کبابشدن در هوس کباب
شیخ بهایی در کشکولش مینویسد مدتی درگیر زهد و ریاضت بودم تا به مقامی که مد نظرم بود برسم. یک روز در بازار بوی کباب به مشامم خورد و شدیداً دلم هوس کباب کرد. برای مبارزه با نفسم خواستم حواس خودم را پرت کنم. موقع نماز هم بود. یک آدم یکلاقبای کارتنخواب گوشه خیابان افتاده بود. رفتم سراغش. با خودم گفتم صداکردن برای نماز حلال است و ثواب هم دارد. وقتی هم این مرد آسمانجل را صدا کنم، قطعاً شروع میکند به بد و بیراه گفتن و عصبانیام میکند و بیخیال هوسم میشوم.
رفتم سمت آسمانجل و گفتم: «مؤمن! وقت نمازه.» سرش را از زیر پتویش بیرون کشید و بیخیال و کمرمق گفت: «تو دلت هوس کباب کرده، چرا مزاحم من میشوی؟ من هم نمازم را به وقتش میخوانم. شما هم خودت را از حلال خدا محروم نکن!» بله. هرگز خیال نکنید بندگان خدا با قیافه و لباس و مدرک شناخته میشوند. بهترین کار این است خودت را پایینترین و بدترین بندگان و آفریدگان عالم بپنداری.