شاه‌پرستی فروزانفرانه

من می‌دانم این حرف بر عشاق ادبیات گران خواهد آمد و بر آن غیرت خواهند کرد و البته الحق که غیرت‌شان ستودنی‌ست که بر چنین باطلی غیور می‌شوند و اهل حقیقت بر حق‌شان مقاومت و ارادتی ندارند. خنده‌تردار این‌که خودم تا آخرین مدرک ادبیات پیش رفتم. در فضایی که هر شخصیتی سینه‌چاکانی دارد، کمتر دیده شده این چاکیدگی از عقل و معرفت سرچشمه گرفته شده باشد. وقتی هم کسی مانند من، که اساساً دنبال سوژه نیست، حرفی می‌زند، شما نباید خیلی غم‌تان باشد عزیزانم.

میهن‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ اگر منظور از پرستش چیزی مانند پرستاری و نگهداری‌ست، به نظر نمی‌رسد چیز بدی باشد. شاه‌پرستی دقیقاً یعنی چه؟ از شاه نگهداری کنیم یا شاه را عبادت کنیم؟ مثلاً الآن فلان آیت‌الله را عبادت کنیم یا از آن محافظت کنیم و تیمارش کنیم؟ من نخواستم درباره فروزانفر به چیزهای ناخوبی برسم، ولی او باز در مقدمه‌ای که بر شاهنامه نوشته زد به جاده خاکی و گفت:

«بزرگ‌ترین صفتی که ایرانیان داشته‌اند و بدان سبب پرچم مردی و نیکنامی در جهان کهن افراشته و در عالم سرافراز بوده‌اند، همانا شاه‌پرستی و فداکاری نسبت به شاهنشاه ایران است. تمام آمال ایرانیان در شخص شاه متمرکز است و مظهر ملیت اوست. ایران وقتی وجود دارد که شاهنشاهی توانا بر رأس کارها قرار گیرد و در کالبد ایرانیان روح مردانگی بدمد. میهن‌پرستی عین شاه‌پرستی‌ست و همان‌طور که کالبد بی‌جان پایدار نیست، میهن بدون شاه توانا نمی‌پاید و چنان است که گویی نیست.»

و از این قبیل فراوان می‌گوید و از شاهنامه نیز شاهد مثال‌هایی می‌آورد که ابوالقاسم نیز نظرش همین بوده که آدم خردمند پرستیدن شهریار را چیزی غیر از دین نمی‌داند. فروزانفر در زمره نظریه‌پردازان باستان‌گرایی و خدا-شاه-میهنی نبوده، ولی آن‌چه من از زندگی او خوانده‌ام گاه محاسبات غلطش باعث دوری او از شاه شده و بلافاصله چرب‌زبانی و خوش‌خدمتی کرده و باز در کنف عنایات شاهنشاهی قرار گرفته.

اینجا صحبت بر سر این نیست که واقعاً شاهنامه دقیقاً بر محور شاه‌پرستی شکل گرفته و میهن‌پرستی. کسی که شاهنامه را خوب خوانده باشد شاید نظر دیگری بدهد. اصل بحث در این است که آثار هنری و ادبی آن‌وقتی معظم و ویژه‌اند که متناسب با هر زمانه‌ای رنگی دیگر می‌گیرند، در حالی که ممکن است آن رنگ رنگِ اصلی‌شان نباشد. این‌که اثر مخلوق است و در آن آثار خواست‌های بشری مؤثر، قرآن و کتب مقدس را چنان از قالب خودش بیرون می‌کنند که دین خدا وارون می‌شود. بگذریم.

اگر شما در زمان شاهِ عدالت‌گستری مانند انوشیروان زندگی می‌کردید، او را می‌پرستیدید و دشمن او را بنده اهریمن می‌دانستید؟ البته که انوشیروان دادگر و بزرگ‌منش بوده است. مثلاً حاضر نشد در عوض گنجی که کفشگر برای لشگرکشی پادشاه هدیه‌اش می‌داد به فرزند او سواد یاد بدهند، چون ساختار طبقاتی عادلانه شاه را از میان می‌برد. یا مزدکی‌ها را که مطالبات اقتصادی داشتند زنده‌به‌گور کرد. واقعاً هم چنین شخصیتی پرستیدنی‌ست. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. رنگین‌کمانی‌اند. طیف دارند. همه کارهایشان خوب نیست. همه‌اش هم بد نیست. روان همه درگذشتگان شاد باشد.

شعر شاه برای امام

محمدرضا پهلوی، آخرین شاه ایران، پس از آینه‌کاری حرم امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه این رباعی را سرود که به نظرم مصرع سوم دو هجا کم دارد و بهتر است چنین اصلاح شود:

گر در حرمت آینه‌کاری کردم

کاری نه سزای شهریاری کردم

.

تا جلوهٔ حق ببینم از طلعت تو

در پیشِ رُخت آینه‌داری کردم

منبع: موسوعه ادباء اعمار العتبات المقدسه، ج ۳، ص ۱۲۲

.

جعفر الخلیلی این رباعی را به عربی ترجمه کرد که در جلد نخست موسوعه ادباء اعمار العتبات المقدسه آمده است.