مراد از حیرت نخستین مواجهۀ انسان با پدیده‌ای‌ست که پیش‌تر با آن روبرو نشده و نمی‌شناسدش. این حیرت او را به تفکر وامی‌دارد تا در ازایش آداب و راه حل بسازد. و مجموعۀ این آداب و راه حل‌ها بشود فرهنگ. پس فرهنگ محصول باواسطۀ حیرت است و حیرت نسبتی کاملاً مستقیم با طبیعت و از آن مهم‌تر، جغرافیا دارد. از این منظر بکاوید چرا ادیان در نقاط مختلف جهان، حتی اگر بپذیریم درون‌مایۀ کلی هماهنگی دارند (که همیشه هم این‌طور نیست)، در مناسک و آیین گوناگون‌اند.

مراد از فطرت سرشتی یکسان است که تمام انسان‌ها بر اساس آن آفریده شده‌اند. شاید در نگاه اول میان حیرت و نتایج آن که فرهنگ باشد، و فطرت تلازمی وجود نداشته باشد. به این دلیل که فرهنگ در نقاط گوناگون با تفاوت جغرافیا شکل‌های متعدد می‌گیرد و گاه نبودِ تفاهم به جنگ فرهنگ‌ها می‌انجامد.

ولی با نگاهی دقیق‌تر درمی‌یابیم قطعات پازل ما بر هم منطبق نیست. همین که انسان با مشاهدۀ پدیده‌های نو به حیرت می‌رسد و رفتار دیگری انجام نمی‌دهد، برخاسته از فطرت است. و به همین ترتیب تفکر دربارۀ آن‌ها و ساخت آداب و راه حل، و در نهایت مجموعۀ فرهنگ تماماً برخاسته از فطرت‌اند. در این دیدگاه فطرت زیرساخت و اساس فرهنگ و متعلقات آن به حساب می‌آید.