روایت میکنم
▪️ «جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است، کس بازنتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسینِ علی نیام.» بیهقی این جملات را از زبان حسنک وزیر مینویسد و من هنوز معتقدم قویترین فردِ جهان فردِ راویست. آنکه قلم به دست دارد و و کلمهای مینویسد قافیه را برده است و هر کس با هر حشمت و سطوت و شوکتی که میخواهد داشته باشد نمیتواند حریف او باشد. موبدانِ خسروِ اول، ملقب به انوشهروان و دادگر، مدتها با این عناوین کوشیدند او را از قتلِ بزرگی که انجام داده بود مبرا کنند، ولی چهارصد سال بعد، شاعری از توس در کنجی نشست و نقل کرد در یک شب او تمام مزدکیان را به باغش دعوت کرد و آنها را مانندِ درختی کاشت، اما از سر. جنگ ها بر سرِ همین روایتهاست. سویی در کتبِ حدیثی از قول رسول خدا صلیاللهعلیهوآله جا میکنند که من در زمان پادشاهی دادگر متولد شدم تا سرپوشی بر جنایت خسروِ ساسانی بگذارند. اما پریرو تابِ مستوری ندارد و خورشید همیشه پشتِ ابر نمیماند.
▪️ این است که اخوان ثالث دست از روایتهای این و آن برمیدارد و خوانِ هشتم را خودش روایت میکند؛ چون میبیند دیگر به هیچ راوی و روایتی نمیتوان دل بست. اما این روایت دیگر روایت فتحها و فیروزیها و برتریها و غلبهها نیست، روایتِ مرگِ رستم است آن هم به دستِ نابرادرمردش؛ شغاد. اکنون با قصۀ بیهقی درمییابیم قرمطی و بددین خواندنِ حسنک، اگر هم اساس و اصلی داشته باشد، دستاویزی بوده برای حفظِ قدرتِ مسعود غزنوی. مزدک بددین است، درست، ولی این بددینی برای شاهی که میخواهد قدرت را در دستِ خود داشته باشد و نمیخواهد به منافع خودش و طبقاتِ جامعهاش ثلمهای وارد شود زیانی نمیرساند. زیانِ مزدک از دین نیست، از تمناییست که دارد. او میگوید چرا همهچیز در دستانِ شاه باید باشد؟ آیا چنین کسی در هر نظامی نباید بمیرد؟ چرا باید کسی که میخواهد سهمی از قدرت و امکانات داشته باشد زنده بماند؟ چرا کسی که میخواهد با دین شاه را نامشروع جلوه بدهد حقّ حیات داشته باشد؟
▪️ من نه طرفدارِ مزدکم، نه حلاج، نه شیخ اشراق، نه رستمِ دستان. تنها طرفِ حقم، اگر درست تشخیصش بدهم. قلم به دست گرفتهام و بر حسینِ علی علیهماالسلام میگریانمش. جرمِ ابراهیم علیهالسلام چه بود که در آتش انداختندش؟ همین دعوت به خدای یگانه؟ نه. هر کس بخواهد ساختارهای موجود را بر هم بزند، تنها نصیبش مرگ است. و چقدر اینها احمقند. قهرمانانی که از حکومتها بزرگتر میشوند نیز در این قاعدهاند. تو عابدی همچون من را که امامِ فرشتگان در آسمانهایم و همه به من التماس دعا میگویند و پشتِ سرم نماز میخوانند، رها کردهای و از فرشتگانت میخواهی بر آدمی سجده کنند که از مشتی گِل ساخته شده و حتی به حرفِ تو نیز گوش نمیدهد؟ به عزت و جلالت سوگند نمیگذارم نظمِ موجود را بر هم بزنی.
▪️ باشد ابلیس. تو کارت را بکن. من نیز به نون و قلم و سطرهای نوشتهها سوگند میخورم و روایتِ وجود را در کتابم مینگارم. خوانندگان بخوانند و خودشان حق را بیابند. تا کجا میخواهی در هزارتوی تاریکیها و شبههها و نسبیتها وول بخوری؟ من قویتر از چیزی هستم که تو بتوانی تصورش را بکنی: من راویام.