چند روز بعد از این‌که از سفرِ ضربتیِ اربعین برگشته بودم، یکی از آشنایان شروع کرد به این حرف‌ها که همکاران ما کربلا رفته‌اند و همه دروغ‌گو و خیانت‌کار و اهل فلان گناه و ستم‌اند و از این قبیل. همان‌طور که نرم به مبل تکیه داده بودم و از رگبار کلماتش داشتم آخرین نفس‌هایم را می‌کشیدم، در فاصله تعویض خشاب ایشان فرصت را غنیمت شمردم و گفتم بهترین کار این است که مراکز زیارتی و عبادی و عزاداری را تعطیل کنند تا تمام مشکلات کشور حل شود. همسرم فهمید دارم کنایه می‌زنم، چپ‌چپ نگاه کرد که شروع نکن.

این شد که شروع کردم این طرح را در مغزم بررسی کنم. دیدم پیش از بنده مثلاً رضاخان این حرکت را زد تا مشکل را حل کند. مسجدها را کرد انباری. عزاداری‌ها را قدغن کرد. زیارت‌گاه تعطیل شد. یکی از سرهنگ‌هایش آمد گفت یک نفر نماز جماعت را تعطیل نمی‌کند: شاه‌آبادی. رضاخان رفت سراغش. طرف را که دید، گفت من حریف این نیستم و رها کرد. یزید این کار را نکرد. خاندان امیه، به‌ویژه معاویه، این سیاست را داشتند که رشته‌های فرهنگ را از بیخ نبرند. یزید به‌کل با این سیاست بیگانه بود. گفته بود در همان مدینه اگر بیعت را قبول نکرد، گردن امام حسین علیه‌السلام را بزنید. وقتی امام حسن علیه‌السلام به دیدن معاویه ملعون نرفت، خود معاویه گرچه بیست سال بزرگ‌تر از او بود برخاست و به دیدنش رفت.

یزید این‌کاره نبود. سه سال حکومت کرد. یک سال کشتار کربلا را راه انداخت تا کارِ نیمه‌تمام و کینه قدیمی میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه را برای همیشه تسویه کند و نفری از فرزندان علی علیه‌السلام نماند، که با معجزه بیماری امام سجاد علیه‌السلام ماند. یک سال مدینه را طعمه غارت و تجاوز هولناکی کرد. یک سال هم کعبه را ویران کرد. رضاخان از این یزید گجستک چیزی خوانده و شنیده بود آیا؟ نمی‌دانم. از شاه اسماعیل دوم که ناصبی بود و بیخ همه چیز را کند و معلوم نشد چگونه مرد هم چیزی می‌دانست آیا؟ روشن نیست. ولی یک جایی دید من حریف این نیستم و درگیر نشد.

یک جایی کوتاه بیایید. قیمه‌ها و ماست‌ها را ممزوج نکنید. کارها را باید تفکیک کرد. ظاهراً زیارت‌رفتن و عبادت‌کردن فلانی خوب است، دروغ‌گفتن و گناه‌کردنش بد است. برآیندگیری و نتیجه‌گیری و قضاوت نهایی هم با ما نیست، چون از تمام خوبی‌ها و بدی‌های او آگاه نیستیم و خبری از بار حقیقی اعمال نداریم. مبادا با مخالفت با مقدسات و مقدسان خودمان را محروم کنیم.