واژگان جنگ؛ قدرت‌نمایی زبان فارسی در نبرد با صهیونیست‌ها

در این یازده یا دوازده روز جنگی که ظاهراً رژیم صهیونی بر ایران اسلامی تحمیل کرد، واژه‌های خاصی نیز پررنگ شد. در واقع این واژه و زبان است که بر انسان حکم می‌راند و از این رو واژه به‌مثابه آجرِ این ساختمان اهمیت ویژه‌ای دارد. برخی از این واژه‌ها پیش‌تر بودند و با این جنگ برجسته شدند، برخی نیز پیش‌تر سابقه‌ی چندانی نداشتند و این حادثه آن‌ها را به دهان‌ها و ذهن‌ها سوق داد.

برای نمونه واژگانی چون «پهپاد» و «ریزپرنده» و «جنگنده» تا همین چند روز پیش نهایتاً در میان متخصصان نظامی و علاقه‌مندان به حوزه‌های نظامی و افراد دلبسته به جبهه‌ی مقاومت رایج بود. با حدوث این جنگ دایره‌ی بهره‌مندی و استفاده از این کلمات به‌شدت افزایش یافت. به‌ویژه واژه‌ی «جنگنده» زمانی برجسته‌تر شد که اخبار ضد و نقیضی در باب ساقط‌کردن «اف‌سی‌وپنج»های رژیم در میان رسانه‌های داخلی و در ادامه خارجی منتشر شد. پس از آن‌که با هزاران ماله‌کشی نیز اثبات آن‌ها ممکن نشد، اف‌سی‌وپنج به جنگنده تغییر یافت. به این ترتیب پهپادهای جنگنده‌ای مانند هرمس نیز در دایره‌ی شمول این خبر قرار گرفت. نام‌هایی مانند «شاهد» و «آرش» نیز به ترتیب پهپادهای ایرانی سپاه و ارتش بودند که ایدئولوژی نهادهای سازنده‌شان را می‌توان از نام آنان پی گرفت.

واژه‌ی پهپاد که سرنامِ ترکیبِ «پرنده‌ی هدایت‌پذیر از دور» است، در تجاوز صهیونیست‌ها به ایران از اصلی‌ترین اسلحه‌ها بود و دارای انواع و اقسام گوناگون. انگلیسی‌ها آن را یو.اِی.وی می‌نامند و به نظر می‌رسد واژه‌ی پهپاد با وجودِ نورس‌بودن با زیبایی‌های زبان فارسی همخوان است و جای خود را در میان فارسی‌زبانان یافته است. این پرنده‌های بدون سرنشین از نوین‌ترین سلاح‌های جنگی در جهان‌اند و گفته می‌شود آینده‌ی جنگ در جهان با این سلاح‌ها رقم خواهد خورد. انواع کوچک‌ترِ این سلاح به «ریزپرنده» معروف شد و بیشتر در عملیات‌های شناسایی و انتحاری استفاده شد، گرچه پیش‌تر برای فیلم‌برداری‌های هوایی و امور سرگرمی از آن بهره برده می‌شد. این ترکیب نیز گرچه سلاحی مخفی و مرگ‌بار را به تصویر می‌کشد، شیرینی و اصالت فارسی را نیز به همراه دارد و اصطلاحاً خوش نشسته است.

دو واژه‌ی «پرتابه» و «دوش‌پرتاب» نیز در میان مردم متواتر شد. اصالت واژگانی این لغات با این‌که پرتابه و دوش‌پرتاب علیهِ ایران استفاده می‌شد در نوع خود دلچسب و حاکی از تواناییِ بدونِ مرز زبان فارسی بود. پرتابه شامل هر سلاح پرتاب‌شونده‌ای است که ماهیت آن بر راوی مجهول است. دوش‌پرتاب نیز به هر سلاحی اطلاق می‌شود که شلیک آن با قرارگیری با دوش انجام می‌شود؛ مانند گونه‌های قدیمی آرپی‌جی تا بازوکا و گرمافشاری (ترموباریک).

کلمه‌ی «بمب‌افکن» (بامبر) نیز گرچه در سال‌های جنگ ایران‌عراق و جنگ‌های جهانی اول و دوم کم‌وبیش با گوش‌ها آشنا شد، به‌ویژه با ورود بمب‌افکن ب‌دو از جزیره دیِگو گارسیا به خاک ایران و زمزمه‌های پیش‌ترش موجبی شد تا واژگان بمب‌افکن و بی‌دو و بی‌تو بالاتر بیایند. در این راستا بمب‌های «سنگرشکن» (Bunker buster) گرچه پیش‌تر در جنگ علیه غزه و لبنان شنیده شده بود، در تهاجم به نطنز و فوردو و اصفهان بالا آمد و باز هم قدرت واژه‌سازی زبان فارسی را به رخ کشاند. در این ارتباط واژگان «رادارگریز» و «پنهان‌کار» نیز برای بمب‌افکن بی‌دو و جنگنده‌ی اف‌سی‌وپنج به کار رفت که در نوع خود اصالت و فارسی‌مداریِ خاصی در خود دارند.

واژه‌ی برساخته‌ی «پدافند» که ریشه‌ی مشخصی نیز ندارد، گرچه سال‌هاست در قالبی دیگر استفاده می‌شود، در این جنگ خود را بالا کشید. پیش‌تر این واژه همراه با اضافه‌هایی مانند پدافند غیرعامل، پدافند فرهنگی و دیگر چیزها استفاده می‌شد. این جنگ موجب شد خودِ این واژه برای مردم و رسانه‌ها مهم شود و برای عملکرد آن در مراکز شهری جیغ و هورا هم بکشند؛ فرقی هم نداشت این پدافند انواع ضدهوایی باشد یا بمب هوایی یا موشک رهگیر. برخی از آن‌ها در صورتی که به هدف نمی‌خورد خودبه‌خود منفجر می‌شد تا آسیبی نزنند. این‌ها نیز خودمنفجرشونده شدند تا توانِ ترکیب‌سازی زبان فارسی را فریاد بزنند.

​​​​​

کلمه‌ی موشک که بزرگ‌اسلحه‌ی ایران برای منکوب‌سازیِ رژیم صهیونی بود، همراه با نام‌های متعدد ایرانی‌اسلامی آن هم‌پای این جنگ بالاتر آمد و امید اصلی مردم شد. پیش‌تر در عملیات‌هایی علیهِ امریکا، داعش، جدایی‌طلبان کرد و وعده‌های صادق یک و دو شلیک این موشک‌ها به غرور ملی ایران می‌انجامید. این بار سجیل، عماد، خیبر، خیبرشکن، خرمشهر، شهاب، فاتح، کروز، بالستیک، هایپرسونیک و دیگر اسامی خودبه‌خود تشخص یافتند، به دهان مردم نیز رسیدند و بررسی ویژگی‌های آن‌ها و تأثیرشان در این جنگ در جمع‌های خانوادگی نیز محل بحث شد. جالب اینجا بود که نام‌هایی مانند خیبرشکن در رسانه‌های عربی نیز دقیقاً خیبرشکن تلفظ می‌شد و این غول ویرانگر ایرانی با نام خود نیز وحشت می‌آفرید. تصور عمومی بر این است که پسوندِ «کاف» برای تصغیر و کوچک‌کردن است، اما دیدیم که کاف استفاده‌های دیگری نیز مانند شباهت دارد. از آنجا که این ابزار مخرب جنگی به بینی موش شباهت دارد آن را موشک نامیده‌اند و موشک واژه‌هایی مانند راکت و میسل را به کناری نهاد.

با سخنان رهبر انقلاب کلیدواژه‌ی جدیدی به دایره‌ی لغات ایرانی وارد شد. پیش از این واژه‌ی جنگ تحمیلی در مورد سال‌های دهه‌ی شصت و یورش رژیم بعث به ایران استفاده می‌شد. این بار «صلح تحمیلی» واژه‌ای شد که در داخل به دولت مستقر و دستگاه روابط خارجی و جریان‌های مذبذب نسبت داده شد و کشورهایی مانند فرانسه و آلمان و انگلستان به رهبری امریکا و عاملیت رژیم صهیونی در جایی بیرون از مرزها از آن نصیب بردند. پیرامون این واژه بود که ترکیباتی مانند پالس ضعف و واژه‌های مشابه آن بار دیگر داغ شد.

یکی از خطاهای واژگانی در این دوران واژه‌ی «تروئیکای اروپایی» بود که عباس عراقچی با آنان جلسه گذاشت. تروئیکا واژه‌ای روسی برای وصف گروه‌های سه‌نفری است. در جهان سیاست، مذاکرات و ائتلاف سه‌جانبه تروئیکا نامیده می‌شود. آن سه‌گانه‌ی اروپایی فرانسه و آلمان و انگلستان‌اند. این ترکیب می‌توانست به «سه‌گانه‌ی اروپایی» یا «اتحادیه‌ی سه اروپایی» یا حتی «سه اروپایی» یا نامی فارسی‌تر تغییر یابد که هنوز این اتفاق نیفتاده است.

«وعده صادق» واژه‌ای بود که برای نام عملیات علیه رژیم استفاده می‌شد و به‌تمام مختص هوافضای سپاه بود. تقسیم‌بندی گام‌های این عملیات به «موج» ابتکاری از این نهاد بود که از بیست هم فراتر رفت و گاه موجبات طنز را نیز فراهم کرد. بیانِ حماسیِ سخنگوی این عملیات همراه با اطواری بود که آن را شعرانگیز می‌کرد. در مقابل، برخی از راهبردپردازان بر این بودند که باید نام این جنگ را «دفاع مقدس جدید» نهاد و از وعده صادق یک و دو و سه خارج شد.

پس از سال‌ها گذر از دهه‌ی شصت ایران، واژه‌ی «ایست بازرسی» یا «ایست و بازرسی» خود را نمودار کرد. این واژه درست پس از اعلام خرابکاری‌های داخلی به دست عوامل موساد و اتباع غیرمجاز پررنگ شد. ابتدا فعال‌شدن این عمل خواسته‌ی عمومی شد و اندکی بعد این ایستگاه‌ها در ورودی شهرها و معابر عمومی‌شان جانِ تازه‌ای گرفت. همزمان با این برجستگی، خودروهای باربری گرفتار بازرسی و توقف شدند. کلمه‌های وانت‌بار و پیک موتوری و خائن و نفوذی و اتباع غیرمجاز در ردیف هم قرار گرفتند.

در پایان می‌شود نظری نیز بر واژه‌ی «آتش‌بس» انداخت که در زبان برخی «آتش‌بست» نیز نام گرفت. شاید بتوان آتش‌بس را کافی‌بودن آتش و جنگ نامید و آتش‌بست را بستنِ موقتیِ آن. با این حال در ادبیات عمومی جنگ آتش‌بس کاربرد دارد و آتش‌بست عموماً از دهانِ ناآشنایان به این حوزه بیرون تراویده است؛ چیزی مانند بالش و خورش که در افواهِ فارسی‌زبانان شکلِ بالشت و خورشت نیز به خود می‌گیرد. از نگاهی دیگر با توجه به اصلِ کم‌کوشی در زبان نیز آتش‌بس مناسب‌تر از آتش‌بست است. با این همه هر دو واژه فارسی و برازنده‌اند و بار دیگر توان این زبان قدرتمند را به رخ می‌کشد.

واژه جان‌مایه و وجود زبان است و زبان هستیِ آدمی. به نظر می‌رسد در این جنگ جان‌مایه‌ی فرهنگ ایرانی و زبان فارسی در لغات نیز خود را نشان داد و در مجموع عملکرد موفقی در انتقال ادبیات جنگ داشت. پس از مدت‌ها روزمرگی در لغات و هجمه‌ی واژگان بیگانه به ذهن و زبان ایرانیان، این جنگ برای خودنمایی توان زبان فارسی نیز مجالی فراهم کرد و قدرت واژه‌سازیِ شگفت‌آورِ آن را به رخ کشید. زنده باد جان و زبان ایران و ایرانی.

گزارشی خودمانی از نشستِ زبان و رسانه در خانه اندیشه‌ورزان

زبان جایگزین دین
📍امروز توفیقی شد تا در نشست زبان و رسانه شرکت کنم. نشست در خانه اندیشه‌ورزان برگزار شد و بانی‌اش آقای دکتر صلاحی بود. مهدی صالحی که اولین‌بار در خندوانه دیده بودمش در دل دردهای فراوانی داشت که با ما در میان نهاد. سخن اصلی بر این است که در جهان جدید اگر دین را به کناری نهادند، جای خالیِ آن را با زبان پر کردند. توسعه با زبان به پیش رفت و هر جا که پا نهاد، ابتدا زبان را در دست گرفت. مدرنیته کوشید زبان را در کشورهای مقصد از مسئله‌بودن خارج کند و در مقابل، بودجه‌های اصلی‌اش را بر زبان بگذارد. توسعه با زبان بومی از اساس دشمنی دارد و هر چیزی را که به زبان بومی پیوند بخورد می‌زداید. غرب در سیاست‌گذاری هر چیزی را بر محور و مبنای زبان پیش می‌برد.

توسعه با زبان‌زدایی معنی می‌گیرد
❇️ ما می‌دانیم مدرنیسم ضد زبان است، اگرچه برنامه‌های ظاهری آن را نشان ندهد. آن‌چه برون‌داد و نتیجۀ عملِ مدرنیته است زدودن زبان است. مثال‌های متعددی از این مهم در محدوده جغرافیایی زبان فارسی قابل بیان است. آن‌چه بر هندوستان رفت از حذف زبان فارسی و جایگزینی زبان انگلیسی و آن‌چه بر پاکستان و افغانستان و تاجیکستان گذشت با رسمیت‌بخشی به زبان‌های کم‌توانِ محلی و رسمی‌سازی خط روسی به جای خط فارسی، مشتی از خروار نتایج اقدامات مدرنیته در این کشورهاست. این حوادث در هزار سال پیش حادث نشده، بلکه در همین چند صد سال گذشته و در روزگار معاصرمان و پیش چشمانِ ما اتفاق افتاده و می‌افتد.

فقدانِ نظریه در فرهنگ و زبان
🔸واقعیت آن است که در مقولۀ فرهنگ و زبان ما فاقد نظریه‌ایم. یعنی آن طرح فکری که بر مبنای آن بتوان ساختمان فکری را تأسیس کرد وجود ندارد. این در حالی‌ست که تمام مواد آن در پیشینۀ فکری و فرهنگی‌مان موجود است. وقتی این پایه و شالوده در نهاد ما موجود نیست، طبیعی هم هست اجتماع و سیاست و رسانه و باقی اتباع و وابستگانِ آن مدام با بادی به این‌سو و آن‌سو بوزند. استوانه‌های بزرگ فکری و فرهنگی و زبانی در همین زمان معاصر ما موجود است و هر یک بدون آن‌که شناسایی و به کار گرفته شوند، کنجی در حال پوسیدن و نابودی‌اند.

بی‌مسئلگی در زبان، روی ریلِ مدرنیسم
🔸آن‌چه در کشور ما پیش آمده و در حال اتفاق است، دقیقاً همان رویکردی‌ست که مدرنیته و نظام استعماری از ما می‌خواهد: بی‌مسئلگی با زبان. زبان تماماً از مبانی تصمیم‌گیری، راهبردی، اندیشگانی، اجرایی و حتی نظارت ما خارج شده است. فرهنگ ایرانی در تمام ابعادش به‌کل زبان‌محور است و بدون اغراق باید گفت زبان حیات ماست. اگرچه گفته می‌شود اجتماعات و جوامع جهان و تمدن‌های تاریخ حول محور آب‌ها شکل گرفته، بقا و تأثیر و بنیاد آنان بر اساس زبان بوده و هست. اگر از یک ملت زبان را بستانیم، دیگر موجودیتی ندارد و به‌راحتی در چنگ هر نیرویی قرار خواهد گرفت. این مسئلۀ بسیار بغرنج و حیاتی و حساس در ایران و در میان نهادهای حاکمیتی مانند سازمان صداوسیما، در قامت دانشگاهی سراسری و ساختاری جریان‌ساز و به‌شدت مؤثر، هیچ جایگاهی ندارد.

رسانۀ ملی رسانۀ خائن به زبان فارسی
🟥صداوسیما برای توسعه شکل گرفت. هدف آبادسازی و پیشرفت ایران بود. ولی در این میان به طور عام فرهنگ حاشیه‌نشین شد و به طور خاص زبان و ادبیات فارسی کاملاً خصم و بیگانه با رسانه ملی. من از شما می‌خواهم این جمله را تیتر و سرعنوانِ بزرگِ این نشست بگذارید: رسانه ملی رسانۀ خائن به زبان فارسی. عجیب است که بی‌بی‌سی فارسی در ابتدای کارش مجتبی مینوی، استاد بزرگ زبان و ادبیات فارسی، را استخدام می‌کند و ما هیچ وقعی به متخصصان زبان و ادبیات فارسی نمی‌نهیم. در کشوری که در هر کوچه‌اش دو شاعر با شعرهای قوی و جان‌دار زندگی می‌کند، عجیب است که زبان هیچ نظارتی بر اصلی‌ترین رسانه‌اش ندارد.

🔺ساختار صداوسیما تا پیش از دوره ریاست سرافراز به این شکل بود: مقام رهبری، رئیس سازمان، شورای ویرایش. باقی نهادها باید از صافیِ ویراستاران رد می‌شدند تا بتوانند برنامه بسازند و کاری کنند. این شورا در زمان سرافراز منحل شد و دیگر شکل نگرفت. این‌گونه است که در زمان بحران‌ها رسانه‌های بیگانه نظیر بی‌بی‌سی فارسی به‌راحتی راهبرد و اقدام‌شان را اتخاذ می‌کنند و رسانه ملی ما در بهت و حیرت فرومی‌رود و عوضِ جریان‌سازی، در برابر امواج واکنش نشان می‌دهد؛ واکنش‌هایی که در حالت گیجی و بی‌مبنایی برون‌دادی بهتر از وضعیت موجود ندارد.

رسانه‌ای فاقد هر گونه هویت و نماد فکری و زبانی
🔺وقتی از منظر دانش‌های زبانی و راهبردهای زبانی و نظام نشانگانی به صداوسیما نگاه می‌کنیم، در آن هیچ‌گونه هویت بصری و گفتمانی و نشانه‌شناسانه نمی‌بینیم. صداوسیما چگونه برندی‌ست؟ روشن نیست. رسانه ملی چه چشم‌انداز و منظری در پیش دارد؟ هیچ چیزی معلوم نیست. تنها و تنها دویدن برای پر کردن آنتن و ده‌ها شبکه سراسری، محلی و بین‌المللی. اگر ما نمی‌توانیم بر این شبکه‌ها نظارت زبانی و محتوایی کنیم و همراه با عنصر جذابیت، فرهنگ و زبان فارسی را در آن‌ها ارتقا ببخشیم، چه لزومی دارد این حجم از پخش وجود داشته باشد؟ کارشناسان زبان و ادبیات فارسی در سازمان عریض و طویل صداوسیما چه کسانی هستند؟

🔺تنها کسی که در کشور ما بر برنامه‌ریزی زبان کار کرد خانم دکتر نگار داوری اردکانی بود که پس از ده سال از فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی خارج شد. خانم دکتر فاطمه عظیمی‌فرد در کنجی از سازمان نشسته و هیچ نقشی در تنظیم راهبردها و تولید برنامه‌ها ندارد. اگر امروز ما از تأسیس معاونت زبان در سازمان صداوسیما سخن می‌گوییم، بیمِ همیشگیِ ما این است که باز عده‌ای کارمندِ غیرمتخصص را در آنجا بگمارند تا باز آش و کاسه همان باشد که بود.

راه حل‌ها:
1. آینده‌پژوهی

🔻صداوسیما باید به این سمت برود که کارِ میان‌رشته‌ای را جدی بداند. بدونِ آینده‌پژوهی به هیچ جایی نخواهیم رسید. ما وارث تمدنی عظیم و زبانی عزیزیم که برابرِ حمله‌های وحشیانۀ اعرابِ نامسلمان و ترکانِ غارت‌گر و مغولانِ ویرانه‌ساز خانۀ زبان‌مان را از دست ندادیم. این البته ممکن است ما را بر قلۀ غرور بنشاند که گمان کنیم گزندی به این زبان نخواهد رسید، ولی آن‌چه بر جغرافیای زبان فارسی در سده‌های پیشین رسید تنِ ما را می‌لرزاند. ما باید بدانیم رسانه ملی‌مان برای آینده به کجا می‌رود. سه مسئلۀ اصلی در آینده‌پژوهی دارای اهمیت است: 1. با روند فعلی، آینده محتمل ما در حوزه زبان فارسی چیست؟ 2. با تغییر روندها و اتخاذ راهبردهای صحیح چه امکان‌هایی برای آینده موجود است؟ 3. آیندۀ مطلوب ما در حوزه رسانه و زبان فارسی چه چیزی‌ست که بخواهیم بر اساس آن شیوه‌های مناسب در نظر بگیریم؟

2. مردمی‌سازی رسانه ملی
🔻جای شگفتی‌ست که این کشور سرشار از استعدادها و هنرها و قدرت‌های مردمی‌ست. در برنامه استعدادیابی عصر جدید، فقط برای آواز نود هزار نفر ثبت نام کردند. انجمن‌های ادبی که در فراخوان اخیر نام خود را ثبت کردند عددی بالغ بر 2500 بود. همایون شجریان می‌گوید شیشه‌های دفتر کار پدرم، محمدرضا شجریان، از حجم صدای یک پیرمرد ناشناس در حال لرزش بود. او را محمد اصفهانی به آنجا آورده بود. این مرد کسی نبود جز مرحوم کریم‌خانی صاحب اثر «آمدم ای شاه پناهم بده»! صداوسیما با شناسایی و پالایش و عرضۀ همین افراد هم می‌تواند برنامه‌هایش را پر کند، هم خادم فرهنگ و زبان این کشور باشد. مرحوم انجوی شیرازی با فرهنگ عامه چنین کاری کرد.

3. شأن‌بخشی به اهالی فرهنگ
🔻دردِ اصلی تنها و تنها این است که زبان و ادبیات فارسی هیچ ارج و قرب و شأن و منزلتی ندارد. و از این درد بزرگ‌تر این است که بر اثر رویکردهای غلط در سیاست‌گذاری‌ها و ترجیح‌دادن فن‌سالاران بر متخصصان فرهنگ، خودِ شاعران و نویسندگان و استادان و کارشناسان زبان و ادبیات فارسی هیچ منزلتی برای خود قائل نیستند. این قضیه از آنجا سرچشمه می‌گیرد که دستمزدِ روزانۀ یک فیملبردار با حقوق یک ماهِ کارشناس و متخصص زبان و ادبیات فارسی برابری می‌کند. اگر ما می‌خواهیم در کشور به تحولی بزرگ دست بیابیم، مجبوریم ترازِ دریافتیِ اهل فرهنگ را بالا ببریم. آن‌وقت است که به جای روی‌آوریِ جوانان به علوم تجربی و تکنیکی، بر سرِ تخصص‌های مختلف زبانی سر و دست خواهند شکست.

4. تأسیس معاونت زبان
🔻سخن آخر این‌که رسانه ملی هیچ چاره‌ای ندارد جز این‌که تمام‌قد به زبان و ادبیات و دانش‌های گوناگون زبانی بپردازد. تأسیس معاونت زبان در صداوسیما طرحی‌ست که چند سال است بر آن کار می‌کنیم. رسانه ملی ایران در دو حوزه کلان خود نیازمند پرداختن به زبان است: نهان و آشکار. منظور ما از حوزه نهان حوزه راهبردی‌ست که آثارِ آن در عمل دیده شود و منظور از حوزه آشکار حوزه تولیدات صداوسیماست که هم باید سهمِ زبان در آن رعایت شود و هم نظارتِ زبان بر آن جدی گرفته شود. طرح معاونت زبان در صداوسیما فراتر از نگاه ویراستارانه به زبان است که حتی آن هم در رسانه جدی گرفته نشده و دائماً شاهد غلط‌های پیش پا افتاده نوشتاری و گفتاری در برنامه هاییم. این معاونت باید توسط افرادی اداره شود که دارای این دو ویژگی باشند: راهبردفهم و زبان‌فهم. ما امیدواریم این تحولِ اساسی در تغییر رویکرد به زبان در ما پیش بیاید تا به ساختنِ تمدنی که پایه و مایۀ آن تنها و تنها زبان است موفق بشویم.

.

چهارشنبه سی‌ام خردادِ سه

برای بی‌هویتی‌های زبان فارسی

حدود شش سال پیش، سرِ کلاس می‌دیدم دانش‌آموزان عِرقی به زبان فارسی ندارند و در دفترِ دبیران نیز می‌شنیدم معلمان دانش و دفاعی برابرِ اصلِ هویت‌شان ندارند به کنار، بلکه آن را تمسخر و تحقیر هم می‌کنند. در همین حین می‌دیدم در کتاب‌های رسمی و نوشته‌های فضای مجازی عزمی برای درست‌نویسی «خط فارسی» نیست. با استادان که مشورت می‌کردم، اغلب‌شان درباره نحوِ زبان نگرانیِ خاصی نداشتند، ولی از سرنوشتِ خط فارسی بیم‌ناک بودند.

واقعاً خطّ فارسی چه اهمیتی دارد؟ از آن مهم‌تر، خودِ زبانِ فارسی به چه کار می‌آید و چرا برای آن باید کاری کرد؟ من نمی‌‌خواهم شما را به حرف‌های رهبر در این مورد و اهتمام ایشان به زبان و ادبیات فارسی ارجاع بدهم. از سرنوشتِ خط و زبان فارسی در هند و پاکستان و افغانستان و تاجیکستان و دیگر نقاط نیز سخنی نمی‌گویم؛ آن نقشه‌های دقیق استعمار که برخی شد و برخی نگرفت. حتی این را هم نمی‌گویم صحبتِ تغییرِ خط فارسی چه قبل از انقلاب و چه پس از انقلاب بسیار جدی و مسئله‌برانگیز بود و هست. عجیب‌تر این‌که اصلاً به این سو نیز نمی‌روم که بخشِ بزرگی از میراثِ فرهنگی و معنویِ بشری به خط فارسی و به نامِ بزرگانی چون فردوسی و نظامی و مولوی و سعدی و حافظ و این و آن و مانندهایشان است. به جانِ خودم از تاریخ تمدن ویل دورانت و ممیزِ تمدن بودنِ زبان و خط نیز کلمه‌ای نمی‌گویم. فقط می‌پرسم ایرانی‌بودن یعنی چه؟ در یک کلام: زبان فارسی و خط فارسی. ایران مجموعه‌ای از انسان‌هایی‌ست که با زبان فارسی با هم سخن می‌گویند و به خط فارسی می‌نویسند. به نظرم مسئله روشن‌تر از خورشید در آسمان است.

آن‌گونه که استادان زبان فارسی فرموده‌اند، در بابِ خودِ زبانِ فارسی آن‌قدری نگرانی نیست؛ چرا که تا گویندگانی مانندِ بیهقی و فردوسی و شاعران و نویسندگانِ معنوی و فرهنگیِ فارسی‌نویس هستند، زبانِ فارسی هم هست. البته خیلی هم نباید خیال‌مان راحت باشد، چون ممکن است آن‌قدر به زبان‌های دیگر ترجمه بشوند که مثلاً مانند لاتین‌نویسان و یونانی‌زبان‌ها نیازی به اصلِ زبان‌شان حس نشود! ولی به هر حال خطرش دورتر است. آن‌چه ترسناک است خطّ فارسی‌ست. خطّ فارسی خودش استعدادِ چندگونه‌نویسی را دارد و این موضوع مزایا و مع‌الاسف معایبی دارد.

می‌دانید که خط چون صورت نوشتاری زبان است، در همه‌جای دنیا دیرتر تغییر می‌کند و تقریباً همۀ زبان‌های زندۀ دنیا همان‌گونه که نوشته می‌شوند خوانده نمی‌شوند. مثال‌هایش از حوصلۀ این مقال بیرون است. طبیعی هم هست، چون خط و حتی خودِ زبان نشانه و قرارداد است. برای نمونه واژۀ خواهر در فارسی و Knife انگلیسی را عجالتاً از بنده بپذیرید. امروز شاهدیم در نوشته‌های مجازی و گاه رسمی کارهایی با خط فارسی می‌شود که یک تهدید بزرگ را پیش چشم ما می‌آورد: گسست فرهنگی.

اگر با این کارها ما نتوانیم متنِ ده سال و صد سال و هزار سال پیش‌مان را بخوانیم، فاتحۀ دانش و تمدن و فرهنگ‌مان خوانده است خدای‌نکرده. ویژگیِ شگفتِ خط و زبان فارسی در همین بود که فردوسیِ هزار سالِ پیش را می‌توانیم بخوانیم. انگلیسیِ چهارصد سال پیشِ شکسپیر برای خودِ انگلیسی‌ها خواندنی نیست و چهار باری ترجمه شده! این‌که چرا فارسی این ویژگی را دارد و بد است یا خوب است، خودش مبحثی جداست؛ اکنون سخن بر سرِ این است که دانش‌آموز این نکات را نمی‌داند، چون معلمش روشن‌گری نمی‌کند و این معلم نیز جرمی ندارد، چون عِرق و دانش و مهارتی در این زمینه به او ارائه نشده است.

حال ما باید چه کنیم؟ خیلی موجز، بسنجیم که برای افزایشِ مهارت و دانش و دلبستگیِ دانش‌آموز و معلمِ زبان و ادبیات فارسی چه کارهایی می‌شود کرد. اگر با جشنواره می‌شود، اگر با دوره‌ها می‌شود، اگر با تولیدِ محتوا می‌شود، اگر با هر چیزی می‌شود، اندیشه‌ورزان را جمع کنیم تا در این باب سقفی بگشایند و طرحی نو دراندازند. بدونِ تعصب باید عرض کنم که احتمالاً این معضل با روندِ تحصیلاتِ تکمیلیِ معلمان و تزریقِ دبیرانِ باسوادتر در آینده کمرنگ‌تر شود، ولی به خاطر اهمیتِ این موضوع در هویتِ ایرانی‌اسلامی‌مان، باید در فهرست دغدغه‌های بزرگ‌مان حاضر باشد.

ادیبان مجتهد

در محافل ادبی فارسی هنوز این سخن شنیده می‌شود که استادانی در ادبیات فارسی درخشیده‌اند که تحصیلات حوزوی داشته‌اند. کارنامه علمی هشتادساله‌ استادان ادبیات فارسی نشان داده که این سخن چندان بی‌پایه نیست. استادان طراز اول ادبیات فارسی ایران غالبا دانش‌آموخته‌ علوم دینی و بعضا مجتهد بوده‌اند. (محمود فتوحی)

💎

تاریخ ادب معاصر هم همین را می‌گوید. محمد قزوینی از شیخ فضل‌الله نوری و میرزاحسن آشتیانی علوم دینی آموخت. حسن تقی‌زاده معمم بود و در تبریز اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی فراگرفت. هفت نفر از علمای بزرگ اصفهان به جلال‌الدین همایی اجازه‌ اجتهاد دادند. بدیع‌الزمان فروزانفر در حوزه علمیه مشهد شاگردی کرد. زریاب‌خویی در حوزه‌ علمیه قم درس خواند و جعفر شهیدی در نجف. محمدرضا شفیعی‌کدکنی هم در حوزه علمیه مشهد در کلاس ادیب نیشابوری دوم ادبیات عرب خواند و نزد دیگر استادان فقه و اصول و کلام.

📚

به نقل از مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی

yun.ir/ynp5hb

وضعیت‌شناسی میزان آمیختگی زبان فارسی امروز

🔺 امروزه آمیختگی با زبان عربی دیگر خطری جدی برای استقلال زبان فارسی در حوزه علم نیست. امروزه غالب واژه‌های عربی که در زبان فارسی جا افتاده‌اند جامد به شمار می‌آیند. ترکیب‌سازی با استفاده از امکانات نحوی و صرفی عربی به‌کلی متروک شده است و حتی تمایلی هست که برخی از ساخت‌های عربی مانند جمع‌های مکسر را به ساخت‌های فارسی تبدیل کنند. میزان استفاده از عناصر عربی‌تبار البته از نویسنده‌ای به نویسنده دیگر متفاوت است، اما این امر در حوزه سبْک قرار می‌گیرد و حتی در این حوزه نیز ذوق عمومی خواص روزبه‌روز از عربی‌گرایی افراطی و به‌ویژه ساختن واژه‌های نو با استفاده از امکانات دستوری زبان عربی دورتر شده است و کمتر فارسی‌زبانِ امروزی‌ست که یک نثر عربی‌گرا را بپسندد.

🔺 برای غنی‌تر کردن گنجینه عناصر زبانی زبان علمی فارسی به صورتی که زبان علمی ما به زبانی کاملاً مصنوعی تبدیل نشود و ارتباط آن با زبان علم گذشته و نیز با زبان زنده روز برقرار بماند، چاره‌ای جز این نداریم که اولاً علاوه بر استفاده از عناصر فارسی‌تبار زبان فارسی جدید و واژه‌هایی از زبان‌های کهن و لهجه‌های ایرانی واژه‌های عربی و نیز ترکی و مغولی‌ای را هم که در فارسی جا افتاده‌اند فارسی بشماریم و سعی کنیم احکام دستور زبان فارسی را بر آن‌ها جاری کنیم. من خوب می‌دانم که غالب کسانی که به واژه‌گزینی و واژه‌سازی می‌پردازند از این کار اعراض دارند، اما به نظر من دلیل این اعراض تنها سره‌گرایی نیست، بلکه بسیاری از ما این واژه‌ها را به این دلیل بیگانه می‌شماریم که هنوز ته‌مانده‌هایی از دو دستوری بودن در ذهن ما هست و گمان می‌کنیم که واژه عربی باید ناگزیر از قواعد صرف و نحو عربی تبعیت کند.

🔺 ثانیاً نباید از پذیرش واژه‌های جدید از زبان‌های دیگر نیز باکی داشته باشیم. یکی از نکته‌هایی که بسیار می‌گوییم اما در عمل کمتر به آن پایبندی داریم این است که زبان خالص مثل نژاد خالص افسانه‌ای بیش نیست. زبان فارسی در طول عمر خود همواره با واژگانی از زبان‌های دیگر آمیخته بوده است و اصل و نسب این واژه‌ها را امروزه کمتر فارسی‌زبانی به یاد می‌آورد مگر آنکه زبان‌شناس و ادیب یا ریشه‌شناس باشد. امیدوارم با توضیحاتی که دادم معلوم شده باشد که این امر فقط دلایل زبانی ندارد، بلکه هر جا که یک قشر ممتاز اجتماعی حامل یک زبان خاص باشد و زبان به صورت وسیله‌ای برای ایجاد تمایز و کسب امتیاز اجتماعی درآید خطر دوگانگی زبانی، دوزبانگی و دو دستوری بودن هم پیش می‌آید.

.

.

.

👤 حسین معصومی همدانی، عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی

ادبیات ایران در ادبیات جهان (1) دورترین شرق، دورترین غرب

✅ توصیف عجیبی که از ایرانیان در کتب فرنگی‌ها به چشم می‌آید گاه حالتی شگفت‌آور دارد. آن‌ها می‌گویند ایرانی‌ها جماعتی‌اند که بر فرش‌های ابریشمین قدم می‌زنند و با زبان شعر سخن می‌گویند. این جاذبۀ شعریِ ایرانیان نه‌فقط کشورهای همسایه را تحت تأثیر قرار می‌داد، که گاه تا دورترین نقاط ممکن عالم می‌رفت. ابن‌بطوطه پنجاه سال پس از درگذشت سعدی نقل می‌کند که در ساحل شرقی چین، یعنی جایی حوالی کرۀ امروز، اشعار سعدی را از لبان شاهزاده چینی شنیده است.

❇️ در غربِ دورِ جهان نیز چنین ماجرایی نقل شده. در نشریه‌ای که بیانیه استقلال ایالات متحد در آن چاپ شده (1789 م)، اشعاری از سعدی و حافظ به چاپ رسیده است. پیش از اسلام نیز زبان فارسی چنان برای عرب‌ها جاذبه داشته که برای فخرفروشی در شعر خود از کلمات فارسی بهره می‌بردند و دانستن زبان فارسی برای آنان امتیاز و وجهۀ خاصی به ارمغان می‌آورده است.

پیشنهاد واژه: مدرسه‌دار

آیا قشنگ‌تر نیست به جای شهردار مدرسه بگوییم: مدرسه‌دار؛ همان‌طور که به جای رئیس شهر گفتیم: شهردار؟ به همین ترتیب به جای شهردار منطقه و ناحیه بگوییم: منطقه‌دار و ناحیه‌دار.

حتی اگر این پیشنهاد را نپذیرفتیم، کمی به ساختار و معنی واژه‌ها بیندیشیم. زبان فارسی پر از امکانات است. محدودش نکنیم.

دربارۀ تاکتیک و ریشه‌اش

📌 بحثی دربارۀ ریشه‌های واژگان وجود دارد. یکم اینکه اثباتِ ریشه‌دار بودن واژه‌ای در زبانی خاص معنیِ برتریِ و مهتریِ آن زبان نمی‌دهد. چون از یک‌سو چیزی به نامِ زبانِ سره نیست و فرهنگ‌ها و زبان‌ها در حال داد و ستد با هم‌اند و از همین‌روست که فرهنگ بهتر و برتر نیز نداریم. از سویی دیگر روشن نیست تحقیقاً و قسم به حضرت عباس علیه‌السلام که این واژه از همین زبانی که اثبات شد درآمده و بس. از این بابت که تمدن‌های مکتوب به درازیِ وجودِ انسان در زمین نیستند. نهایتاً خودِ مقولۀ ملیت و فرهنگ‌پرستی بنایی ندارد. انسان تنهاست و تعلقش به علقه‌های بیرونی از بابِ ثانویاتی‌ست. تفصیل این مطالب بماند برای جایی که بماند.

🔻بنا بر حرف‌های بالا به هیچ وجه تفاخر به وطن، نژاد، فرهنگ و دیگر از این‌ها محلّی از اعراب ندارد و به نظر می‌رسد بیشتر کارکردهای سیاسی داشته باشد که در جای خودش بد هم نیست. بگذریم. در سایت آبادیس ذیلِ واژۀ تاکتیک چیزهایی نوشته بود که برایم جالب‌ناک بود. در ویرایش متنی بارها به واژۀ تاکتیک برخوردم و هر جا به فراخورِ معنا چیزی نهادم: شگرد، ترفند، فن، شیوه، رویکرد و مانندهایشان. ولی راضی‌ام نمی‌کرد. گویی چیزی در این میانه باید باشد که نبود. آنجا نوشته تاکتیکِ انگلیسی از تاکتیکای لاتین و تاکتیکوسِ یونانی درآمده. یونانی‌ها هم از نبردهای ایرانی بلند کرده‌اند، چرا که سواره‌نظامِ خفنی داشته‌اند و واژه‌های تک‌تاخت، تک‌توزی، تک‌توختن از ادبیاتِ نظامی هخامنشیان و مادها و این سلاسل درآمده.

📍 بگذریم از اینکه این‌گونه ریشه‌شناسی شاید کمی سادگی باشد، زیرا هرگز آنان به این زبانِ امروزین ما سخن نمی‌کرده‌اند و شناخت ریشه‌ها و تحولات واژه‌ها خیلی هم راحت نیست. بامزه‌تر اینکه مستندی از تاریخ مکتوب، لااقل تا اکنون، نیست که در آن واژه‌های تک‌تاخت و امثالش آمده باشد. این‌ها بیشتر به قولِ استادِ ما ریشه‌بافی‌ست. شاید هم روزی اثبات شد، ولی در حالِ حاضر ظنّ و گمان است. مخلص کلام اینکه در پناه خدا باشید.😊👋🏼

تریز قبا یا تیریز قبا یا تریج قبا؟

آقای ناصر شیری‌زاده همکلاس روزهای کارشناسی ما بود. این روزها داستان‌های فانتزی می‌نویسد برای نوجوانان. در یکی از کلاس‌ها که خانم دکتر دستجردی گرامی استادش بودند، پژوهشی را که دربارهٔ واژه طِراز یا تِراز کرده بود ارائه داد.

چکیده‌ای که در نظرم مانده این است که همین مثل معروف «به تریج قبا برخوردن» را بررسی کرده بود. تراز حاشیه‌ای زرین بوده که به دو لبهٔ قبای اشخاص مایه‌دار وصل می‌کردند و برای آنان زیبایی و تشخص به وجود می‌آورد. برخوردن به تریز قبا هم در واقع برخوردن به شخصیت ایشان معنی می‌شود.

فارسی‌زبانان برای تلفظ راحت‌تر این واژگان اصطلاحاً آن‌ها را ممال می‌کنند. در اینجا حرف آ به ای بدل می‌شود و تراز می‌شود تریز. عامیانه‌ترش می‌شود تیریز. و از آنجا که در فارسی گاه صدای ز به ج بدل می‌شود و برعکس، تریج هم تلفظ می‌شود.