باید خدا بخواهد (که خواسته است)

این نکته را نباید از یاد برد که در عرفان اسلامی کشش و خواست اصلی از سوی خداوند صورت می‌پذیرد؛ برای نمونه در روایات متعددی مضمون‌هایی بر وارۀ میل و شدت حب و شوق الهی نه‌تنها نسبت به بندگان، که نسبت به پشت‌کردگان به خداوند مطرح شده است:

«ای داوود! اگر آنان که از من رويگردان شده‌اند می‌دانستند که چگونه در انتظارشان هستم و چه مهری نسبت به آنان دارم و چه قدر مشتاقم که معصيت‌شان را ترک کنند، از اشتياق من می‌مردند و در راه محبتم، بند از بندشان جدا می‌شد. ای داوود! اين اراده من است درباره کسانی که از من رويگردان شده‌اند؛ پس اراده‌ام درباره روی‌آورندگان به من چگونه است؟ ای داوود! بيشترين نياز بنده به من هنگامی است که از من احساس بی‌نيازی کند. بيشترين مهربانی من به بنده هنگامی است که از من رويگردان شود و بيشترين ارجمندی بنده‌ام نزد من هنگامی است که به سوی من بازگردد.»

همچنین در تفسیر دو واژۀ رحمان و رحیم که از اسامی بزرگ خداوند است و در ابتدای سوره‌های قرآن در قالب «بسم الله الرحمن الرحیم» آمده است گفته‌اند خداوند در دنیا بر مؤمن و کافر آمرزش و رحمت دارد (رحمان) و در آخرت این رحمت تنها مختص مؤمنان است (رحیم). بنابراین هیچ‌کس در دنیا از این نعمت بزرگ و توجه خداوند بی‌نصیب نیست.

این تصویر در ادبیات عرفانی فارسی نیز بازتاب فراوانی داشته و عباراتی همچون «تا که از جانب معشوق نباشد کششی، کوششِ عاشقِ بیچاره به جایی نرسد» و «جهد بی توفیق جان‌کندن بُوَد» در واقع کار به یک رابطه عاشقانه با کششی بسیار قوی از جانب خداوند کشیده شده است. حدیث کنز نیز دلبری بسیاری از عرفا و عشاق الهی کرده است و اساسِ رابطه سراسر مهر خدا و انسان را خداوند متعال دانسته است: «من گنج نهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم. پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.» در اینجا نیز حب و دوست‌داریِ الهی به شناخته‌شدن و معرفت بندگان، علت اصلی آفرینش ذکر شده است.

جهان معنوی عبث نیست

🔺 مذهب مجموعه‌ای را پیش انسان می‌نهد که بیرون از دریافت‌های مستقیم از وقایع است. واقعیت این است که برابر روایات اگر فقر، بیماری و مرگ نبود، انسان برابر هیچ چیزی سر فرود نمی‌آورد. مهم ساز و کار تأثیر این وقایع بر تربیت و رشد آدمی است. از مجموع متون دینی اسلام استفاده می‌شود که عقوبت‌های الهی نیز در دنیا جنبۀ تربیتی و بازدارندگی و رشددهنده دارد. در واقع درست است که بیماری و سختی در زندگی ممکن است از اعمال انسان منشأ بگیرد، ولی حتی اگر این عارضه نتیجۀ مستقیم عمل انسان باشد نیز بیش از آن‌که بتوان نامش را عذاب نهاد، باید آن را رحمت و رشددهنده دید.

🔻 در یک نگاه کلی، از منظر مذهب هر آن‌چه در این دنیا بر آدمی می‌رود رحمت‌ها و آزمایش‌های مهربانانه‌ای است که زمینه‌ساز رشد و کمال انسان می‌شود؛ همان‌گونه که معلمی بر دانش‌آموزی که مستعد مدارج عالی علمی است بیشتر سخت می‌گیرد و گاهی خوشی‌ها و تفریح‌های معمول را نیز از او سلب می‌کند تا با این سختی قدرت بیشتری بیابد.

🔸 از چشم معنویت، جهان هیچ چیزِ عبث و دورانداختنی ندارد. امروزه نیز ثابت شده است که آن‌چه به آن علف هرز می گویند در واقع هرز نیست و برای رشد و تقویت خاک و هوای کشاورزی مفید است. حوادثی مانند زمین‌لرزه که شرّ قطعی قلمداد می‌شود به‌مثابه تنفس زمین است و اگر نباشد، زمین از حجم گازهای متراکم درون خود منهدم خواهد شد. درد انسان را از نقصی در بدن خود آگاه می‌سازد و چنان‌چه نباشد، آن عضو بدون اطلاع انسان خواهد مرد و بدن از میان می‌رود. اینجا دیگر مرگ نیز پایان حیات نیست، بلکه ادامۀ زندگی در نشئه‌ای دیگر است؛ درست مانند رشد جنین که دیگر بطن مادر گنجایش او را ندارد و به دنیا می‌آید تا به رشد و بالندگی خود ادامه بدهد. با این دیدِ معنویتی است که هر پیش‌آمدی حکمتی قوی دارد و وقوف به این مهم انسان را به کرنش برابر هستی و آرامش و پذیرایی وامی‌دارد.

اعمالی که مزدش نزد خداست

🔸 عشق و خدمت به نوعِ انسان به خاطر رضایت الهی در قرآن انعکاس ویژه‌ای یافته است. هنگامی که خانواده امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه سه نانِ افطارِ خود را به مسکین و یتیم و اسیر می‌بخشند، این آیه در حق آنان نازل می‌شود: «وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً» ؛ و غذا را در عین دوست‌داشتنش، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می‌کنند. در ادامه آنان دلیل این کار خود را تنها رضایت خداوند معرفی می‌کنند و هیچ مزد و پاداش و تشکری از خلق نمی‌خواهند: «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً.»

🔸 انبیا و ائمه علیهم‌السلام بابت هدایت مردم و خدمت و عشق‌ورزی به مردم مزدی نمی‌طلبند و فقط خداوند را اجردهنده می‌دانند. یکی دیگر از ابعاد این رفتار بی مزد و منت مادی‌نبودنِ جزای این اقدامات است. در واقع مهرورزی و خدمت‌گذاری مابه‌ازای مادی و مالی ندارد و از چنان ارج و منزلت بالایی برخوردار است که برای آن اجرت دنیوی نمی‌توان قائل شد. بسیاری از اعمال خیر در مکتب اسلام در دنیا به طور کامل نقد نمی‌شود.

🔺 نمونۀ دیگری که حتی قرآن نیز اجر و منزلت آن را فاش نکرده است نماز در دل شب و انفاق و بخشش مال است: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ هیچ‌کس نمی‌داند چه چیزهایی که مایه شادمانی و خوشحالی آنان است، به پاداش اعمالی که همواره انجام می‌داده‌اند، برای آنان پنهان داشته‌اند. بنابراین آن‌چه مسلمان واقعی را به نیرو و حرکت و خدمت و عشق‌ورزی به بندگان خدا وامی‌دارد، وعده‌های حقیقی و امیدبخشی است که از شدتِ ارزشمندی نمی‌توان برای آنان مزدی از غیرخدا طلبید.

🔺 تفسیرِ مرحوم شاه‌آبادی از رؤیای علامه مجلسی نیز در این محل قابل تأمل است. ایشان در کتاب شذرات‌المعارف می‌گوید علامه مجلسی، عالم بزرگ دوره صفوی و صاحب کتاب معظم بحارالانوار، پس از مرگ در خواب دیده شد. گفت در اینجا به کتاب‌های علمی و دینی من مزدی ندادند و تنها محبتی که به بچه‌ای کرده بودم پذیرفته شد. شاه‌آبادی در تفسیر این مطلب می‌گوید به خاطر آن است که نور علم در برزخ نمی‌گنجد و تنها شعاع نور احسان آنجا را روشن می‌کند و جزای علم و دین به‌قدری بزرگ است که تنها قیامت توان بازتابش را دارد. اسلام سراسر آکنده از چنین عظمت‌ها و معارفی است که حاکی از رحمت خداوند و رابطه پرعطوفت دین‌داران با خداوند متعال است.

حرفِ بنی‌عباس

🔺 حرفِ بنی‌عباس این بود که ما پیروِ اهل بیتیم و کسی را برخواهیم گزید که مورد رضای آل محمد علیهم‌السلام باشد. بنی‌عباس تاب امامان را نیاورد و مانند بنی‌امیه آن‌ها را کشت. آن‌ها از ایرانی‌ها استفاده ابزاری کردند و پس از استقرار، آنان را از سر راه برداشتند. با وجود این نتوانستند از سابقه حکومت‌داری آنان و تجربه‌های پیشین‌شان بی‌بهره بمانند.

🔺 سرکوب شدید امامان کار را به محاصره آنان در پادگان کشاند و آخرین آنان تا امروز از دیده‌ها غایب است. عباسیان جدا از پیروان امامان، شش امام را با روش‌های مختلف کشتند. در آن روزگار قیام‌های زیادی شد و برخی از آن قیام‌ها از تأییدات امامان نیز بهره‌مند شد. مثلاً این‌گونه آمده که امام صادق علیه‌السلام دوست داشته مخارج خانوادۀ ساداتی را بدهد که علیهِ بنی‌عباس قیام کند. البته هیچ گزارشی از شرکت امامان در قیام‌ها ثبت نشده و گویا در مجموع تقیه دلیل آن بوده، هرچند آن‌ها پیش روی خلفای عباسی بسیار منتقد و حق‌طلب بوده‌اند.

🔺 بنی‌عباس نسبِ خود را از هاشمیان و قریشیان می‌دانستند و به عباس، عموی پیامبر علیه‌وآله‌السلام، منسوب بودند. عبدالله بن عباس راویِ مشهور و مفسرِ نامبردارِ اسلام است که جدّ ابراهیم و منصور و سفاح، مؤسسان خلافت عباسی است. این جماعت پشت‌درپشت علیهِ امویان مبارزه کردند. در تواریخ ذکر شده که برخی از آنان مانند محمدبن‌علی، نوۀ عبدالله‌بن‌عباس، ادعای امامت نیز داشته‌اند. همین محمدبن‌علی در اولین سالِ سه‌رقمیِ اسلام، 100قمری، دعوت‌گرانی به خراسان و عراق فرستاد تا مردم را به آل‌محمد بخوانند. اینجا منظور از آل‌محمد روشن می‌شود که همین محمد‌بن‌علی‌ست، نه محمدبن‌عبدالله رسول گرامی خداوند. نزدیک به سه دهه از مردم خمس و هدیه گرفت و کم‌کم قدرت و ثروت‌شان بیشتر شد.

🔺 عباسیان بر موجِ عدالت‌خواهی و ظلم‌ستیزی و اهل‌بیت‌خواهیِ مردم سوار شدند و از فضایی که علیهِ بنی‌امیه به خاطر جنایت‌های بزرگِ آنان به‌ویژه در دوره یزید پیش آمده بود بهترین بهره را بردند. در میان اقوام مسلمان، ایرانی‌ها بیشترین مطالبه را داشتند و به همین خاطر ابومسلم از ایران سپاهی بزرگ فراهم کرد تا آنان را بر تخت بنشاند و در اولین فرصت کشته شد. ماجرای گنده‌ترشدنِ قهرمان از شاه اینجا نیز مکرر شد. پس از این اتفاقات و استقرار عباسیان، قیام‌های بسیاری از ایران و عراق ترتیب داده شد که هیچ‌کدام سودی نداشت و هر روز فشار بر علویان و شیعیان بیشتر شد.

🔺 از شگردهای بنی‌عباس توجه به علوم برای سرگرم‌سازی دانشمندان از مسئله اصلی حکومت یعنی نظام سیاسی بود؛ مسئله‌ای که در روزگار صدر اسلام و بنی‌امیه بارها گریبان حکومت‌ها را گرفت و آن‌ها را سرنگون کرد. به هر حال ویژگی اصلیِ حکومت بنی‌عباس فریب بود. آنان با تشبه به نسل پیامبر کوشیدند مردم را هم‌پای خود کنند و حکومت را، که در صورت همراهی مردم ملکِ طلقِ اهل‌بیت علیهم‌السلام بود، از آنِ خود کنند. در این میان آن‌که زیان دید مردم بودند؛ چون از مواهب حکومت خدایی محروم شدند.

زاغچه‌های جدی

🔻 ما در دل‌مان خیلی‌ها را دوست داریم که دارند از خونِ ما می‌مکند! نمونه‌اش توپ‌بازها. می‌گویند روزی حضرت سلیمان علیه‌السلام خواست تمام موجودات زمین را غذا بدهد. سفره‌ای از این سرِ کرهٔ زمین تا آن سرش پهن کرد و همه را دعوت به خوراک کرد. هنوز کسی نیامده بود که ناگهان نهنگی از دریا درآمد و همه را بلعید. حضرت متحیر پرسید چرا همه را خوردی؟ نهنگ گفت من روزی سه قورت غذا می‌خورم و این تنها نیم‌قورتم بود، دو قورت و نیمم باقی مونده.

◀️ جماعت طلب‌کار و دو قورت و نیمی کک هم نمی‌گزدشان. برای اجرای سیرک‌های جذاب پول‌های گزاف می‌گیرند. بعد هم می‌نالند توجهی به ما نمی‌شود. قطعاً خیلی از ما هم برای رسیدن به چنین موقعیتی له‌له می‌زنیم، اما حساب و کتاب چه؟

⭕️ البته این مسئله‌ای‌ست که در جهان مرسوم است و در کل تاریخ انواع و اقسام مسخرگی و مطربی و سیرک و امثالش همیشه سینه‌چاک داشته و دارد. چون همهٔ ما کشته‌مردهٔ عالم ماده و بیگانه از معنا و آخرتیم. برای چه کسی مهم است این پول‌ها سهم فقرا و بی‌چیزهاست؟ تقریباً هیچ‌کس. هزار توجیه هم می‌آورند تا این هزینه‌ها را درست جلوه دهند، مانند غرور ملی، شور و نشاط اجتماعی، همبستگی، تفریح سالم. و از این قبیل. تو فکر کردی سوفسطایی‌ها رفتند و تمام؟

🔻 شرفِ عقل و دانش و ایمان بالاتر از سنجش‌های مادی‌ست. اسلام در عین تأکید بر سلامت روح و روان و بدن، با نابرابری و غفلت مخالف است. یعنی این‌قدر دریافتنِ این بدیهیات دشوار است؟ گوشی بدهکار نیست. زمانه زمانهٔ شتاب و ایجاب است. به قول سهراب: «هیچ‌کس زاغچه‌ای را سرِ یک مزرعه جدی نگرفت.»

نجات رهبر متعصب مسیحیان

🔻 وقتی جاثليق نصارای نسطوریه در بغداد موسوم به دنها، یکی از نصاریٰ را که مدتی بود اسلام آورده بود توقیف نمود و خواست تا اورا در دجله غرق نماید، مردم بغداد بر علاءالدين شوريدند.

🔻 علاءالدين چندین مرتبه رؤسای بلد را به نزد جاثلیق فرستاد و خواهش نمود که آن شخص نومسلمان را تسلیم ایشان نماید، جاثلیق امتناع نمود. اهالى بغداد اجماع نموده، درهای خانه جاثلیق را آتش زدند و از دیوارهای خانه بالا رفته، به قصد آن‌که او را گرفته قطعه‌قطعه نمايند. علاءالدين فی‌الفور جمعی از گماشتگان خود را فرستاد تا جاثلیق را از دری مخفی که مشرف بر دجله بود، وارد قصر وی نمودند و بدین طریق او را از مرگ نجات داد.

📖 برگی از مقدمه علامه قزوینی رحمت‌الله‌علیه بر کتاب تاریخ جهانگشای جوینی، نوشته عطاملک علاءالدین محمد جوینی. این علاءالدین از سوی مغول حاکم بغداد بود. چنین رفتار خاصی از حاکم مسلمان در قبال تعصب ادیان دیگر و غیرت مسلمانان درخور توجه است؛ به‌ویژه این روزها که شاهدیم رحمی به صغیر و کبیر مسلمان نمی‌شود.

علم حروف

🔺 یکی دیگر از علومِ ازدست‌رفته، علم حروف است. در این علم، هر کدام از حروف، یک دریاست. این‌ها را ما باید در قرآن بیابیم. كلمه به كلمۀ قرآن را كه می‌خوانیم، واقعاً باید درک کرد زمان ما در كجای قرآن قرار دارد. روایتی در حروف مقطعه وارد شده كه از آن حروف برای تحدید و اندازه‌گیری دولت بنی‌امیه و بنی‌عباس استفاده شده است (بحارالانوار، ج ۵۹، ص ۱۰۶).

🔺 در کتاب «قرآن و تفسير در نخستين ادوار شيعه اماميه» که یک شیعه‌پژوه یهودی در دانشگاه اورشلیم آن را نگاشته، به گرایش مفسران شیعی در باب استفاده از حروف مقطعه برای تعیین پایان حکومت بنی‌امیه اشاره می‌کند. وقتی مشخصات حكومتی فقط در حروف مقطعه قرآن باشد، اگر بنی‌امیه باشد، بنی‌عباس هم هست. ایران و کشورهای دیگر هم هست؛ ولی ما به این ارتباط‌ها علم نداریم و نمی‌دانیم كه زمان ما در كجای‌ قرآن است.

🔺 چه بسا هر فصلی، ظهور و تجلّی یكی از آیات قرآن است. اگر جنگ می‌شود و هشت سال طول می‌كشد، شما می‌توانید هشت آیه پیدا كنید كه قدم‌به‌قدم، قضیه را حكایت كرده است؛ ولی به این دلیل که این قضایا به دست نامحرم نرسد، این قضایا الآن یک جای قرآن است، بعد بر طبق قاعده به جای دیگر قرآن منتقل می‌شود؛ زیرا چه‌بسا یهودی‌ها هم در این علوم كار بكنند و اگر به این علوم پی‌ببرند، حربه‌ای بر ضد مسلمان‌ها می‌شود. همه دولت‌ها، همه صحنه‌ها و همه اتفاق‌ها در قرآن آمده است و حروف در این قضیه، جایگاه خاص خود را دارند. خدای متعال از این‌ها استفاده كرده و طبق قاعده، چینش كرده است که اگر كسی بتواند درک كند، بسیار بهره می‌برد.

👤 برگرفته از گفتار مرحوم آیت‌الله ناصری

ادبیات ایران در ادبیات جهان (۳)  مولوی امریکایی

🔺 بیش از ۵۰۰ شاعر و ادیب امریکایی معترف‌اند که از حافظ و سعدی در اشعار خود الهام گرفته‌اند. مولوی نیز در امریکا معروف و محبوب است. کالمن بارکس در کتابی با نام «رومی مصور» جرقۀ طرح مولوی را در امریکا شعله‌ور کرد. خیلی زود کتاب خوانده و مشهور شد. استفن کاوی در اثرش با عنوان هفت عادت از مردان اثرگذار، مولوی را از نو مطرح کرد.

🔻 زمانی که ریچارد بروکسیر مقبرۀ مولوی را در قونیه زیارت کرد، چنان در جاذبۀ معنویِ مولوی غرقه شد که گفت: «نباید اسلام را انعطاف‌ناپذیر و بنیادگرا تلقی کرد.» مارک تواینِ معروف قهرمان داستان مشهور خود را بر خودرویی پرنده سوار می‌کند و آن‌ها را از امریکا به غرب آسیا می‌برد تا شاهد سماع شورانگیز مولویان باشند.

بیست مهر؛ روز بزرگداشت شگفتیِ بزرگِ ادبیاتِ ایران و جهان: حافظ

مطمئناً برای من بیستم مهر روزی ویژه و بزرگ است؛ روزی که گفته‌اند در آن روز حافظ از دنیا رفته است. به همین خاطر هم این روز را در تقویم‌ها روز بزرگداشت حافظ نام نهاده‌اند. من از کجای این مرد برای خودم بگویم؟ مثلاً این‌که یکی از افتخاراتِ بزرگِ من کار کردن در خیابان حافظ است!

مسئلۀ حافظ به‌قدری بزرگ و عجیب است که اغلب ترجیح داده‌ام چیزِ خاصی از او نگویم. شاید تنها چیزهایی که دربارۀ او گفته‌ام این باشد که حافظ پروندۀ مسائلِ حل‌شده و حل‌نشده را می‌گشاید و با یک بیت آن پرونده را به‌گونه‌ای می‌بندد که به سراغِ آن پرونده رفتن انسان را بی‌آبرو می‌کند. همیشه با خودم می‌گویم چرا وقتی حافظ کار را در این اوج تمام کرده و وقتی او شعر گفته، من شعر بگویم؟ شعر هم گفته‌ام، اما هنگامی که در آب و هوای غزل او تفرجی می‌کنم، می‌بینم هر چیزی بیهوده است. اما آیا اینْ همۀ حافظ است؟

نه. قطعاً نه. حافظ مدیونِ فرهنگ ایران و اسلام است و وقتی دیوانِ مختصرش را تحویلِ دنیا داد و از دنیا رفت، ایرانی و مسلمان و بشرِ اهلِ اندیشه دید نمی‌تواند بدونِ او ادامه بدهد. او یک جای اختصاصی از زمین تا آسمان را آنِ خود کرد. شما در هر یک از شئونِ انسانی که به سراغِ حافظ بروید به‌راحتی در آن شأن حقّ مطلب ادا می‌شود.

کارِ حافظ به جایی رسید که برخی فریاد زدند: «حافظ بس!»؛ یعنی دیگر دربارۀ حافظ سخن نگویید و به سراغِ دیگران نیز بروید. من هم می‌گویم حافظ بس، زیرا او به‌واقع بسنده است. اگر کسی با دیوان پانصدغزلی او انس بگیرد، رایحۀ خوش‌ترین حالات انسانی و منظرۀ پیچیده‌ترین ابعادِ هستی برایش درک‌پذیر می‌شود. او می‌تواند در هر بیتی هزاران دقیقه مستی کند و در زندگیِ روزانه و خلوت‌های شبانه از آن بهره‌ها ببرد.

شما در این بیت چه می‌بینید: «گر به نزهتگهِ ارواح بَرَد بوی تو باد / عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند»؟ این کدام عالم است؟ اگر واقعاً تنها و تنها حافظ در مدح و تفضیل توانسته کلام خود را این‌قدر بالا ببرد، برای من باز جای احترام و ستایش دارد؛ چه برسد به این‌که حافظ حقاً اهلِ مشاهدۀ چنین جهانی بوده. من در برابر روح جهانی که تو با کلماتت آفریده‌ای کاملاً مبهوت و تسلیمم.

خدا را بابتِ چنین مواهبی شکر می‌گویم. راستی که اگر کسی عمر بر سرِ ادراک و تبیینِ حافظ بگذارد، در پیشِ خداوند سربه‌زیر نیست؛ زیرا غایتِ هستی معرفت و «شعرِ حافظ همه بیت‌الغزل معرفت است».

حاجی‌خانم جمیله

ابوالفرج اصفهانی در کتاب معروف و بزرگ الاغانی می‌گوید جميله، رقاصه‌ای كه مشهور به فحشا هم بود، تصميم گرفت برود حج. در مسير مدينه تا مكه، چنان استقبالى از او شد كه از هيچ عالم و فقيهى نمی‌شد. همراه اين خانم، كاروانى از خوانندگان مرد و زن راه افتاد و پنجاه خواننده و مطرب زن و مرد با جميله برای حج همراه شدند!
وقتی كاروان نزديک مكه شد، اشراف و بزرگان مكه به استقبال‌شان آمدند. بعد از عرفات هم كه به مكه برگشتند، شهر به حالت نيمه‌تعطيل درآمد و مردم در كوچه‌ها و پشت بام‌ها سرگرم تماشا و استقبال اين خواننده‌ها و رقاصه‌ها شدند.

اين وضعيتی از جامعه اسلامى بعد از كشتنِ امام حسين سلام‌الله‌علیه است.

همهٔ دنیا همین کار را می‌کنند

عزیزان من وقتی می‌خواهند فلان کار نظام را توجیه کنند و توضیح بدهند، می‌گویند همه‌جا همین کار را می‌کنند. گویی فراموش‌شان شده نه شرقی، نه غربی گفتن‌ها را. انگار پاک از یاد برده‌اند مدعی این بودند که بر اساس اسلام شیعی حکم و عمل کنند. جرأت ندارند بگویند امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه نیز چنین می‌کرد. من اینجا دنبال دلیل این مسئله نیستم. و نمی‌گویم جهان را کنار بگذارید. تنها می‌گویم یادتان نرود عقبهٔ این نهضت دین است. لااقل در کنار دیگر مؤلفه‌ها جایی هم برای رویکرد اهل بیت علیهم‌السلام بگذارید. خدایی ببین به کجاها رسیده‌ایم.

ابوجهل دوران منم، والسلام

 

نگرانی بزرگ آدم‌ها، آدم‌هاست. آسد مسعود ما در واکنش به مطلب مناظره‌ام به طور خلاصه فرموده ببند دهنت را. البته محترمانه گفته مطالبم مروج جهل است، نه یقین. آخرش هم برای اینکه کار جمع بشود مرا شخصی دانا خوانده که باید از مردم رفع تحیر کنم. خدا می‌داند که او به جهل من خوب پی برده، ولی من عاقل و موقنی هم ندیده‌ام در این حوالی. خودش اشاره کرده ما عالم اهل یقین ندیده‌ایم. اشاره کرده به روایتی که نزد عالمی برویم که بر یقین ما بیفزاید. من خیلی مطلب داشتم در این مورد بنویسم، ولی ناگهان به جریانی در تاریخ به نام ملامتیه منتقل شدم. این اساکل (جمع اسکل!) مثلاً دانا و اهل باور و وصال بودند، ولی ظواهر شرعی و عرفی را به چپ خویش می‌گرفتند و تظاهر به لاابالی‌گری می‌کردند. از ریا خسته و زده شده بودند و این واکنش مسخره را داشتند.

خب که چی؟ نه! اصلاً فکرش را هم نکن یک ثانیه بخواهم ملامتی باشم. من از این جماعت هم خسته‌ام. درون این‌ها کثافاتی‌ست که با ریاکاران در رقابت است. دنبال بهانه برای فسق و فجور بودند که الحمدلله جور شده. جامعه مالامال از نجاسات است. یک بار یک متنی نوشتم که علی و شبیر از لزجی و چندشش مهوع شدند. مخلصش این بود که خود را سرتاپا خونین و نجس می‌دیدم و دنبال آبی بودم که طهارتی کنم و نمازی بخوانم. نهری از خون دیدم و از سر لاجرم خودم را در آن انداختم. خون تا دهانم را گرفت و تسلیم به افق نگریستم و تکبیری گفتم و با این نماز غریق رفتم در قعر خون.

قصه این‌گونه است. آن‌ها که حرف از یقین می‌زنند، تسلیم شده‌اند، وگرنه یقین چیزی جز مرگ نیست. شک هم هرگز منتهی به یقین نیست. جهل است که مشخصهٔ انسان است. انسانی که گمان کند از جهل خلاص شده در تگ جهولیت است که تازه همین جهول نعتی‌ست که خداوند در قرآن به انسان نسبت داده. نمی‌شود مادام که کسی موافق نظراتم باشد احسنت بگیرد و تا سازی مخالف زد جهل با او باشد. خنده‌دارترین حرفی که این چند روز شنیدم این است: زودتر به یقین برسید. این یعنی زودتر موافق حرف‌های من شو.

خسته‌ام عزیزم. من که گفته بودم جماعتی را می‌شناسم که ابتدا مکتبی را می‌پذیرند سپس شروع به ساختن دفاعیه از آن می‌کنند. همیشه هم موکول به چیزی دست‌نیافتنی می‌کنند. به قول علی کرمی متغیرهایشان زیاد است. من به یقین نرسیده‌ام و شاید با متر شما هرگز موقن نامیده نشوم، ولی ایقان و تسلیم شما برابر اموری که محکمات نیستند من را مشمئز می‌سازد. در حرف و نظریه خوب قافیه‌سازی می‌کنند، ولی وقتی حرف‌هایشان را می‌ریزی بر دایرهٔ عمل پر از تناقض و جوک می‌شوند. تمام آن‌ها که مدعی چیزی بودند در همین دنیا پرچم آن ادعا را به دست‌شان می‌دهند تا فردا غرغر نکنند. ولی به گفته هم‌وبلاگی عزیزم سرآخر می‌گویند نه! این آن چیزی نبود که ما می‌خواستیم اجرا کنیم. پیش خودت ما را چه فرض کرده‌ای؟ گمان کردی همه دست به سینه می‌ایستند تا شما هر چه در مخیله داری جاری کنی و قربان‌صدقه‌ات هم بروند؟ در کدام آسمان، از کدام طهورا مستی؟ ای نازک نازک‌دل.

 

 

 

خلق حسن

 

    شام می‌شود تقریباً همین سوریهٔ امروزها. آن‌وقت‌ها معاویهٔ ملعون در شام تا توانسته بود علیهِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام تبلیغات کرده بود و به‌کل از دین خارجش کرده بود. یک نفر مسموم از این فحش‌پراکنی‌ها رسید به مدینه. دربه‌در گشت دنبال علی و اولادش. امام مجتبی علیه‌السلام را گیر آورد. نه گذاشت، نه برداشت، هر چه از دهانش درمی‌آمد نثار امام کرد؛ دری‌وری‌هایی که اگر به سنگ می‌گفتی از جا درمی‌رفت. حضرت عزیزم نگاهی مهربان به مسافر کرد: از راه دوری آمده‌ای، خسته‌ای و گرسنه. ما به تو جایی برای استراحت و غذایی برای خوردن می‌دهیم و تا هر وقت بخواهی مهمان مایی.

من از کسی شنیدم همین فرد تا پایان عمر در مدینه کنار امام ماند. چقدر ما دوریم از این مقام. سهم من از این قصه‌ها تنها نام توست. چون میسر نیست من را کام او، عشق‌بازی می‌کنم با نام او.