سفر دارد تمام میشود
قبلترها که خیلی بیش سفر میرفتم، هر بار که برمیگشتم، این بیتهای خودساخته را مرور میکردم: (هنوز نامده از ره سرِ سفر داری / از این مسافرت دائمی چه سر داری؟) یا (از ره نیامده داری سر سفر / داری سر کجا از این همه سفر؟) حالا هم دارم در راه بازگشت سفرنامه ناصرِ خسرو میخوانم. یک سال دور زده تا به بیتالمقدس رسیده. پس از چهل سال مستی راه حج پیش گرفته و سرآخر به ضلالت اسماعیلی دچار شده.
من به کربلا رفتم و نجف و اندکی هم سامراء و کاظمین و البته مساجد کوفه و سهله که هر کدام قصهای جدا دارند و عمری باشد، بریدههایی از آنها خواهم نوشت. هر چه هست دوست دارم باز ساز سفر سازم و مالیخولیای سر را در سفر سر ببرم. کرونا ما را خانهنشین کرد و در ادامهاش بیماری پسرکم. ماه کوچولوی من رفت در خاک. هر کجای این خاک باشم دقیقهای غفلت من را غصهدارش میکند.