از گلشن دیدار به گفتار
روزمرگی و شمارش روزها برای آنکه شاید فردایی باشد که تمام خیالات تو نه، حداقل شمایلی از خیالاتت محقق بشود. خیالنداشتن برای یک انسان، برای یک گروه، برای یک قوم هیچ خوب نیست. تمام چیزهایی که در مغز یا روح یا هر جای دیگری که بنده از آن بیخبرم نقش میبندد و آدمی را به سوی شهوتی میکشاند، میتواند درست نباشد. درستبودن محک خوبی است، اما اگر با تمام جانکندنهایت به این رسیدی که چنین کاری درست است، چرا به آن معتقد نباشی؟ البته که ما قرآنخوانان و مسلِمان باید آگاه باشیم که انسان چیزی جز عزم نیست؛ همان که خداوند در آدم آن را نیافت و به پایینترینِ پایینان هبوطش داد.
عزم آن چیزی بود که آدم علیهالسلام با آن مشغولِ تمام و کمال خداوند متعال بود و وقتی سست شد، توجهش از او منصرف شد و متوجهِ عریانی و بیچیزیِ خویش شد؛ همان بیچیزی که پیشتر هم بود، ولی آنقدر غرق دیدار بود که درنمییافت. از آن عالمِ دیدارِ بیسخن به کلمهخانهی بیشهود طرد شد. دیگر باید با کلماتی که آموخته بود عبادت میکرد و دیدهای را که فایدهاش دیدن دلبر است، سرگرم مشاهده و ادراک آیات خداوند سبحان بسازد. بیخود نبود آنهمه زار زد از آنی غفلت.
در اذن دخول حرمهای معصومان علیهمالسلام شهادت میدهیم شما زندهاید و ما را میبینید و حجاب دیدار افکنده شده و عوضش درِ لذت مناجات با شما بر ما گشوده است. امتحان حضور را دستِکم نگیرید. ارتداد اهل اسلام بعد از رحلت رسول گرامی خداوند از روی همین حضور و دیدار و همراهی ظاهری با ولی خدا بود. آنها خود را با تواضعی دروغین اندکی پایینتر از حضرت میدانستند و سخن او را سخن خدا نمیدانستند، وگرنه چگونه میتوان گفت او هذیان میگوید؟ «جمله عالم زین سبب گمراه شد / کم کسی زابدال حق آگاه شد.» آدم علیهالسلام را شماتت نکنید. او به فقر و برهنگی خود بینا شد، ولی آیا ما پس از تردید در ولیِ خداوند، به خطای مرگبارِ خود آگاه شدیم؟
روزها از پیِ هم میگذرد و آن عبادتی که هدف خلقت ماست از من سر نمیزند. در میان غوغای خالی و تمامنشدنیِ دهر نمیتوانم به او روی بیاورم. مگر انسان چیزی جز رویآوری و عزم و توجه و جهت است؟ تنها میکوشم در معبدِ نوشتن آن معبودِ نویسندگانِ نمازگزار را دریابم. شاید بتوانم به سبکِ آدم علیهالسلام او را با کلمات بخوانم تا اجابت شوم. و این زیارتنامه را وِردی محزون سازم که شادیهای ساختگیِ این قومِ خیالاتی را از دلم بزداید. حرفش ساده است. شدنش برای من خیالی است که چهار دهه از عمرم را بر باد داده است.