پژوهش برای دشمنان
کم و بیش با مقالههای علمیپژوهشی رشتهی ادبیات آشنایی دارم. گاه و بیگاه برای رفع شبهات تاریخی و تحلیلی به آنها مراجعه میکنم. در میان تمام این مراجعات چیزی که برای من جذاب است این است که روش کلی آنها در راستای کارهای مستشرقان یا همان شرقشناسان است. یعنی همان نگاهی که شرقشناس به موضوعات دارد در این پژوهشها جاری است. همانگونه که مستشرق اجزای شرق را بهمثابه موجودی برای شناسایی در مطالعه میگیرد و آن را از هم سوا میکند و هر بخش را با دانستهها و جهان خود منطبق میکند و بر اساس آن تحلیل میکند، در بسیاری از مقالههای فارسیزبانان هم چنین است.
انگار میکنی آن غربی برای اینکه هزینههایش کمتر بشود و کار شناسایی فرهنگهای بومی او را رنجه نکند، شعبههای گوناگون شرقشناسی را در خود آن کشور و با هزینهی آن کشور و با ارج و قربی بالا راهاندازی کرده و چون نمونههای پیشین نداشته است، آن مراکز شرقشناسی با الگوی غربیها به پژوهش در فرهنگ مشغولند. واقعاً که چه بشود؟ که مواد خام شناسایی و تصمیمسازی در باب فرهنگ کشورها فراهم بشود! چرا که وقتی گزینههای نظامی و سیاسی و اقتصادی از کار میافتد، بهترین و مؤثرترین روشِ در چنگ گرفتن کشورها روشهای فرهنگی است. چه چیزی بهتر از اینکه آن کار با هزینهی همان کشور صورت پذیرد!
به نظرم کارکرد دیگر این روش این است که تأثیر عمیق ادبیات و دین در آن کشور کم خواهد شد. وقتی شما دین و ادبیات را بهمثابه پدیدهای انسانی و طبیعی انگاشتی و آن را به اجزایش تقسیم کردی، دیگر اتصال آن به امر قدسی و حق معنایی نخواهد یافت. علاوه بر اینکه خودِ امر قدسی نیز در مطالعات عرفانپژوهان تا حد قابل توجه و هولناکی تقلیل مییابد و با عناوینی همچون ترس از طبیعت و توجیه رهبری اجتماع و دیگر چیزها تصویر میشود.
اینگونه است که صِرفِ نگاه پژوهشی میتواند فاتحهی میراث دینی و ادبی را بخواند و هدف نویسندگان و شاعران و عالمان را از خلقِ آنهمه آثار، از عمل و تأثیر آن به اثری ادبی و نسبی کاهش دهد. انسانی که میتواند با تأمل در قرآن کریم و نهجالبلاغه و مثنوی و دیوان حافظ و بسیاری از این آثار بلندمرتبه، خدا و خود و جهان را با ترازی معتبر دریابد، خود را در مهلکهی احاطه بر آنها و تجزیهشان میافکند و کار پاکان را قیاس از خود میگیرد و سخن حقی در گوشش نخواهد رفت.