کدام عید برادر؟ کدام روز سعید؟ دلی که تیر کشید از دلی که تیر کشید!

به زخم‌های دلم خو گرفته‌ام همه‌روز، اگرچه زخمه‌ی چنگت بسوخت روح و درید

شکسته‌نای‌تر از مرغ شب ندید جهان، که او درونِ روانِ منِ خمیده خلید

وزید باد سکوت از لبِ گَزیده‌ی من، چو از لبِ تو سرودی به هر کرانه وزید

مثال قطره‌ی باران که بر کویر رسید، هزار حرف به صحرای گور سینه چکید

به روی جان من تنگ‌دل گشا آغوش، که از محوطه‌ی دهر راحتی نچشید

شبیه دیوم و دیوانه‌وار می‌مویم، چرا که راز جنون را ز لیلیان نشنید

به مقصدت چو رسیدی مرا به خاک بزن؛ سیاه صحنه‌ی گیتی، جمال دوست سپید

تو باش بابت هر ناشونده‌ای بودن، بگیر در برت این جان‌فسرده را در عید