، تو نباید هیچ‌کدام را قبله بگیری، بلکه وطن تو بی‌جهتی‌ست و دستور می‌دهد در عدم خانه و آشیانه کنیم.

ولی اگر از این‌ها و از رشقات‌الصاروخیه و ورشةالسلاح و غارات البری و الجوی و اغتیال‌ها، هم عبور کنیم، هم روی بگردانیم، آن‌وقت با تو خواهم گفت در پسِ این روزهای پرحادثه و همه‌هایی پر از هیچ، من مفهومی را ادراک کردم. دانستم تجارتی که مرا از نار نجات می‌دهد این تجارت‌های روزان و شبان نیست. می‌دانم شعارهایی زننده است، اما گزیری از آن ندارم و باید آن را بر زبان بیاورم.

باید بگویم بیشتر از ایدئولوژی، آن‌چه برایم مهم است حقیقت است. باید بگویم می‌دانم این دنیا تماماً سایه‌ای بیش نیست و من آن را بی‌خود جدی می‌گیرم، ولیکن هیچ جایی مهم‌تر از این دنیا نیست، با این همه امروز می‌گفت اگر در دنیا جهنم را نچشی، در قیامت آن را خواهی چشید. بهشتِ آسایشِ این دنیا جهنم آن دنیاست و جهنمِ رنج‌های این جهان، بهشتِ گنج‌های آن عالم است. حسنه در دنیا و حسنه در آخرت را چه کنیم پس؟

کار خاصی نمی‌خواهد بکنی. من معنای این سخن را دریافتم و کسانی را که بر این خرده می‌گیرند به خودشان ارجاع می‌دهم. به همین دلیل، یعنی ترجیح حقیقت بر ایدئولوژی، وقتی گفت اسم این نقشه را چه بگذاریم، گفتم نقشه فطرت. و اضافه کردم البته این منظر غیرمعصوم بوده و امام صادق علیه‌السلام فرموده‌اند عقل و جهل و جنودشان را بشناسید تا هدایت شوید. پس سخن بر سر معرفت و هدایت است. و دهانم از چنین حرف‌هایی خیلی وقت است به چایش می‌افتد.

با دیدن شناکردن مردانی در دریا گفت این‌ها از این‌که طعمه دریا و کوسه‌ها شوند نمی‌ترسند؟ گفتم اگر روزیِ کوسه‌ها باشند، خورده می‌شوند و اگر نباشند هم که هیچ، هرچند از نعمت عقل نیز باید بهره برد. معجب و شادمان شد از این پاسخ. خبر نداشت این کلام امام صادق، که روح من فدای او باد (و چگونه می‌شود روح را فدای کسی کرد؟)، بود؛ وقتی کسی برای تحقیر و کوچک‌شماری امام به او گفت این لقمه روزیِ من هست یا نه، تا خلاف حرف حضرت را انجام بدهد و به خیال خودش امام را ضایع کند، امام به او گفت اگر از گلویت پایین رفت روزی‌ات هست و اگر نرفت نه. پیش از این هم بارها معترف بودم که اگر سخنی درست گفتم، از خودم نیست و اگر باطل بودم، قطعاً از غلط‌های خودم هست و بس.

درسی که رضاخان از یزید گرفت

چند روز بعد از این‌که از سفرِ ضربتیِ اربعین برگشته بودم، یکی از آشنایان شروع کرد به این حرف‌ها که همکاران ما کربلا رفته‌اند و همه دروغ‌گو و خیانت‌کار و اهل فلان گناه و ستم‌اند و از این قبیل. همان‌طور که نرم به مبل تکیه داده بودم و از رگبار کلماتش داشتم آخرین نفس‌هایم را می‌کشیدم، در فاصله تعویض خشاب ایشان فرصت را غنیمت شمردم و گفتم بهترین کار این است که مراکز زیارتی و عبادی و عزاداری را تعطیل کنند تا تمام مشکلات کشور حل شود. همسرم فهمید دارم کنایه می‌زنم، چپ‌چپ نگاه کرد که شروع نکن.

این شد که شروع کردم این طرح را در مغزم بررسی کنم. دیدم پیش از بنده مثلاً رضاخان این حرکت را زد تا مشکل را حل کند. مسجدها را کرد انباری. عزاداری‌ها را قدغن کرد. زیارت‌گاه تعطیل شد. یکی از سرهنگ‌هایش آمد گفت یک نفر نماز جماعت را تعطیل نمی‌کند: شاه‌آبادی. رضاخان رفت سراغش. طرف را که دید، گفت من حریف این نیستم و رها کرد. یزید این کار را نکرد. خاندان امیه، به‌ویژه معاویه، این سیاست را داشتند که رشته‌های فرهنگ را از بیخ نبرند. یزید به‌کل با این سیاست بیگانه بود. گفته بود در همان مدینه اگر بیعت را قبول نکرد، گردن امام حسین علیه‌السلام را بزنید. وقتی امام حسن علیه‌السلام به دیدن معاویه ملعون نرفت، خود معاویه گرچه بیست سال بزرگ‌تر از او بود برخاست و به دیدنش رفت.

یزید این‌کاره نبود. سه سال حکومت کرد. یک سال کشتار کربلا را راه انداخت تا کارِ نیمه‌تمام و کینه قدیمی میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه را برای همیشه تسویه کند و نفری از فرزندان علی علیه‌السلام نماند، که با معجزه بیماری امام سجاد علیه‌السلام ماند. یک سال مدینه را طعمه غارت و تجاوز هولناکی کرد. یک سال هم کعبه را ویران کرد. رضاخان از این یزید گجستک چیزی خوانده و شنیده بود آیا؟ نمی‌دانم. از شاه اسماعیل دوم که ناصبی بود و بیخ همه چیز را کند و معلوم نشد چگونه مرد هم چیزی می‌دانست آیا؟ روشن نیست. ولی یک جایی دید من حریف این نیستم و درگیر نشد.

یک جایی کوتاه بیایید. قیمه‌ها و ماست‌ها را ممزوج نکنید. کارها را باید تفکیک کرد. ظاهراً زیارت‌رفتن و عبادت‌کردن فلانی خوب است، دروغ‌گفتن و گناه‌کردنش بد است. برآیندگیری و نتیجه‌گیری و قضاوت نهایی هم با ما نیست، چون از تمام خوبی‌ها و بدی‌های او آگاه نیستیم و خبری از بار حقیقی اعمال نداریم. مبادا با مخالفت با مقدسات و مقدسان خودمان را محروم کنیم.

شاه‌پرستی فروزانفرانه

من می‌دانم این حرف بر عشاق ادبیات گران خواهد آمد و بر آن غیرت خواهند کرد و البته الحق که غیرت‌شان ستودنی‌ست که بر چنین باطلی غیور می‌شوند و اهل حقیقت بر حق‌شان مقاومت و ارادتی ندارند. خنده‌تردار این‌که خودم تا آخرین مدرک ادبیات پیش رفتم. در فضایی که هر شخصیتی سینه‌چاکانی دارد، کمتر دیده شده این چاکیدگی از عقل و معرفت سرچشمه گرفته شده باشد. وقتی هم کسی مانند من، که اساساً دنبال سوژه نیست، حرفی می‌زند، شما نباید خیلی غم‌تان باشد عزیزانم.

میهن‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ اگر منظور از پرستش چیزی مانند پرستاری و نگهداری‌ست، به نظر نمی‌رسد چیز بدی باشد. شاه‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ از شاه نگهداری کنیم یا شاه را عبادت کنیم؟ مثلاً الآن فلان آیت‌الله را عبادت کنیم یا از آن محافظت کنیم و تیمارش کنیم؟ من نخواستم درباره فروزانفر به چیزهای ناخوبی برسم، ولی او باز در مقدمه‌ای که بر شاهنامه نوشته زد به جاده خاکی و گفت:

«بزرگ‌ترین صفتی که ایرانیان داشته‌اند و بدان سبب پرچم مردی و نیکنامی در جهان کهن افراشته و در عالم سرافراز بوده‌اند، همانا شاه‌پرستی و فداکاری نسبت به شاهنشاه ایران است. تمام آمال ایرانیان در شخص شاه متمرکز است و مظهر ملیت اوست. ایران وقتی وجود دارد که شاهنشاهی توانا بر رأس کارها قرار گیرد و در کالبد ایرانیان روح مردانگی بدمد. میهن‌پرستی عین شاه‌پرستی‌ست و همان‌طور که کالبد بی‌جان پایدار نیست، میهن بدون شاه توانا نمی‌پاید و چنان است که گویی نیست.»

و از این قبیل فراوان می‌گوید و از شاهنامه نیز شاهد مثال‌هایی می‌آورد که ابوالقاسم نیز نظرش همین بوده که آدم خردمند پرستیدن شهریار را چیزی غیر از دین نمی‌داند. فروزانفر در زمره نظریه‌پردازان باستان‌گرایی و خدا-شاه-میهنی نبوده، ولی آن‌چه من از زندگی او خوانده‌ام گاه محاسبات غلطش باعث دوری او از شاه شده و بلافاصله چرب‌زبانی و خوش‌خدمتی کرده و باز در کنف عنایات شاهنشاهی قرار گرفته.

اینجا صحبت بر سر این نیست که واقعاً شاهنامه دقیقاً بر محور شاه‌پرستی شکل گرفته و میهن‌پرستی. کسی که شاهنامه را خوب خوانده باشد شاید نظر دیگری بدهد. اصل بحث در این است که آثار هنری و ادبی آن‌وقتی معظم و ویژه‌اند که متناسب با هر زمانه‌ای رنگی دیگر می‌گیرند، در حالی که ممکن است آن رنگ رنگِ اصلی‌شان نباشد. این‌که اثر مخلوق است و در آن آثار خواست‌های بشری مؤثر، قرآن و کتب مقدس را چنان از قالب خودش بیرون می‌کنند که دین خدا وارون می‌شود. بگذریم.

اگر شما در زمان شاهِ عدالت‌گستری مانند انوشیروان زندگی می‌کردید، او را می‌پرستیدید و دشمن او را بنده اهریمن می‌دانستید؟ البته که انوشیروان دادگر و بزرگ‌منش بوده است. مثلاً حاضر نشد در عوض گنجی که کفشگر برای لشگرکشی پادشاه هدیه‌اش می‌داد به فرزند او سواد یاد بدهند، چون ساختار طبقاتی عادلانه شاه را از میان می‌برد. یا مزدکی‌ها را که مطالبات اقتصادی داشتند زنده‌به‌گور کرد. واقعاً هم چنین شخصیتی پرستیدنی‌ست. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. رنگین‌کمانی‌اند. طیف دارند. همه کارهایشان خوب نیست. همه‌اش هم بد نیست. روان همه درگذشتگان شاد باشد.