شماره گذرنامه‌ام بیست بود. جزء معدود دفعاتی‌ست که بیست می‌گیرم. درست لحظه‌ای که بیستِ گذرنامه را دیدم، دیدم استادم با خانواده‌اش پشت سرم مشغول صبحانه و بگو و بخند است. هم‌کاروان ماست استادی که از او هم بیست نگرفتم.

این بار اتوبوس دوم خراب شد. دور که می‌شدیم استاد در بارِ اتوبوس نشسته بود. ماجرای تقسیم اتاق‌های هتل هم مزید شد تا برخی غرغر کنند، ولی کربلا بی‌ماجرا نیست هرگز. عراق همچنان داغون است، داغون‌تر از اوقات پیاده‌روی حتی. من کوره‌دهات ایران را به این شهرها ترجیح می‌دهم، اگر سرورانم اینجا نباشند؛ اما راه بهشت پوشیده از ناخوشایندهای ظاهری‌ست. زیارت‌اولی‌ها از تماشای ناگهانی گنبد حضرت عباس علیه‌السلام زیر و رو شدند. اینجا کربلاست.