خاطرهگدازی
برای اربعینرفتهها اینجا دروازه بهشت است: مرز مهران. من فقط اینجا را شلوغ یادم هست، چه شبش، چه روزش. در خواب مردی سندار برایم خاطرات ماشینهایش را میگفت. گفت جگوارم را یک میلیارد فروختم و پولش را گذاشتم در جیبم. بعد عکسش را بوسید. عکس یک بچه بود. گوشم گرفته بود. و گردنم. دوست داشتم باقیاش را ببینم که خاطره بهشت گداخته شد.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۱ ساعت 11:18 توسط ابرمیم
|