بسم الله الرحمن الرحیم
گزارش جلسه پنجم صبحگاه کتاب
عنوان: بوییدن گلی از گلستان سعدی
زیرعنوان: نگاهی به زمینهها و تأثیرهای کتاب گلستان سعدی در فرهنگ
ارائهدهنده: مجید ابراهیمیان
بخش نخست: دربارۀ کتاب
به مناسبت هفتۀ کتاب باید ابتدا دربارۀ شیءِ کتاب چیزکی گفت. فردوسی میگوید وقتی من در پیِ سرودن شاهنامه افتادم، کتابهای کامل و مستقلی در این موضوع نیافتم. چیزهایی به نام خداینامهها بود به زبان پهلوی. همسرم پهلوی میدانست و آنها را برایم ترجمه میکرد و من یادداشت برمیداشتم. اما اینها روایت حاکمان بود و آنچه واقعاً اتفاق افتاده بود مکتوب نبود. گشتم و چهار پیرمرد آگاه به این داستانهای ایرانی را یافتم تا برایم نقل کنند و من بنویسم. دانشها اینچنین سینهبهسینه نقل میشده. کتاب در اختیار حاکمان بوده و عموم مردم از این نعمت بهرهای نداشتند.
اوضاع شرق ایران نیز تعریفی نداشته. بوداییان و هندیان و زردشتیان با وجود مکتوباتی چند، بیشترِ آموختهها را در قالب رمز و ورد به آیندگان میرساندند. همین زمینۀ انحراف را هم هموار میکرده. از بسیاری از آنها چیزی جز رموزی دشواریاب و علاماتی مانندِ بروجِ فلکیِ پراسرار نمانده. در واقع به نسبتِ حجمِ دانش و معلوماتی که بشر تا آن روز در اختیار داشته چیزِ قابلِ ذکری به ما نرسیده. غربِ ایران نیز وضعیتی اینچنینی داشته. جزیره عرب معروف بوده به انسانهایی با حافظههای بسیار توانمند. این قدرت حافظه حتی تا قرن چهارم هجری نیز ثبت شده؛ به طوری که مسعودی و یعقوبی در تاریخهایشان کسانی را سراغ میدهند که بیش از چهارصد خطبه از امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه از بر داشتند.
بنابراین سنت کتابت در مقایسه با سنت شفاهی رواجِ چندانی نداشته. دلیلش البته میتواند دشواریها و هزینههای بالای کتابت باشد یا دلایلی دیگر که جای پرداخت نیست. در چنین فضایی پیامبری برانگیخته میشود که دستور میدهد دانش را با نوشتن در بند بکشید.[1] داستانی از ریشۀ واژۀ لوازمالتحریر وجود دارد که شاید مستند نباشد، ولی محتوای قابل توجهی دارد. پیشنهاد پیامبر اسلام به اسرای مشرک و کافر این بوده که با آموختنِ خواندن و نوشتن به چند مسلمان میتوانند آزاد باشند. آنها نیز در تگ و تای فراهمآوری قلم و دوات و جوهر برای تحریر (آزادشدن) میافتند. و این لوازم هم شدند لوازمالتحریر. اگر هم این حسن تعبیر ریشۀ درستی نداشته باشد، در اصل داستان که اسلام تأکید بسیار در نوشتن و کتابت داشته هیچ شک نیست.
پس از این تغییر رویکرد بود که ایرانیها کاتبترین افراد جهان شدند! از مجموع ده کتابِ اصلیِ اسلام (صحاح ششگانۀ تسنن و کتب اربعۀ شیعه) نویسندۀ نه کتاب ایرانیهایند. این جدا از دانشها و نحلههای گوناگونِ دیگریست که مردمانِ پارس نوشتهاند. گفتن از اینها خود مجالی جدا میطلبد. کمی بعد، یکی از فرزندان همین پیامبر به شاگردانش دستور داد از نوشتهها و کتابهایتان نگهداری کنید که بهزودی نیازمندشان میشوید.[2] این منظر و روش را قیاس کنید با راهی که ساسانیان در پیش گرفته بودند. در آن ماجرای معروف که در شاهنامه نیز آمده پادشاه ساسانی حاضر نمیشود در ازای دریافتِ مبلغی هنگفت نیز فرزندِ کفشگر سوادِ نوشتن و خواندن داشته باشد؛ با وجودِ اینکه لشکرش محتاجِ این پول نیز بوده.
در فیلمِ روزِ پس از فردا[1] جهان یخ میزند و مردم به کتابخانۀ اصلی شهر پناه میآورند تا با سوزاندنِ قفسهها و کتب زنده بمانند. کتابدار تلاشِ بسیاری میکند تا کتابها طعمۀ حریق نشوند. مردم میگویند ما بمیریم و کتابها بماند چه سودی دارد؟ کتابدار میگوید اینها حاصلِ عمرهای انسانهای پیش از ماست و ما حق خیانت نداریم. بهراستی در این دوگانه و در چنین موقعیتی ما چه خواهیم کرد؟ استادان ما میگفتند ما به چشم دیدیم در افغانستان و پاکستان دستفروشها بر نسخههای خطی ذغالاخته و خوراکی میفروختند. دینِ اسلام و فرهنگِ ایرانیِ آمیخته به این دین در چنین دوگانهای طرفِ کتاب را میگیرد یا بیخبری؟
[1] A day after tomorrow
رودکی در چهار بیت از هزار بیت باقیماندهاش ماجرایی از دشواریهای دانشمندان و خردمندان برای انتقالِ میراثِ بشری به نسلهای پسین میگوید:
تا جهان بود از سرِ آدم فراز / کس نبود از رازِ دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان / رازِ دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند / تا به سنگ اندر همیبنگاشتند
دانش اندر دل چراغِ روشن است / وز همه بد بر تنِ تو جوشن است
اهلِ خرد، با آن مایۀ فراوانِ تأکید بر خرد در اندیشۀ ایرانی، در سنگ هم شده دانش را گرد کردهاند تا برابرِ همه بدیها سپر باشد.
اگر ما کتاب را جدی بگیریم، در همۀ جهات برای سودمند است. از دیدگاه اقتصادی با رواجِ کتابخوانی، یک بازارِ بزرگِ داخلی به راه میافتد. کتابخوان، کتابنویس، ناشر، طراح، ویراستار، مترجم، ناظر، چاپخانهدار، تولیدکنندۀ کاغذ، توزیعکننده، کتابفروش و هر کدام را که فکر بکنید تقریباً داخلیاند و به همهشان نوعی منفعت اقتصادی میرسد. از منظرِ فرهنگی هم اسلام هرگز طرفدارِ تخدیر و جهلِ مردم نبوده و با ترویجِ فرهنگ و آگاهی زودتر به مقاصدِ عالیاش خواهد رسید.
بخش دوم: اثرِ گلستانِ سعدی بر فرهنگ
ابتدا بیاییم فرهنگ را تعریف کنیم. از منظرِ پدیدارشناسی فرهنگ چیست؟ نخستین مواجهۀ انسان با پدیدۀ ناشناخته او را به حیرت میاندازد. بقای در حیرت ختم به عرفان و چارهاندیشی برای حیرت منجر به تفکر میشود. تفکر انسان را به آداب و روشهای مواجهه با پدیدهها میرساند که نام این مجموعه را فرهنگ میگذارند. بنا بر این تعریف، سعدی نهتنها این فرهنگ را بهظرافت میشناسد، که فرهنگ را نیز از خود متأثر کرده. شاهد بر اینکه فرهنگ را نیک میشناسد بقای کتابِ او در میانِ عمومِ مردم تا امروز است.
برای مقایسه ما کتابهای معاصرِ سعدی را ذکر میکنیم؛ کتابهایی که در زمانِ خود بسیار پرطمطراق و عالی حساب میشدند. علامۀ قزوینی قرنها پس از تألیفِ تاریخِ جهانگیری و فراموشیاش نسخههای آن را مییابد و منتشر میکند. تاریخِ وصاف، که دشوارترین کتابِ مثلاً فارسیست نیز چنین سرنوشتی دارد. و بسیاری کتبِ دیگر که یا نامی از آنها نمانده یا به خاطرِ دوری از حال و هوای فرهنگ عمومی متروک و کممراجعه مانده.
در مقابل گلستان سالها به عنوانِ کتابِ اخلاق به کودکان درس داده میشده. بیش از چهارصد ضربالمثل در زبانِ فارسی مستقیماً مربوط به گلستان است. غلامحسین یوسفی، از مصححان نیکوقلمِ گلستان، از میانِ چندین نسخۀ خطی و چاپیِ گلستان، هفده نسخه را بِهگزین میکند. ابن بطوطه کم از قرنی پس از تألیف گلستان میگوید من در ساحلِ شرقیِ چین قایقرانانی دیدم که به امرِ امیر مکرر غزلی از سعدی را بهآواز میخواندند. در اعلامیۀ استقلال ایالات متحده ابیاتی از گلستانِ سعدی آمده. نوای سعدی چنان در اروپا پیچ خورد که او را، بهاشتباه، ماکیاولِ شرق خواندند. و هزاران نمونۀ دیگر از فرهنگشناسی سعدی که چگونه میتوان آن را گرد کرد؟
برای گفتن از اثرگذاریِ سعدی بر فرهنگ به سراغِ مخالفانِ معاصرش برویم. در کتابِ «جدال با سعدی در عصرِ تجدد» آمده در یک دورۀ 150 ساله قشرهای مختلفِ روشنفکری بر سعدی نقدهای گوناگونی وارد کردند. ترجیعبندِ نقدها اثرِ سعدی بر فرهنگِ عمومیِ مردم است که باعثِ عقبماندگیِ تمدنیِ ما شده. سوا از اینکه واقعاً همه چیز تقصیرِ اسلام و فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ هست یا نیست، مسئله اینجاست که این منتقدانِ ریز و درشت متفقالقولاند سعدی بر فرهنگ مؤثر بوده؛ یعنی آداب و روشهای بومِ ایرانی را خوب میشناسد، خوب بیان میکند، خوب تثبیت کرده و تغییر میدهد. اصلاً هم پا پس نمیکشد، همچنان هست.
سعدی چگونه موفق به این عمقِ اثرگذاری شده؟ این برای امثالِ ما که داعیِ کارِ فرهنگی و اثرِ تربیتی هستیم احتمالاً بهدردبخور باشد. اگر در یک کلمه بخواهم بگویم، میگویم شهامت! این شهامت از چند جنبه قابلِ بیان است.
یکم، شهامتِ ادبی
همروزگارانِ سعدی شیوایی و سادگیِ معمولِ زبانِ فارسی را به پیچیدگی و اغلاق رسانده بودند. جوینی در تاریخ جهانگشا به زبانی سخن میگوید که اولاً پادشاهِ مغول آسان درنیابد تا مجازاتش کند، ثانیاً جایگاه و مقامِ والای خانوادگی و اشرافیتش با بیانِ ثقیل و دیریابش پیدا باشد. مقاماتِ حمیدی با تتابعِ اضافات و جملههای بیپایان انسان را مجبور میکند چند لایه را بشکافد بلکه به مطلبی در آن برسد. تاریخِ وصاف نیز گویی دشوارترین واژگانی را که عرب نیز از آن بیخبر است (!) با چند حرفِ اضافۀ فارسی به هم آمیخته و بهکل زبانی از یأجوج و مأجوج پیشِ روی ماست.
شاید اینها نشان از استبدادِ روزگار داشته، ولی سعدی نیز در همین استبداد گلستان را نوشت، اما نه به زبانِ خاصان، که برای عمومِ دوستان؛ بهقدری عمومی که هم زبانِ پارسایان و دانشمندان بشود، هم دهانِ الوات و رنودِ خبیث و هزلگو! با کلماتی درخورِ فهمِ عام و در عین حال زندهکنندۀ سنتِ قدیمِ پارسیگویانِ خوشسخن. و این شهامتِ ادبیِ او جوابی داد که اکنون شاهدِ آنیم.
دوم، شهامتِ سیاسی
در برابرِ مغولی که عطاملک جوینی را پس از مرگ از خاک بیرون کشید و به دارش آویخت و جنازهاش را سوزاند و چیزی از دودمانِ جوینی باقی نگذاشت، که یارای سخن گفتن دارد؟ به مغولی که معینالدین پروانه، وزیرِ سلاجقۀ روم، را تکهتکه کرد و پخت و خورد، حرفی میتوان زد؟ علاقۀ مغول به تاریخ از یک سو و وحشتِ نویسندگان از سویی آنها را به متونی پیچیده رساند تا کسی از نوشتههایشان مدرکِ اعدام درنیاورد. عطار را چنان کشتند و نجمِ دایه از مقابلشان گریخت.
در این فضا سعدی برابرِ گماشتۀ مغول میایستد و نصیحتش میکند: به نوبتاند ملوک اندر این سپنجسرای / کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای! در همان بابِ نخستِ گلستان قصۀ نوشیروان را میگوید که به سربازان دستور میدهد نمک را بهقیمت از مردمِ ده بگیرند، چرا که این ظلمِ اندک مجوزِ ظلمِ فراوانِ زیردستانِ پادشاه را میدهد. از سلطان محمود غزنوی میگوید که عاقبتِ دنیاجویی و دنیاخواری تا قیامت با شاهان هست. ضمنِ حکایتی دیگر شاهان را پند میدهد که با وجودِ شنیدنِ دشنامِ مردم از آنان درگذرند و به ایشان احسان کنند. همچنین اطرافیان خویش را انسانهایی فرزانه و خیراندیش برگزینند، نه نادان و فرومایه. این همه را سعدی شجاعانه در روزگاری میگوید که امرا شمشیر کشیده و از تیغشان خون میچکد و ابایی از این افعال ندارند. کاویدنِ چگونگیِ این مهارت نیز سخنی جدا میطلبد.
سوم، شهامت دینی
شاید درظاهر برخی کلمات سعدی خلافِ عرف و حتی دین انگاشته شود. در دیباچه گلستان گبر و ترسا را دشمن خدا مینامد و هزار فریاد بلند میکند. در حکایت اول گلستان دروغ مصلحتآمیز را بر راستِ فتنهانگیز ترجیح میدهد تا به او لقبِ ماکیاول بدهند! اندرز میدهد که: «اندرون از طعام خالی دار / تا در او نورِ معرفت بینی» و از نگاهِ برخی معاصران مدالِ گفتمانسازِ گرسنگی دریافت میکند! و بسیاری از این موارد که سیلِ نقدها را در روزگارِ ما بر او فروریخته.
با دقتی در آموزههای دینی درمییابیم لقبِ مصلحالدین بیهوده به او داده نشده. اندیشههایی که با القای دگرگونی در دینِ اسلام نفوذ و قدرتی ویژه در زمانِ او داشته، با نفوذِ فرهنگیاش به عقب رانده شدهاند. قرآن صریحاً میگوید یهود و نصارا تا زمانی که از دینشان تبعیت نکنی از تو خشنود نمیشوند. پیامبر آشتی دادن میانِ دو نفر را با سخنانِ مصلحتآمیز میستاید. توصیه به کمخوری و کمخوابی و پرکوشی در گوشهگوشۀ اخلاقیاتِ دینیِ نبوی نمایان است. به نظر میرسد سعدی هم نمایندۀ شجاعِ فرهنگِ ایرانی در مقیاسِ عموم مردم است، هم عصارۀ فرهنگِ دینی در زلالیِ نخستینش.
سخن آخر
خلاصه که امروز ما بیش از هر زمانی نیازمند ادبیاتیم. هر جا مینشینی سخن از غلبۀ هنری است و تبیین و رسانه. آیا تمامِ اینها در ادبیات جمع نیست؟ و در سعدی که نمایندۀ بیمانندِ ادبیاتِ مردمیست؟
[1] قیدوا العلم بالکتابِ
[2] احتفظوا بکتبکم فانکم سوف تحتاجون الیها
[3] A day after tomorrow
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۱ ساعت 16:17 توسط ابرمیم
|