شام می‌شود تقریباً همین سوریهٔ امروزها. آن‌وقت‌ها معاویهٔ ملعون در شام تا توانسته بود علیهِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام تبلیغات کرده بود و به‌کل از دین خارجش کرده بود. یک نفر مسموم از این فحش‌پراکنی‌ها رسید به مدینه. دربه‌در گشت دنبال علی و اولادش. امام مجتبی علیه‌السلام را گیر آورد. نه گذاشت، نه برداشت، هر چه از دهانش درمی‌آمد نثار امام کرد؛ دری‌وری‌هایی که اگر به سنگ می‌گفتی از جا درمی‌رفت. حضرت عزیزم نگاهی مهربان به مسافر کرد: از راه دوری آمده‌ای، خسته‌ای و گرسنه. ما به تو جایی برای استراحت و غذایی برای خوردن می‌دهیم و تا هر وقت بخواهی مهمان مایی.

من از کسی شنیدم همین فرد تا پایان عمر در مدینه کنار امام ماند. چقدر ما دوریم از این مقام. سهم من از این قصه‌ها تنها نام توست. چون میسر نیست من را کام او، عشق‌بازی می‌کنم با نام او.