تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۸) ناسپاسی تمام‌نشدنی برابر الطاف الهی

❇️ در مدت سرگردانی مردی از بنی‌اسرائیل کشته شد و هیچ‌کس به کشتنش اعتراف نکرد. به همین دلیل کشمکش میان بنی‌اسرائیل درگرفت و حضرت موسی علیه‌السلام آنان را به کشتن گاوی امر کرد. آنان گمان کردند خداوند متعال آنان را مسخره می‌کند، ولی پس از مجادله طولانی و طفره رفتن و تمسخر، آن گاو را ذبح کردند. آنگاه موسی تکه‌ای از آن گاو را به مقتول زد. مرده زنده شد و گفت: فلانی (پسر برادر مقتول) مرا کشت و دوباره مرد. قاتل از ارث محروم و به قصاص محکوم شد. این معجزه پانزدهم بود.

❇️ از دیگر موارد رحمت خداوند به آنان این بود که سایه ابرها را در تمام مدت سرگردانی بر سر آنان گسترانید تا از گرمی خورشید در امان باشند. ابرها آنان را هر جا که می‌رفتند همراهی می‌کردند، اما آنان از لجاجت و تمردشان دست برنمی‌داشتند. این معجزه شانزدهم بود. در دوران سرگردانی بنی‌اسرائیلْ موسی با خضر که مرد درستکاری بود ملاقات کرد و مطالب زیادی از او آموخت.

🔺 پس از مدتی موسی وفات کرد و اداره امور بنی‌اسرائیل به یوشع شاگرد او رسید. در این احوال مصر تحت فرمانروایی آمنحوتپ سوم در ضعف بود و کنعان نیز در ضعف مفرط به سر می‌برد. این زمان موقع مناسبی بود تا بنی‌اسرائیل به رهبری یوشع وارد سرزمین مقدس شوند.

🔺 یوشع با عبور از رود اردن، نزدیکی بحرالمیت، به کنعان نفوذ کرد و فلسطین را به تصرف خود درآورد. یوشع بر حسب جمعیت بنی‌اسرائیل به هر قبیله منطقه‌ای اختصاص داد. بعد از یوشع برخی از قبیله‌ها پرستش خدا را رها کردند و به عبادت بعل‌های بومی پرداختند. بعضی هم به صورت ترکیبی بعل و خدا را با هم می‌پرستیدند. یوشع در آخر عمر بزرگان قوم را جمع می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد خدای واقعی را پرستش کنند و تنها آن‌چه او گفته انجام دهند و لطف خداوند به بنی اسرائیل را از یاد نبرند.

.

.

.

📚 منبع: کتاب دائرةالمعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

حق اسحاق

فرزندان اسحاق حق پدر را کف دستش گذاشتند. تو باشی که دیر به دنیا نیایی. اگر بزرگ‌تر بودی و پیامبر خاتم هم از تو بود، ما مجبور نبودیم به جای افتخار به فرزندی ابراهیم، به مادرمان متصل باشیم. کاش ابراهیم تو را به قربان‌گاه می‌برد تا پیامبر خاتم نتواند ادعا کند من فرزند دو ذبیحم. کاش اسماعیل و هاجر در همان بیابان لم‌یزرع تلف می‌شدند تا ما مجبور نباشیم ذکری از سفر ابراهیم به مکه نیاوریم. کاش ساره زودتر صاحب فرزند می‌شد تا آن کنیز بی‌مقدار اسماعیل را نمی‌زایید.

بدبختی ما از همان روز آغازید. برای ما مثل روز روشن بود که از اسماعیل سرانجام محمد خواهد آمد. با تمام پدرانش نبرد کردیم و هر بار پیش از مرگ پدر، نطفه پسر منتقل شده بود. آن گونه که ما محمد و پدرانش را می‌شناختیم، کمتر انسانی خانواده‌اش را می‌شناسد. این عرب حرص ما را درآورد. ما را از خانه‌های‌مان بیرون کرد و اجازه نداد نزدیک او نقشه بکشیم و آزارش بدهیم. سرآخر خودش و پسرانش را هم کشتیم، اما نسلش منقرض نشد، از دخترش ادامه یافت. دامادش تنها کسی بود که توانست از پس قدرت ما بربیاید. دختر و داماد و فرزندانش را هم کشتیم. اگر بتوانیم، تمام دین‌دارانش را هم می‌کشیم.

هزار گونه در دینش انحراف ساختیم. باز هم می‌کوشیم. برای ما که در کتاب خودمان دست برده‌ایم، دست‌بردن در هیچ دینی دشوار نیست. برای ما که پیغمبران خودمان را هم کشتیم، کشتن محمد و نسلش خیلی سخت نیست. حق اسحاق خورده شد. حقش را می‌ستانیم. خودمان هم می‌دانیم این‌ها دروغ است، ولی برای سیطره بر جهان دستاویز خوبی‌ست. غیر از فرزندان اسرائیل، دیگران موجودیت و حق حیاتی ندارند. مشتی حشره و حیوان‌اند که یا باید بردهٔ ما باشند یا بمیرند. حقوق بشر یعنی حقوق ما، چون دیگران بشر نیستند که حق داشته باشند. بمیرید حیوانات کثیف و پست و سرکش. خداوند ما را برگزیده و وعدهٔ بهشت داده. او به ما ثروت می‌رساند، حتی از راه‌های نادرست. البته که هر کاری ما انجام بدهیم درست است. ما بیشتر از هر کسی ثروتمندیم. رسانه‌های دنیا در دست ماست. و هر کاری بخواهیم می‌توانیم بکنیم.

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۷) مُهر ذلت خداوند بر پیشانی بنی‌اسرائیل

❇️ بنی‌اسرائیل دوازده قبیله بودند که همگی پس از امتناع از ورود به فلسطین، به سرگردانی و آوارگی محکوم شدند. موسی معجزه‌ای دیگر به آنان عرضه کرد و با زدن عصای خویش به سنگی، دوازده چشمه به جوشش در آورد تا هر قبیله صاحب چشمه‌ای باشد و از آن بیاشامد و آبیاری کند.

❇️ موسی علیه‌السلام این سنگ را در دوران سرگردانی‌شان با خود حمل می‌کرد و هرگاه برای استراحت اتراق می‌کردند، سنگ را با عصای خود می‌زد تا دوازده چشمه از آن بجوشد. هر کدام از چشمه‌ها به سوی یکی از قبیله‌ها روان می‌شد. این معجزه هر روز برای آنان تکرار می‌شد. آنان از این آب برای شستشو و آشامیدن استفاده می‌کردند.

🔺 این سیزدهمین معجزه‌ای بود که یهودیان شاهد آن بودند و پس از آن بر لجاجت و کفر خود اصرار ورزیدند. در دوران سرگردانی، معجزه‌های نازل‌شده برای آنان قطع نشد. خداوند همچنان منّ (گیاهی محتوی مایعی همچون عسل) و سلوی (پرنده‌ای که روزی چند بار به سوی آنان به پرواز درمی‌آمد) را به ایشان ارزانی می‌کرد تا از آن بخورند و لذت ببرند و این معجزه چهاردهم بود. آنان به خاطر خیانت از منّ و سلوی استقبال نکردند و از خداوند غذایی همچون غدای مصریان طلبیدند. خداوند متعال در این مورد می‌فرماید:

🔺 و نیز به خاطر بیاورید زمانی را که گفتید: ای موسی! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اكتفا کنیم، از خدای خود بخواه که از آنچه از زمین می‌روید، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش برای ما برویاند. موسی گفت: آیا غذای پست‌تر را انتخاب می‌کنید؟ (اكنون که چنین است) بکوشید از این بیابان وارد شهری شوید؛ زیرا هرچه خواستید در آنجا هست. خداوند (مهر) ذلت و نیاز بر پیشانی آن‌ها زد و مجدداً گرفتار غضب پروردگار شدند. این [خواری و خشم] به سبب آن بود که آنان همواره به آیات خدا کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به‌ناحق می‌کشتند؛ این [کفرورزی و کشتن پیامبران] به علت آن بود که [از فرمانِ من] سرپیچی نمودند و پیوسته [از حدود حق] تجاوز می‌کردند.

.

.

.

📚 منابع: قرآن کریم و دائرةالمعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۶)  سرگردانی در آستانه ورود به فلسطین

🔻 هنگامی که موسی به همراه بنی‌اسرائیل به دروازه‌های فلسطین رسید، به آن‌ها گفت: «ای قوم! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته وارد شوید و به پشت سر خود بازنگردید (و عقب‌نشینی نکنید) که زیان‌کار خواهید شد.»

🔺 اما آنان نپذیرفتند و پس از بحث طولانی جواب دادند: «ای موسی تا آن‌ها (ساکنان سرزمین فلسطین) در آنجا هستند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد، تو و پروردگارت بروید و (با آنان) جنگ کنید ما همین‌جا نشسته‌ایم!»

🔻 آنگاه موسی عليه‌السلام پروردگارش را صدا زد: «پروردگارا! من تنها اختیار خودم و برادرم را دارم. میان من و این جمعیت گنه‌کار جدایی بیفکن!»

⭕️ این بار مجازات خداوند به خاطر لجاجت‌شان و نپذیرفتن اوامر الهی این بود که چهل سال در این سرزمین سرگردان باشند و ندانند چگونه از آنجا بیرون آیند تا رهسپار فلسطین شوند. خداوند متعال در پاسخ به امتناع آنان از وارد شدن به فلسطین به موسی گفت:

🛑 این سرزمین تا چهل سال بر آن‌ها ممنوع است (و به آن نخواهند رسید)؛ پیوسته در زمین سرگردان خواهند بود و درباره (سرنوشت) این جمعیت گنه‌کار غمگین مباش.

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۵)  سرکشی برابر فرمان خدا

❇️ حضرت موسی علیه‌السلام بنی‌اسرائیل را به تسلیم در برابر آن‌چه در تورات آمده است دعوت کرد، اما آنان دعوت او را رد کردند و گفتند می‌شنویم و نافرمانی می‌کنیم! پس از این کفر و نافرمانی، خداوند به گونه‌ای به آنان هشدار داد و آنان را مجازات کرد که توقع نداشتند.

🔺 خداوند کوه طور را به‌تمامی بالای سرشان قرار داد تا حدی که ترسیدند که مبادا بر سرشان بیفتد. در آن هنگام به‌ناچار در برابر آن‌چه در تورات آمده بود تسلیم شدند و به خاطر پرستش گوساله از خداوند پوزش طلبیدند.

❇️ موسی هفتاد نفر از کسانی که گوساله را نپرستیده بودند، انتخاب کرد تا با او به کوه طور بروند و از خداوند متعال به خاطر پرستش گوساله از سوی قوم‌شان پوزش بخواهند. این هفتاد نفر به کفر و نافرمانی قوم‌شان بسنده نکردند و از موسی خواستند خداوند را آشکارا به آنان نشان دهد. خداوند صاعقه‌ای به آنان وارد کرد که بر اثر آن همچون مردگان بی‌هوش شدند.

🔺 پس از این مجازات خداوند، موسی با پروردگارش مناجات کرد و از او خواست تا قومش را برایش احیا نماید. خداوند دعایش را مستجاب نمود و آنان را به خاطر وی احیا کرد.

.

.

.

منابع: قرآن کریم و دائرةالمعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۴)  بنی‌اسرائیل شیفتهٔ بت‌پرستی

❇️ بنی‌اسرائیل در ماه سوم عزیمت‌شان از سرزمین مصر به صحرای سینا رسیدند. آنان از دریا سالم عبور کردند. در مسیر خود به جمعیتی رسیدند که اطراف بت‌هایشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند. در این هنگام بنی‌اسرائیل به موسی گفتند تو هم برای ما معبودی قرار ده، همان‌گونه که آن‌ها معبودان و خدایان دارند!

❇️ موسی علیه‌السلام پس از این‌که همراه بنی‌اسرائیل به سرزمین سینا رسید، از آنان جدا شد و برای مناجات با خدا و دریافت تورات از او به کوه طور در صحرای سینا رفت. موسی چهل روز از قوم خود جدا شد.

🔺 خداوند متعال به موسی دستور داد تا بنی‌اسرائیل را به سوی کوه طور در سینا هدایت کند. موسی زودتر از آن‌ها خود را به آنجا رساند. در آنجا موسی به خداوند گفت پروردگارا! آن‌ها به دنبال من‌اند و من عجله کردم به سوی تو تا از من راضی شوی. و مسئولیت آنان را به برادرش هارون سپرد.

🔺 همین‌که موسی از بنی‌اسرائیل جدا شد، آنان با طلا و جواهرات‌شان گوساله‌ای ساختند و به عبادت آن پرداختند و فرمانروای خود هارون را تهدید کردند که در صورت اعتراض به آنان، وی را خواهند کشت. وقتی موسی نزد قومش بازگشت و با کفر و عبادت گوساله از سوی آنان مواجه شد، به‌شدت خشمگین شد و الواح تورات را انداخت و برادرش هارون را سرزنش نمود. هارون به او گفت که بنی‌اسرائیل وی را ناتوان به شمار آوردند و نزدیک بود او را به قتل برسانند. خداوند برای مجازات آنان قتل خودشان را شرط پذیرفتن توبه‌هایشان قرار داد.

.

.

.

.

📚 منابع: قرآن کریم، دائرةالمعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۳) موسى علیه‌السلام امید رهایی

🔺 بعد از دوران یوسف و وزارت او در دربار هیکسوس‌ها در حدود سال ۱۵۸۰ پ‌م، هیکسوس‌ها به دست احمس از مصر بیرون رانده شدند و بنی‌اسرائیل و همراهان هیکسوس‌ها به عنوان بردگان در اختیار دولت جدید قرار گرفتند.

🔺 بدترین دوران آزار مربوط به زمان تحوتمس سوم (۱۲۸۵-۱۲۵۰ پ‌‌م) بود که امپراتوری خود را تا بخش‌های شمالی فرات توسعه داد. شورش‌های دولت‌های سامی تحت سلطه که سراسر سوریه و فلسطین را دربرمی‌گرفت، جانشین او آمنحوتپ دوم را مجبور به اقدامات بی‌رحمانه علیه بردگان کرد.

🔻 موسی در دربار مصر پرورش یافت، ولی این موقعیت او را نسبت به فلاکت مردمش بی‌اعتنا نکرد. موسی پس از کشتن یکی از مصریان، برای مدتی به چراگاه‌های مَدیَن رفت و در آنجا با شعیب نبی آشنا شد. خداوند موسی و برادرش هارون (دو فرزند عمران فرزند قهات فرزند لاوی فرزند یعقوب علیه‌السلام) را به سوی مردم مبعوث کرد. موسی هنگام بازگشت به مصر در سال ۱۲۲۸ پ‌م این پیام را به مردم ابلاغ کرد. فرعون حتی با دیدن معجره‌های بسیار حاضر به پذیرش پیام موسی نشد.

🔻 پس از آن خداوند به موسی دستور داد بنی‌اسرائیل را از مصر بکوچاند. سپس معجزه ای برای آنان قرار داد و با شکافتن دریا راهی برای عبور آنان گشود تا از دست فرعون و ستم او فرار کنند. فرعون و سپاهیانش آنان را دنبال کردند. اما خداوند آنان را در دریا غرق کرد و حضرت موسی و قومش با رسیدن به سرزمین سینا نجات یافتند. موسی از طریق دریای سرخ، جایی نزدیک کانال سوئز امروزی، مردم را به سمت صحرای سینا عزیمت داد.

.

.

.

📚 دائرةالمعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۲) اسحاق، یعقوب و ۱۲ فرزند یعقوب

✳️ طبق روایت تورات، پس از اسماعیل، از ساره همسر نخست ابراهیم اسحاق به دنیا آمد. در این منابع او بر خلاف اسماعیل دردانه و برگزیده خداوند است. اسحاق در کنعان به دنیا آمد و در همان‌جا در گذشت. پسر کوچک او یعقوب سومین آبا از آبای بنی‌اسرائیل است. سِفْر پیدایش مدعی‌ست که اسرائیل را فرشتۀ وحی به عنوان لقب به یعقوب داد و در عهد عتیق قبایل عبرانی را بنی‌اسرائیل یا قبایل اسرائیل می‌نامند.

✳️ یعقوب دوازده پسر داشت و این ۱۲ نفر قبایل دوازده‌گانه را پایه گذاشتند، با نام‌های روبین، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، جاد، اشیر، مناسه، افرائیم و بنیامین. مناسه و افرائیم پسران یوسف علیه‌السلام هستند و قبیله آن‌ها نیز قبیله یوسف است.

🔺 قوم یهود به یهودا چهارمین فرزند یعقوب منتسب است و در زمان وفات یعقوب قبیله او پرجمعیت‌ترین قبیله بوده است. یهودا نماد خیانت و دورویی در بین فرزندان یعقوب است. از طرفی علیه یوسف توطئه می‌کند و از طرف دیگر نزد یعقوب خود را عامل نجات یوسف معرفی می‌کند.

❇️ در قرآن کریم میان واژه بنی‌اسرائیل و یهود تفاوت است. بنی‌اسرائیل به قوم پیامبرانی مانند حضرت موسی اطلاق می‌شود، در حالی که واژه یهود ناظر بر مفهوم جدیدی‌ست که از قوم یهود در سده‌های اولیه میلادی شکل گرفته بود. نماد بارز آن اقوام یهودی ساکن در عربستان بودند که به رباخواری اشتغال داشتند. آنان در قرآن قومی حریص و ناسپاس توصیف شده‌اند و هیچ ربطی به پیامبران ندارند. کتاب خدا را پنهان کرده‌اند و گمراهی را بر هدایت ترجیح داده‌اند.

❇️ یوسف علیه‌السلام که با توطئه برادرانش از جمله یهودا به مصر رفته بود، پس از رشته‌ای از حوادث به مقام عزیز در دستگاه هیکسوس‌ها (حاکمان مصر) دست یافت. وی سپس برادران و پدر خود حضرت یعقوب را به مصر خواند و بدین ترتیب تمامی ایشان به این کشور مهاجرت کردند.

.

.

.

📚 منبع: دایره‌المعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

تاریخ یهودیت و صهیونیسم (۱)  ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام

❇️ موطن آرامی‌ها شمال شرق شبه جزیره عربستان بود که در هزاره سوم پیش از میلاد در سلطهٔ سومر و اَکَّد بود. اور، که جنوبی‌ترین شهر سومر و در منتهی‌الیه رود فرات بود، در هزاره سوم پیش از میلاد در اوج شکوه خود بود. باستان‌شناسان تخمین می‌زنند در اوایل هزاره دوم پیش از میلاد، اور بیش از ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داشته است.

❇️ در اوایل هزاره دوم پیش از میلاد دولت اور زیر فشار ایلامی‌ها از شرق و قبایل سامی آموری از غرب فروپاشید. پس از این دوران ستیز میان دولت‌شهرهای آموری شدید شد تا در سال ۱۷۹۲ پ‌م حمورابی به قدرت رسید و امپراتوری مقتدر بابل را به قدرت رساند. در همین ایام قبایل آرامی سامی رفته‌رفته به سمت مناطق شمالی و غربی مهاجرت کردند و در حوالی سوریه امروزی و مناطق شمالی رود فرات سکنی گزیدند.

📖 بنا به نقل کتاب مقدس، خاندان ابراهیم علیه‌السلام خود را آرامی می‌دانند و حتی یعقوب علیه‌السلام نیز نیای خود را آرامیِ آواره می‌داند. آرامی‌ها فرهنگ و خط پیشرفته‌ای داشتند که نقش مهمی در تطور زبان و فرهنگ بشری ایفا کرده است. در تقسیم‌بندی‌های جدید زبان‌شناسی، زبان آرامی را شاخه شمالی زبان‌های سامی، عربی را شاخه جنوبی و عبری و فینیقی را شاخه غربی آن می‌دانند.

🔺 ابراهیم علیه‌السلام از تبار سام فرزند نوح علیه‌السلام بود و در حوالی سال ۱۹۰۰ پ‌م در شهر اور به دنیا آمد. او از اور به حران و از آنجا به کنعان مهاجرت کرد. در اکثر منابع مسیحی و یهودی ردپایی از حرکت حضرت ابراهیم علیه‌السلام به سمت حجاز وجود ندارد. این در حالی‌ست که بر اساس قرآن کریم حضرت ابراهیم علیه‌السلام در طول زندگانی خود به حجاز رفته و کعبه را بنا نهاده است.

🔺 در کنعان نخستین پسر او از همسر دومش هاجر به دنیا آمد که او را اسماعیل نام نهادند. راویان عهد عتیق نسبت به اسماعیل علیه‌السلام و خاندان او نفرتی عظیم ابراز می‌کنند. اشاره خصمانه به اسماعیل و نوادگان او آشکار می‌کند که این متون در دوره‌ای نوشته شده که عرب‌ها دشمن جدی یهودیان بوده‌اند. توجه به این نکته ضروری‌ست که عهد عتیق کنونی بر مبنای نسخی انتشار یافته که قدمت کهن‌ترین آن‌ها به سده‌های نهم و دهم میلادی می‌رسد.

.

.

📚منبع: دایره‌المعارف مصور تاریخ یهودیت و صهیونیسم

وقتی مصاحبه نویسنده کتاب ناسوخ را خواندم

خدای من گواه است مدت‌هاست می‌گویم شاهنامه اسطوره و افسانه نیست، همه‌اش تاریخ است. هزار دلیل هم آورده‌اند و خودم هم دیده‌ام در اثباتش. ولی چون از آن‌سوی کرۀ زمین عده‌ای فازِ اسطوره و افسانه داشته‌اند و آن را بر شاهنامه منطبق کرده‌اند، استادان ول‌کنِ اسطوره نیستند. این در را محکم به روی خود و دیگران بسته‌اند و شاهنامه را بدون هیچ حجتی سه قسمت کرده‌اند: اسطوره‌ای، پهلوانی، تاریخی! آخر شما را به خدا نگاه کنید فردوسی با همان لحنی که درباره کیومرث و فریدون حرف می‌زند، همان‌گونه رستم و افراسیاب را نقل می‌کند و همان‌طور درباره ساسانیان سخن می‌گوید. میان این‌ها هیچ فرقی در بیان و روایت و لوازم سخن نمی‌گذارد. آیا چیزی از این روشن‌تر وجود دارد؟ این‌ها همان جماعتی هستند که به پیامبر می‌گفتند اساطیر اولین برای ما نخوان! ماجراهای گذشته از انبیا و اقوام گذشته را برای این باور نمی‌کردند که مشغول غفلت باشند و به خدا ایمان نیاورند. آخر کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که ناگهان از ابتدای تاریخ (!) یک کوروش سردربیاورد که قوانین حقوقی و حکومتش در تاریخ ماندگار شود؟ یعنی هیچ عقبه‌ای نداشته؟ از پای بته ناگهان یک تمدن سربلند سبز کند بدون این‌که هیچ پشته‌ای داشته باشد! با هیچ طبیعت و حقیقتی همخوانی ندارد. ما نباید اثبات کنیم پیش از این‌ها تاریخی دراز داشته‌ایم، مدعیانِ سبزشدنِ ناگهانی مادها و هخامنشیان باید بیایند این دروغِ شاخدار را اثبات کنند. واقعاً چرا؟ من به تو می‌گویم ماجرا چیست. این یهود که فنّ اصلی‌اش تاریخ است و ابتنا و رگِ حیاتش تاریخ است و اگر تاریخ نباشد و دروغ‌بافی‌های تاریخی‌اش، قطعاً برابر حقیقت و دین و طبیعت زندگی حرفی برای گفتن نخواهد داشت؛ همین یهود با این دستاویز که کوروش از دستِ نبوکدنُصّر نجات‌شان داده، مدام و مدام در او می‌دمند و گنده‌اش می‌کنند و دیگران را محو و نابود می‌کنند. کسی منکرِ بزرگیِ هخامنشیان نیست و این برای هر ایرانی مایۀ افتخار است، ولی چرا باید تاریخِ بزرگِ بیش از ده‌هزارساله‌مان را برای بزرگیِ او کوچک کنیم؟ چون اگر تاریخِ ما بزرگ‌تر از یهود و فرزندان اسرائیل باشد، آن قوم عنود کوچک می‌شوند، نه کوروش. کوروش بزرگی‌اش را از تاریخِ بزرگِ ایران گرفته، نه از آزادکردنِ اقلیتی که هشتاد سال به خاطر بدکاری‌شان در بند پادشاهِ میان‌رودان بوده. چنان هژمونی و چیرگیِ شبه‌علمی‌شان را بر ما سوار کرده‌اند که باید یواشکی و درِ گوشی بگویی: «قصۀ کوچِ آریایی‌ها خالی‌بندیِ بزرگِ تاریخ بوده و پژوهش‌های ژنتیکی بی‌مایگیِ این لاف را برملا می‌کند.» یهود می‌خواهد با پروارسازیِ این نظریۀ بدونِ پشتوانه دیگران را کوچک کند! این سبکِ تمامِ کوچولوهاست: کوچک‌سازیِ دیگران برای بزرگ‌نماییِ خود؛ دقیقاً مانندِ لی‌لی‌پوتی‌ها. با خفیف کردن دیگری تو بزرگ نخواهی شد. بزرگی باید از خودت دربیاید. سندِ قدمت و اعتبارِ ایران پیشِ روی همگان است: شاهنامه. بدونِ پیش‌داوری و با نگاهی بی‌طرف بخوانیدش. ای ایرانی! تو بسیار و بسیار پشتوانه و پیشینه داری. این خاک بیش از ده هزار سال است که خانۀ توست. تو از هیچ جایی نیامده‌ای؛ حداقل از ده هزار سال پیش به این سو! حکومت‌ها و تحکم‌ها و بدی‌ها همه گذشته‌اند و می‌گذرند. تو همۀ آنان را دیده‌ای و در خود هضم کرده‌ای. فقط یک پرسش می‌کنم و این حجمِ بارانِ واژگان را رها می‌کنم: هیچ به این اندیشیده‌ای که چرا اسلام با زبان عربی همۀ کشورهای غیرعربی را عربی کرد جز ایران؟ چرا از ده نویسندۀ دانشمندِ دینیِ اسلام نه تای آنان ایرانی بودند؟ آیا این‌ها تو را به فکر فرونمی‌برد که پیشینه و قدمت و حکمتِ تو پیچیده‌تر از آن بوده که هضم بشوی و عوضش هر فرهنگِ خوب و بد دیگری را درونِ خود استحاله کنی؟ رفیق عزیز من! ببخش که این‌همه حرف زدم.