بهبود؟

یکشنبه کتاب فروزانفر را تحویل دادم. اگر مجبور نبودم که برای معاش صبح تا عصر مشغول کار دیگری باشم و تنها شب‌ها با همت همسرم قدری بنویسم، بسیار پربارتر و بهتر شده بود. چه می‌شود کرد که یک‌جایی باید نقطه گذاشت و رفت سر خط.

سرخط جدیدم معرفی‌نامه رساله است. کتاب سجنجل‌الاسماء را تصحیح خواهم کرد ان‌شاءالله. هفته پیش که استاد تمیم‌داری به‌اشتباه زنگم زد وقتی موضوع رساله را دانست گفت رفتی سراغ رمالی.

هیچ توضیحی موجود نیست. می‌خواهد اوضاع جهان بهبود بیابد؟ بیابد. ما که بخیل نیستیم. من نگرانی خاصی ندارم. مخصوصاً وقتی آدم‌ها نمی‌خواهند واقعیت را بپذیرند، من به هم می‌ریزم، ولیکن می‌بینم چقدر همه‌چیز به من بی‌ربط است. نه. خواب‌آلودتر از آنم که حتی بتوانم به این فرزانگان بیندیشم.

پایان دادن به زندگی

در کتابی که از کتابخانه ستاندم حسین‌علی هروی چند ده صفحه از فروزانفر نوشته است. او رئیس دفتر رئیس دانشکده بوده و از نزدیک‌ترین افراد به فروزانفر. در نِت نامش را جستم. دستی بر آتش شرح حافظ داشته و بچه گرگان است. قصه‌ی عجیبی دارد.

جالب بود جایی ننوشته مسئول دفتر فروزانفر بوده است و تنها نُه سال خدمت در آموزش و پرورش را قید کرده‌اند و بعد رفتن به فرانسه برای تحصیل در رشته فرهنگ و تمدن اسلامی. حتی نوشته‌اند شاگرد فروزانفر بوده است، در حالی که رشته‌اش زبان فرانسه بود و هیچ کلاسی را با این استاد نگذرانده بود. البته خودش نوشته فروزانفر بهترین دانشکده‌ی من بود. عجیب است این واقعیتِ نه‌ساله‌ی زندگی او که خود نیز به آن معترف است جایی حک نشده است.

او اکنون در جوار امامزاده عبدالله گرگان در خاک است. آه از این در خاک رفتن. قلبم از این‌همه امواتی که از آن‌ها می‌خوانم در فشار است. بیشتر از این در فشار است که در یک خط نوشته بودند او به زندگی خود خاتمه داد. خودش می‌نویسد تفکرش چپی بوده است. یک چپی مانند همه‌ی چپی‌هایی که در حکومت شاهِ راست‌گرا منصب‌های بالا و پایینی داشتند. مثل همه‌نامسلمانانی که در حکومت اسلامی جایگاه دارند.

او را علی‌نقی وزیری یا همان کلنل وزیری به فروزانفر معرفی می‌کند و فروز نیز می‌پذیرد. داماد برادر کلنل بود. دست‌خطی برای عنایت‌الله مجیدی نهاده که دست‌نوشته‌های او در باب فروزانفر را تنظیم و چاپ کند. انتهای آن دست‌خط نوشته است: «دیگر آخرین لحظات است.» این جمله گویی صحه‌ای بر خودکشی اوست. خبر خاصی هم از او در میان خبرها نیست. علت مرگش را مشکل ریوی دانسته‌اند. برای همه درگذشتگان آمرزش می‌طلبم. شب عجیب و سختی بود پنج‌شنبه. آه‌های زیادی از این مرگ کشیدم. خدا مهربان‌تر از ماست. ما مهربانی‌مان را از او داریم. او می‌داند و بندگانش.

شاه‌پرستی فروزانفرانه

من می‌دانم این حرف بر عشاق ادبیات گران خواهد آمد و بر آن غیرت خواهند کرد و البته الحق که غیرت‌شان ستودنی‌ست که بر چنین باطلی غیور می‌شوند و اهل حقیقت بر حق‌شان مقاومت و ارادتی ندارند. خنده‌تردار این‌که خودم تا آخرین مدرک ادبیات پیش رفتم. در فضایی که هر شخصیتی سینه‌چاکانی دارد، کمتر دیده شده این چاکیدگی از عقل و معرفت سرچشمه گرفته شده باشد. وقتی هم کسی مانند من، که اساساً دنبال سوژه نیست، حرفی می‌زند، شما نباید خیلی غم‌تان باشد عزیزانم.

میهن‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ اگر منظور از پرستش چیزی مانند پرستاری و نگهداری‌ست، به نظر نمی‌رسد چیز بدی باشد. شاه‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ از شاه نگهداری کنیم یا شاه را عبادت کنیم؟ مثلاً الآن فلان آیت‌الله را عبادت کنیم یا از آن محافظت کنیم و تیمارش کنیم؟ من نخواستم درباره فروزانفر به چیزهای ناخوبی برسم، ولی او باز در مقدمه‌ای که بر شاهنامه نوشته زد به جاده خاکی و گفت:

«بزرگ‌ترین صفتی که ایرانیان داشته‌اند و بدان سبب پرچم مردی و نیکنامی در جهان کهن افراشته و در عالم سرافراز بوده‌اند، همانا شاه‌پرستی و فداکاری نسبت به شاهنشاه ایران است. تمام آمال ایرانیان در شخص شاه متمرکز است و مظهر ملیت اوست. ایران وقتی وجود دارد که شاهنشاهی توانا بر رأس کارها قرار گیرد و در کالبد ایرانیان روح مردانگی بدمد. میهن‌پرستی عین شاه‌پرستی‌ست و همان‌طور که کالبد بی‌جان پایدار نیست، میهن بدون شاه توانا نمی‌پاید و چنان است که گویی نیست.»

و از این قبیل فراوان می‌گوید و از شاهنامه نیز شاهد مثال‌هایی می‌آورد که ابوالقاسم نیز نظرش همین بوده که آدم خردمند پرستیدن شهریار را چیزی غیر از دین نمی‌داند. فروزانفر در زمره نظریه‌پردازان باستان‌گرایی و خدا-شاه-میهنی نبوده، ولی آن‌چه من از زندگی او خوانده‌ام گاه محاسبات غلطش باعث دوری او از شاه شده و بلافاصله چرب‌زبانی و خوش‌خدمتی کرده و باز در کنف عنایات شاهنشاهی قرار گرفته.

اینجا صحبت بر سر این نیست که واقعاً شاهنامه دقیقاً بر محور شاه‌پرستی شکل گرفته و میهن‌پرستی. کسی که شاهنامه را خوب خوانده باشد شاید نظر دیگری بدهد. اصل بحث در این است که آثار هنری و ادبی آن‌وقتی معظم و ویژه‌اند که متناسب با هر زمانه‌ای رنگی دیگر می‌گیرند، در حالی که ممکن است آن رنگ رنگِ اصلی‌شان نباشد. این‌که اثر مخلوق است و در آن آثار خواست‌های بشری مؤثر، قرآن و کتب مقدس را چنان از قالب خودش بیرون می‌کنند که دین خدا وارون می‌شود. بگذریم.

اگر شما در زمان شاهِ عدالت‌گستری مانند انوشیروان زندگی می‌کردید، او را می‌پرستیدید و دشمن او را بنده اهریمن می‌دانستید؟ البته که انوشیروان دادگر و بزرگ‌منش بوده است. مثلاً حاضر نشد در عوض گنجی که کفشگر برای لشگرکشی پادشاه هدیه‌اش می‌داد به فرزند او سواد یاد بدهند، چون ساختار طبقاتی عادلانه شاه را از میان می‌برد. یا مزدکی‌ها را که مطالبات اقتصادی داشتند زنده‌به‌گور کرد. واقعاً هم چنین شخصیتی پرستیدنی‌ست. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. رنگین‌کمانی‌اند. طیف دارند. همه کارهایشان خوب نیست. همه‌اش هم بد نیست. روان همه درگذشتگان شاد باشد.

آن‌چه کسی را استاد می‌کند: شهامت علمی

نظرات آقای فروزانفر درباره نقد ادبی بسیار قابل تأمل و حتی امروز هم طرح‌شدنی‌ست. نوشته است گذشتگان ما سخن را بر اساس زیبایی‌های ظاهری و فنون فصاحت ارزیابی می‌کردند و هر چه ظاهر بهتری داشته باشد، در نظرشان در کل شعر بهتری هم هست. این نظر فرمالیست‌های امروزی هم هست و آن‌چه گفته‌اند اکذب شعر احسن اوست (بهترین شعر دروغ‌ترین شعر است) از همین برمی‌خیزد. ولی چون این انسان از سر هوی و هوس‌های این‌چنینی سراغ شعر نیامده، به‌طبع با این معیارها هم شعر را ارزیابی نمی‌کند. در منظر فروزانفر اگر شعر را یک نفر هم نخوانده باشد و یک نفر هم پسندش نکرده باشد، اگر در آن از حق چیزی باشد، شعر خوبی‌ست.

این نظر از کسی که در مکتب صورت‌گرایی چون ادیب نیشابوری زیسته و از آبشخور فکری اینان سیراب شده و کتب فصاحت و بلاغت و تواریخ ادبی گذشتگان را نزد این استادها مطالعه کرده عجیب می‌نماید. اما ما باید بدانیم فروزانفر تنها در یک مکتب و نزد یک استاد درس نخوانده و علاوه بر آن خود نیز قوه عقل را به کار انداخته و نزد خود اندیشیده آخر اگر یک حرفی ظاهرش زیبا باشد و باطنش پوچ و نازیبا و نادرست، به چه کاری خواهد آمد؟ اگر کلامی به معنی کلمه مزخرف، یعنی باطلی آراسته و زیباشده، باشد که دوری از آن بهتر است.

این می‌شود که می‌رود خودش خط به خط کتاب‌های شعر و ادبیات گذشتگان را می‌خواند و گذشته از ظواهر مسجع و صنعت‌گری‌های مصنوع و معمول ادبا، در آن‌ها در پی بلاغت و معنی می‌گردد. در پی این می‌شود که معیاری برای بلاغت فارسی ترتیب بدهد که جرأت انتشارش را نمی‌یابد. حق هم دارد. اگر شما در محفلی خصوصی که همه حضار کم و بیش با اندیشه شما آشنایی دارند و شما را به فضل و ادب و اطلاع می‌ستایند و می‌دانند حرف از سر بی‌خردی و بی‌خودی نمی‌گویی، نظراتی ارائه بدهی، هم با زبان ویژه خود فرصتی برای القائات فرازبانی داری و هم در پاسخ موارد احتمالی مجالی برای بهسازیِ سخنانت.

ولیکن وقتی همین کلمات شفاهی به زبان مکتوب بدل می‌شود، دیگر برای هر کلمه باید توضیحی بدهی. و تو دیگر در کتاب حاضر نیستی که بگویی ای مخاطب! به جان مادرم منظورم این بود و تو برداشت نادرستی کردی. نه! دیگر نمی‌شود از این کارها کرد. همه خوانندگان هم به تو آن‌قدری که شاگردان و ارادتمندان و آشنایان اخلاص و پذیرش دارند، نظری ندارند. دست روی اسمت می‌گذارند و می‌خوانندت. آن هم وقتی داری حرف خلاف مشهور می‌زنی و کتاب‌های تذکره‌نویسان عصمت‌دار و بزرگان مقدس را نقد می‌کنی. از دلالیل شفاهی‌ماندن فرهنگ ما با وجود این‌همه پیشرفت در صنایع چاپ و وفور دانشمندان و باسوادها هم همین ترس‌های استبدادی و نگاه صفر و یکی ما به اغلب امور است.

البته من تصور می‌کنم هیچ کدام از این‌ها دلیل مکتوب‌نکردن‌ها و شفاهی‌بودن شخصیتی چون فروزانفر نیست، بلکه او از این بابت به این راحتی‌ها چیزی را قلمی نمی‌کرد که از ساحت حقیقت و نور علم بسیار پرهیز داشت و هرگز متهورانه و غیرعلمی اظهار عقیده نمی‌کرد. بارها اعتراف کرده اگر برخی اجبارها نبود، مثلاً ضمن شرح مثنوی بر اثر حیرت و شکستگی‌های معنوی برابر ابیات مولوی قطعاً قلم را می‌شکست و لب از لب فرومی‌بست و طومار بحث را فرومی‌شست.

من در پی اثبات درستی یا نادرستی این سخن نیستم. تنها نقل می‌کنم که مطلب را در ذهن خودم سر و شکلی بدهم. شفیعی کدکنی می‌گوید روزی در روزنامه‌ای مقاله‌ای نوشتم با این مضمون که دین اسلام کامل‌ترین دین جهان است. پدرم به من گفت ای فرزندم آیا تو همه ادیان را مطالعه کرده‌ای که می‌گویی دین اسلام از همه آن‌ها کامل‌تر است؟ در این سخن دقیقه‌ای‌ست که انسان را به تواضع و تأمل و سربه‌زیری وامی‌دارد و از غوغاهای معمول دور می‌کند و باعث می‌شود در مطلع حقیقت و در پیشگاه معظم و درک‌نشدنی هستی‌آفرین سکوت کنیم و تفکر.

اگر با این دید به هستی و کائنات و کینونت نظر بیندازیم، غرق در نیستی خواهیم شد. کسی چون فروزانفر شاید در این حد معروف به عرفان و مشغول به تأملاتی چنین عمیق نشده باشد، ولی آن‌قدری هست که در عرصه علم خود همیشه ساحتی را برای مناظری که ندیده و درنیافته خالی می‌دید و از این رو همواره اگر سخنی می‌گفت، بر استدلالی سوار بود و اگر چیزی را رد می‌کرد دلیلی برایش می‌آورد. دلیل‌داشتن و حجت‌آوردن است که کار را توجیه‌پذیر خواهد کرد و سخنان سلبی و بدون پشتوانه جامعه‌ای را خواهد ساخت که اطاعت بدون عقل و اندیشه را در پی خواهد آورد. اصلاً کسانی مانند فروزانفر و پرورش‌یافتگان او بودند که نظام درسی جدید دانشکده‌های ادبیات را بنیان نهادند و حتی هنوز هم همان درس‌هایی تعلیم می‌شود که آن‌ها پسندیده بودند و دوست داشتند و تشخیص می‌دادند باید باشد. من قصد سنجش درستی و نادرستی‌شان را ندارم، فقط می‌گویم اکنون هم با سنگ بناهای فراوانی روبروییم که اکنون با عقل و منطق بررسی نمی‌شود امروز هم می‌شود با همین دست‌فرمان پیش رفت یا نه.

از همین بابت است، یعنی ترجیح ظاهر بر باطن، که کسی مانند عطار یا سنایی یا مولوی، بر کسانی چون سعد سلمان و دیگران ترجیحی ندارند؛ زیرا برای امثال عطار و دیگران اولویت این بوده که در باطن زیبا باشند و این رجحان باطن بر ظاهر است که ظاهرپرستان و صورت‌پسندان را بر آن داشته که توجه چندانی به آن‌ها نداشته باشند. البته که عنان جوامع در دست شایعات است. اگر این شایع شود که حافظ بهترین شاعر جهان و اسلام بهترین دین اعصار است، کمتر کسی‌ست که آن را خلاف بپندارد. مردمان بدون مطالعه و برهانی در این زمینه‌ها در نهاد خود همین سخن‌ها را می‌پذیرند. اگر این اندیشه در خیال‌ها رواج بیابد که بدترین جوامع و حکومت‌ها آن‌هایی هستند که دینی‌ترند، گرچه در این هزاران بحث و نظرات متناقض هم باشد، به آن وقعی نمی‌نهند و با همین خیالات می‌زیند و به جهان بازپسین خواهند رفت.

فروزانفر اهل پیچاندن حرف‌ها نیست و صریح سخنش را می‌گوید، ولی آن سخنی را می‌گوید که برای آن حجتی یافته، اگرچه آن حرف در اذهان و افواه بزرگان نیز مقبول نباشد. چون این‌گونه است که اغلب شعرهای به‌جامانده از شعرای قدیم ما در مدح شاهان و صاحب‌منصبان بوده و اغلب به قصد مقامات دنیوی و مال و منال‌های گذرای روزانه سروده شده است، نمی‌توان در این مورد به هیچ قضاوتی دست زد. نمی‌توان گفت عجب شعر زیبایی و بی خیالِ دروغ‌های نهفته در آن و قصدهای نادرست سرودها شد. نمی‌توان فلان شاعر مداح و فلان شعر مدحی او را با شاعرانی که سخن از حقیقت زدند قیاس کرد. به همین دلیل هم هست بیشتر از آن‌که به شاعران ظاهرگرا و ظاهرآرا بپردازد، وقت و عمرش را صرف کسانی چون مولوی و عطار و سنایی و مانندهایشان کرد که نظر به باطن و معنا داشتند. این صیرورت و دقت و شهامت او الحق ستودنی‌ست. خداوند او را و ما را بیامرزد.