خدای من گواه است مدت‌هاست می‌گویم شاهنامه اسطوره و افسانه نیست، همه‌اش تاریخ است. هزار دلیل هم آورده‌اند و خودم هم دیده‌ام در اثباتش. ولی چون از آن‌سوی کرۀ زمین عده‌ای فازِ اسطوره و افسانه داشته‌اند و آن را بر شاهنامه منطبق کرده‌اند، استادان ول‌کنِ اسطوره نیستند. این در را محکم به روی خود و دیگران بسته‌اند و شاهنامه را بدون هیچ حجتی سه قسمت کرده‌اند: اسطوره‌ای، پهلوانی، تاریخی! آخر شما را به خدا نگاه کنید فردوسی با همان لحنی که درباره کیومرث و فریدون حرف می‌زند، همان‌گونه رستم و افراسیاب را نقل می‌کند و همان‌طور درباره ساسانیان سخن می‌گوید. میان این‌ها هیچ فرقی در بیان و روایت و لوازم سخن نمی‌گذارد. آیا چیزی از این روشن‌تر وجود دارد؟ این‌ها همان جماعتی هستند که به پیامبر می‌گفتند اساطیر اولین برای ما نخوان! ماجراهای گذشته از انبیا و اقوام گذشته را برای این باور نمی‌کردند که مشغول غفلت باشند و به خدا ایمان نیاورند. آخر کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که ناگهان از ابتدای تاریخ (!) یک کوروش سردربیاورد که قوانین حقوقی و حکومتش در تاریخ ماندگار شود؟ یعنی هیچ عقبه‌ای نداشته؟ از پای بته ناگهان یک تمدن سربلند سبز کند بدون این‌که هیچ پشته‌ای داشته باشد! با هیچ طبیعت و حقیقتی همخوانی ندارد. ما نباید اثبات کنیم پیش از این‌ها تاریخی دراز داشته‌ایم، مدعیانِ سبزشدنِ ناگهانی مادها و هخامنشیان باید بیایند این دروغِ شاخدار را اثبات کنند. واقعاً چرا؟ من به تو می‌گویم ماجرا چیست. این یهود که فنّ اصلی‌اش تاریخ است و ابتنا و رگِ حیاتش تاریخ است و اگر تاریخ نباشد و دروغ‌بافی‌های تاریخی‌اش، قطعاً برابر حقیقت و دین و طبیعت زندگی حرفی برای گفتن نخواهد داشت؛ همین یهود با این دستاویز که کوروش از دستِ نبوکدنُصّر نجات‌شان داده، مدام و مدام در او می‌دمند و گنده‌اش می‌کنند و دیگران را محو و نابود می‌کنند. کسی منکرِ بزرگیِ هخامنشیان نیست و این برای هر ایرانی مایۀ افتخار است، ولی چرا باید تاریخِ بزرگِ بیش از ده‌هزارساله‌مان را برای بزرگیِ او کوچک کنیم؟ چون اگر تاریخِ ما بزرگ‌تر از یهود و فرزندان اسرائیل باشد، آن قوم عنود کوچک می‌شوند، نه کوروش. کوروش بزرگی‌اش را از تاریخِ بزرگِ ایران گرفته، نه از آزادکردنِ اقلیتی که هشتاد سال به خاطر بدکاری‌شان در بند پادشاهِ میان‌رودان بوده. چنان هژمونی و چیرگیِ شبه‌علمی‌شان را بر ما سوار کرده‌اند که باید یواشکی و درِ گوشی بگویی: «قصۀ کوچِ آریایی‌ها خالی‌بندیِ بزرگِ تاریخ بوده و پژوهش‌های ژنتیکی بی‌مایگیِ این لاف را برملا می‌کند.» یهود می‌خواهد با پروارسازیِ این نظریۀ بدونِ پشتوانه دیگران را کوچک کند! این سبکِ تمامِ کوچولوهاست: کوچک‌سازیِ دیگران برای بزرگ‌نماییِ خود؛ دقیقاً مانندِ لی‌لی‌پوتی‌ها. با خفیف کردن دیگری تو بزرگ نخواهی شد. بزرگی باید از خودت دربیاید. سندِ قدمت و اعتبارِ ایران پیشِ روی همگان است: شاهنامه. بدونِ پیش‌داوری و با نگاهی بی‌طرف بخوانیدش. ای ایرانی! تو بسیار و بسیار پشتوانه و پیشینه داری. این خاک بیش از ده هزار سال است که خانۀ توست. تو از هیچ جایی نیامده‌ای؛ حداقل از ده هزار سال پیش به این سو! حکومت‌ها و تحکم‌ها و بدی‌ها همه گذشته‌اند و می‌گذرند. تو همۀ آنان را دیده‌ای و در خود هضم کرده‌ای. فقط یک پرسش می‌کنم و این حجمِ بارانِ واژگان را رها می‌کنم: هیچ به این اندیشیده‌ای که چرا اسلام با زبان عربی همۀ کشورهای غیرعربی را عربی کرد جز ایران؟ چرا از ده نویسندۀ دانشمندِ دینیِ اسلام نه تای آنان ایرانی بودند؟ آیا این‌ها تو را به فکر فرونمی‌برد که پیشینه و قدمت و حکمتِ تو پیچیده‌تر از آن بوده که هضم بشوی و عوضش هر فرهنگِ خوب و بد دیگری را درونِ خود استحاله کنی؟ رفیق عزیز من! ببخش که این‌همه حرف زدم.