مویه‌ای بر علی علیه‌السلام

اگر «عدالت» نهادن هر چیز در جای خود باشد، چه کسی جز امام علیه‌السلام این را می‌داند تا انجامش دهد؟ منظورِ بیشترِ ما از عدالت محرومیت‌های خودمان از چیزهایی‌ست که برخی دارای آنند!

این تصور از عدالت همان چیزی است که موجب شد علی علیه‌السلام را به حکومت برسانند تا حقّ آنان را از بیت‌المال بستاند. علی علیه‌السلام نیز از همین رو فرمود به سراغ دیگری بروید. وقتی اصرارها بالا گرفت به‌ناچار مسئوایت را پذیرفت. می‌دانست این جماعت نمی‌دانند باید هزینه بدهند، نه این‌که طلبکاری چیزی باشند.

برای آنان کارکرد ذوالفقار حضرت امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه در همین ستاندنِ مال‌شان از زورمندان بود. این‌گونه بود که حکومت او نیز راه به جایی نبرد. بیعت‌کنندگان وقتی دیدند در این حکومت باید هزینه بدهند، دسته‌دسته او را تنها نهادند تا شد آنچه شد!

آیا این روایت را شنیده‌ای که اگر مردی به خاطر زیبایی یا داراییِ زنی با او ازدواج کند، خداوند جمال و مال را از آن زن می‌گیرد؛ ولی اگر برای ایمانِ او با او زناشویی کند، جفتِ این‌ها نصیبِ او خواهد شد؟ آنان حضرت را نه برای افزایش ایمان و محکمیِ دینِ خود، بلکه برای دنیای خود طلبیدند. می‌خواستند علی سلام‌الله‌علیه شمشیر بزند و قسمتِ آنان از فتوحات جهان اسلام و غنایم جنگ‌ها را بستاند. ولی او همان اول فتوحات را تعطیل کرد!

من هم اهلِ هزینه‌دادن نیستم. گمان نکنید فرشته‌ای یا صحابه‌ای وفادارم.

علم را از هر کسی نتوان گرفت

در ساختمان و جهان اسلامی ایمان و علم رابطه‌ای مستقیم دارند و هر اندازه ایمان بالاتر برود، علم افزون می‌شود و افزایش علم با قدرت ایمان همراه است. این علم علمِ حصولیِ معمولِ روز نیست، بلکه نوری است که خداوند در هر دلی که مشیت کند قرار می‌دهد. خودِ خداوند نور آسمان‌ها و زمین است و نور ایمان و نور علم منشعب از نور خداوند است که با آن آسمان‌ها و زمین و حقایق و واقعیات آن مشاهده‌پذیر است. اسلام طلب علم را بر هر زن و مرد مسلمانی فریضه می‌داند و با این علم است که مسلمان مدام در مراتب ایمان بالا می‌رود و از نور الهی بهره‌مند می‌شود.

البته تحصیل علم دین در ظاهر نیز خود می‌تواند مقدمه‌ای برای افزایش ایمان بشود. روایات فراوانی وجود دارد که علم همان چیزی است که در اختیار رسول خدا و جانشینان حقیقی اوست و هر کس طالب علم است تنها باید از آن‌ها بجویدش. در واقع اخذ علم از صاحب حقیقی آن علم است که به افزایش ایمان می‌انجامد و صلابت و قدرت روحی مؤمن منبعث از علمی است که از نور خدایی به او نثار شده است. مطابق سخنی که علی علیه‌السلام در آن شرحی از کندنِ درِ قلعۀ خیبر می‌دهد، حتی قدرت جسمانی مؤمن نیز تابع قدرت روحی و رحمانی اوست و تمام این‌ها با علم و نور الهی ربطی مستحکم دارند.

برای فیلم «مصلحت»

🔺 من پیش از دیدن فیلم در این مورد کمی اندیشیده بودم که آیا می‌شود همیشه مبنا را عدالت نهاد و مصلحت را واژه‌ای ناپاک دانست؟ جواد نوروزی پیش‌تر چیزهایی گفته بود. گفته بود گاهی مصلحت بر عدالت ترجیح دارد و رفتار علوی علیه‌السلام طبق آن‌چه به ما رسیده صحه‌ای بر این مدعاست. نمونه‌اش را نیز مجازات‌نکردنِ قاتلانِ عثمان با مصلحت و تقسیم بیت‌المال با عدالت گفت. این یعنی مصلحت هم می‌تواند مبنایی باشد. ولی این‌که گاهی عدالت مبناست، گاهی مصلحت کار را به این می‌رساند که مبنا چیز دیگری‌ست که به نظر منافع عموم مؤمنان باشد. البته معلم ما تا همین‌جا درس داد و کلاس تعطیل شد! آن اواخر کلاس آقای سعدی آمد و اولین حکایت گلستان را تقدیم من کرد: دروغِ مصلحت‌آمیز بِه از راستِ فتنه‌انگیز. افغان و هیاهوی خلق بلند شد که دروغ را بر راست ترجیح داده؛ بی‌عنایت به قیدی که سعدی زده و جانی که در حکایت اوست.

🔹 من به این‌ها کار ندارم. دیروز بعد از دیدن فیلم مانندِ هر بینندۀ ساده‌ای نکاتی فنی به ذهنم آمد که با توجه به کلیتِ ضرباهنگ و ریختِ فیلم خیلی هم نمی‌تواند مطرح بشود و در حدّ پیشنهادی برای کارهای بعد می‌شود قلمدادش کرد. آن‌چه سر و کارِ من است با نوعِ حکومتی‌ست که الآن ایران باید داشته باشد. شما تصور کنید نه جمهوری اسلامی هست، نه پهلوی، نه قاجاری. انگار کنید اصلاً آخوند خراسانی حکومت دینی را تنها به دلیل احتمال وهن دین کنار نگذاشته است. خیال کنید امام خمینی بنا بر فرعِ امر به معروف و نهی از منکر اصلِ حکومت دینی و ولایت فقیه را لازم نشمرده است. ما مشتی مردم عامی و معمولی کف خیابانیم و مانندِ قبیله‌ای که در صحرایی می‌خواهد تشکیلاتی بسازد، با توجه به علقه‌ها و نیازهایمان می‌خواهیم حاکم و حاکمیتی درست کنیم. اگر از من بپرسید، با تمامِ مفاسدی که مقام و حکومت برای انسان می‌آورد و با هر آن‌چه از واقعیت و دروغِ این حکومت دیده و شنیده‌ام، به نظرم هیچ راهی جز این نبود و عصاره و چکیدۀ این مردمِ شیعیِ حق‌طلب و مظلوم چیزی جز این حکومتی که اکنون پیش روی شماست نمی‌توانست باشد.

🔸 آیا این نظام درست است؟ با توجه به هویت و فرهنگ و بود و نبودِ ما صد در صد درست است. آیا این نظام مقدس است؟ نظام تقدسش را از تقدس دین می‌گیرد. دین نیز تقدسش را از اصالتِ اتصالش با امرِ قدسی که همان خداوند متعال باشد می‌گیرد. خداوند است که مقدس است و هر چیزی هر قدر با او متصل و منطبق باشد مقدس می‌شود. مشکاتیانِ فیلم تا جایی از فیلم هیچ مقدس نیست. چون این‌گونه که فیلم می‌نمایاند بنا به «مصلحت»، فرزندِ قاتلش را با بی‌عدالتی از اعدام رهانده است. هر قدر هم عدالت‌ورزانه به امور مردم می‌رسد و در قنوت فرازی از دعای کمیل می‌خواند مشمئزکننده‌تر می‌شود؛ چرا که مرگ را خوب می‌داند ولی برای همسایه. اما چهرۀ مقدسِ او زمانی رو می‌شود که درمی‌یابد ماجرا عدول از عدالت بوده است. به محض اتصال به امر الهی چهره‌ای قدسی می‌یابد. تقدس به نام و نشان و جایگاه و اسم و رسم نیست، به شدتِ اطاعت از امر قدسی و امتثال امر الهی بسته است. و البته که بسیار دشوار است.

🔷 بنابراین هر حکومتی و هر شخصی و هر گروهی در ذات خود مقدس نیست، هرچند هزار گونه سخن مقدس بر زبان بیاورد؛ در برون‌داد و آثار و اعمال و نتایج خود است که نسبت به تقدس یا غیر آن نزدیک و دور می‌شود. آدم‌ها مبنای شناخت نیستند، مبانی برای انسان‌شناسی‌اند. و از این قبیل خلاصه. البته گاهی هم هست مظلومی هرچند امام است، به مردی که از تقابل اصحاب پیامبر مفتون و سرگشته شده می‌گوید حق را به مردان نمی‌شناسند، مردان را به حق می‌شناسند؛ در حالی که پیامبر در مورد او گفته الحق مع علی و علی مع الحق یدور معه حیثما دار: على با حق است و حق با على، حق بر مدار او می‌گردد. شاید معنی‌اش این باشد که برای شناخت حق و دین و امر قدسی باید علی علیه‌السلام را شناخت. و چه کسی علی علیه‌السلام را می‌تواند بشناسد؟ نمی‌دانم.

عصاره‌ها ۱

ضرب‌المثل‌ها ۱

اميرالمؤمنين علی عليه‌السلام:

مَن شَبَّ نارَ الفِتنَةِ كانَ وَقُودا لَها

هر كه آتش فتنه برافروزد، خود هيزم آن مى‌شود.

🔺

معادلش در فارسی ما می‌شود: «چاه‌کن تهِ چاهه». ضرب‌المثل‌ها عصارهٔ فرهنگند؛ جدی بگیریم‌شان.

آزادی سگ و بندگیِ سنگ

سعدی در گلستان ماجرای شاعر بدبختی را می‌گوید که در سگ‌لرزِ زمستان به هوای مایه‌تیله رئیسِ دزدان را مدح می‌کند و رئیس، شاعر را لخت و عور از روستا پرت می‌کند بیرون.

🥶 شاعرِ بیچارۀ ما در یک شبِ تاریکِ زمستانی، بدون لباس و پوشش همین‌طور که از سرما مثلِ سگ به خودش می‌لرزید دید سگ‌ها دنبالش می‌کنند.

🤬 زیر لب فحشی داد و خم شد که سنگی بردارد. آن‌چنان زمین یخ زده بود که سنگ از زمین جدا نمی‌شد. عن‌قریب بود که به خاطر یک کیسه پول پاره و پوره شود. طاقتش تمام شد و گفت: «این چه بدفعل مردمند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته!» رئیس دزدها خندید و گفت چیزی از من بخواه. شاعر گفت همان لباس ما را بده جان مادرت، چیز دیگر پیشکشت.

📍

یک راه خوب برای شناسایی دیار دزدها بسته بودن سنگ و باز بودن سگ است. واقعاً چرا باید امیرِ دزدان را مدح کرد تا وقتی که امیرِ مؤمنان هست؟

کلمات پدیدارشناسانۀ امیرمؤمنان

حضرتِ امیرالمؤمنین علیه‌افضل‌الصلوات‌المصلین در نامه‌ای که به فرزندش می‌نویسد، نگاهی پدیدارشناسانه به تاریخ دارد. ایشان صرفِ خواندنِ تاریخ را در دستور کار قرار نمی‌دهد. آن‌قدر در آثار و اخبار و احوال گذشتگان سیر می‌کند که می‌تواند مدعی شود «یکی از آن‌ها» شده است. این جانِ کلامِ پدیدارشناسی‌ست که صدها سال پیش کردار و اندیشۀ مولای ما بوده. آیا ما نیز این‌قدر منصفیم که در مواجهه با چیزها به‌قدری با آن‌ها درآمیزیم که «یکی از آن‌ها» شویم؟

«أَيْ بُنَيَّ إِنِّي وَ إِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ‏ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَ فَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَ سِرْتُ فِي آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ»

پسرکم! گرچه اندازۀ همۀ گذشتگانم نزیسته‌ام، در کردارشان نگریستم و دربارۀ خبرهایشان بسیار اندیشیدم و چنان در آثار بازمانده از آن‌ها سیر کردم تا این‌که یکی از آنان شدم؛ بلکه گویی بر اثر آن‌چه از آنان به من رسیده با همه‌شان، از اولین تا آخرین، زیسته‌ام!

البته باز اگر پدیدارشناسانه بنگریم و استعاره و آرایه را کناری بنهیم، بعید هم نیست امیرمؤمنان علیه‌السلام واقعاً با همه‌شان زیسته باشد؛ آن‌گونه که در برخی روایت‌های شگفت هست.

برای علی

غلبهٔ عقیدتی‌مبارزاتی علی شریعتی مخاطبان امروزی را از کند و کاوهای روانشناسانه و پرداخت‌های خلاقانه‌اش محروم ساخته. برخی با مقصر وضع موجود دانستن او و همگنانش، خود را از گوهرهای زیبای نوشته‌هایش بی‌نصیب کرده‌اند. او که معتقد بود انقلاب بدون آگاهی عامهٔ مردم حرکت هرم بر سر اوست و به‌زودی این سر سقوط می‌کند، چگونه بانی انقلابی می‌توانست باشد که در پی آگاهی خلق نباشد؟ به درک! چه اهمیتی دارد؟ مولای ما فرمود مردم دشمن چیزهایی هستند که نمی‌دانند. مولوی می‌گوید مردی در خواب بوده و ماری می‌رود در دهانش. جوانمردی به او سیب‌های گندیده می‌دهد و می‌دواندش تا قی کند و مار خارج شود. پیش از خروج مار چقدر فحش نثار جوانمرد کرد. موسی هم سه بار اعتراض کرد که چرا فلان کردی و بهمان نکردی. معاویه به علی عزیز ما نامه نوشت که خسته نشدی از مسلمان‌کشی؟ مولای ما گاه پیاده به راه می‌افتاد سوی لشکرگاه از غیظِ بی‌یاری و غیرتِ برخی می‌جوشید تا حضرت را راهیِ شهر کنند و خودشان به دفعِ فتنهٔ معاویه برخیزند. بگذریم. به خدا که باید بگذریم. وگرنه قدری تأمل در سیمای معظم قوی‌ترین مظلوم تاریخ‌ها همه‌مان را از دایرهٔ مسلمانی و انسانیت بیرون می‌کند. اگر در شناسنامهٔ ما درجِ اسلام شده، چه ترازویی جز امیرالمؤمنین سلام‌الله‌علیه می‌تواند عیارمان را بسنجد؟ یک جایی باید فرود آمد از کبریای حمق و متوجهِ این حقیقت شد که حق با علی‌ست و علی با حق است.

.

علی! ای پارسای شام، ای شیر همه ایام

علی! ای واژه‌های حق به حلق و کام

علی! ای نور ما ظلمانیان در بام

علی! فریاد رس! فریاد از این ایام بی‌فرجام

.

تو را سنگی زدند، آهی زدی، خستی

نشستی خون ز رخسار و قدت شستی

چو گل خندیدی و در خاک چون طاووس باغ آسمان رستی

درون خاک، ای بابای خاک، ای همسر دریا و اقیانوس، چه می‌جستی؟

.

الا فتاحِ درهای فروبسته

نشسته پشت درهای غمین، خسته

چرا شد قامتت، قدت ز داغ رنج ایتام جهان هلالی‌وار و بشکسته؟

پدر جان! جانِ عالم در کف پایت، خموش و خوار و وابسته

.

کجایند آستین‌افشان، غزل‌خوانان، خوشان، دیوانگان، منگان؟

کجایند عاشقان، گولان، غزالان، شورپردازان؟

کجایند آشنایان، شاعران، چاکان گریبان، آسمان‌خوانان؟

کجایند عارفان، هوهوزنان، گیسوپریشان، ناله‌خوش‌داران؟

.

کجا شد مرتضای ما؟ چه شد مولای کوی ما؟ به محرابی درافتادی که اشقی‌الاشقیا از سمّ دریاها خوراکت داد. به دریایی درافتادی که بحر تشنگان از کربلا فریاد غم سر داد. علی را مردمانی همچو ما کشتند پیش از ضربت و ما سر، می‌افشانیم و می‌خوانیم هو الاول هو الآخر. که هست این‌گونه همچون ما یتیم و قاتل بابا؟ نیارد آسمان جُندی، مگر از دل بری تندی

تا کِی پنهانت کنم؟

شافعی یکی از چهار امام فقهی سنی‌هاست. از او دربارۀ امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه پرسیدند. گفت: ما أقول فی شخص اجتمعت له ثلثة مع ثلثة لا يجتمعن قطّ لاحد من بنی آدم: الجود مع الفقر، الشّجاعة مع الرّأى، العلم مع العمل.

درباره كسى كه سه چيز را با سه چيزى جمع كرده كه هيچ‌گاه براى هيچ‌يک از فرزندان بنی‌آدم جمع نمى‌شود، چه بگويم:
سخاوت با بى‌پولى، شجاعت با اندیشه، علم با عمل.
سپس شافعى گفت:
أنا عَبدٌ لِلفَتى أنزَلَ فيهِ هَل أتى‌
إلى مَتى أكتَمُهُ؟ أكتمه إلى مَتى؟

منم غلام آن جوانمردى كه سوره «هل اتى» درباره‌اش نازل شده است. تا كِى آن را كتمان كنم؟ تا چه زمانى اين امتياز را پنهان دارم؟!

منبع: مقدمۀ دیوان امیرالمؤمنین، میبدی، ص 15

.

این سه بیت هم از منِ بیچاره:
بندۀ شاهِ هل اَتایم من / در شگفت از مخالفانِ خدا
که ستایش کنند خورشید و / نور را از خدا کنند جدا
حیفِ ظلمت که نام‌شان باشد / معترف بر خدا و منگِ هوا

کتاب پیرمرد و دریا

 

«پیرمرد و دریا» محترم بود و واقعی. می‌گویند همینگوی شاعرانه می‌نویسد. در عین مختصر بودن نقصانی ندارد. یحتمل باید اثر را به زبان اصلی خواند تا از روح نوشتن بیشتر حظ برد. مسئله اینجاست که اگر همه زبانِ هم را می‌دانستیم، داد و قال‌ها بر سر شاهکارها فرومی‌نشست؛ چرا که دیگر ما خودمان را جر نمی‌دادیم که حافظ ما را چاک داده و غریبه‌ها با فارسی در آن جز ساقی و شراب و جهان گذران نمی‌دیدند. از امیرمؤمنان علیه‌السلام پرسیده شد کدام شاعر برتر؟ گفت همه در یک میدان اسب نتاخته‌اند که بگوییم کدام برتر.

یک مسئله زبان است. یعنی پس از کم‌شدن محتوا و خالی‌شدن مخ‌های نویسندگان از معنی، به هر دلیلی، رویشان را به ساختار و زبان برگردانده‌اند. حالا بحثِ اینکه نظریه‌پردازان زبانی چیز دیگری گفتند و بهره‌برداران برداشت سطحی خود را به کار بردند از حوصله‌ها بیرون است. مَخلَص که کتاب ارنست ما بدون پذیرش معاد چگونه می‌تواند زخم‌های روح را تسکین دهد؟ صِرفِ دلسوزی اشکبار پسرک برای پیرمرد و تحسین دیگر ماهی‌گیرها، چه آورده‌ای برای دست‌های خالی و تنِ زخم‌آلود صیاد دارد؟ جزای کوشش‌های بدون دستاورد این دنیا اگر وقوف به تعالی انسان و کاشت برای برداشت در سرای دیگر نباشد، به درد لای جرز هم نمی‌خورد.

 

انسان در خسران

 

اگر، آن‌گونه که معروف است، سوره مبارکه عصر در شأن امیرالمؤمنین علیه‌السلام نازل شده باشد، نوع بشر در خسران است. خسران هم که در جریانید، زیان در اصل سرمایه است که بدترین نوع ضرر است. راه رهایی از خسر هم تنها نزدیک و نزدیک‌تر شدن به کسی‌ست که استثنای این سوره است. این هم نشدنی‌ست. یک موجود فلج چگونه می‌تواند به چیزی که در وصف نمی‌آید نزدیک شود؟ بعید است جز زاری و درخواست از خودش راهی دیگر باشد. به‌شخصه برای کسانی که گریه به درگاهش را روا نمی‌دانند متأسفم. و برای خودم بیشتر از هر که در عالم.

 

 

پدر خاک در خاک

 شب را سه قسمت کنید. چون یک‌سوم از آن گذشت، پدرِ خاک ترکِ خاک گفته. نوعِ بشر یتیم شود. گفتند کدام شمشیر آن‌قدر بلند بوده که علی‌ع را به قتل آورده؟ گفتند در محراب. چشم‌ها گرد شد. طبیبِ یهودی رگ را بر فرقِ حضرت نشاند، برداشت، نگریست، به‌تأسف سر تکان داد. چگونه پیشانی را شکافته؟ گفته شد زخمی‌ست که از اُحُد بر سر مانده. توصیهٔ طبیب در کوفه پیچ خورد. مقابلِ خانه پر از کودکانِ شیربه‌دست شد. دیشب کسی به درِ خانه‌شان نیامده.

پسر به فرمودهٔ پدر از همان غذا و آب خود نزدِ ضارب برد. اشقی‌الاشقیا گفت هزار درهم شمشیر را خریدم، هزار درهم زهرش دادم، گر بر دریا می‌زدم جانداری در آن نمی‌ماند. زخم را نشانِ دختر ندادند. عباس‌ع راهِ بیرون پیش گرفت. امیرالمؤمنین‌ع بازش‌خواند که تو نیز فرزندِ فاطمه‌ای. پسِ تابوت را حسنین‌ع گرفتند و تابوت پیش رفت. نوح‌ع بر قبر نوشته بود: هذا قبر امیرالمؤمنین. پدرِ خاک در خاک شد.