کباب‌شدن در هوس کباب

شیخ بهایی در کشکولش می‌نویسد مدتی درگیر زهد و ریاضت بودم تا به مقامی که مد نظرم بود برسم. یک روز در بازار بوی کباب به مشامم خورد و شدیداً دلم هوس کباب کرد. برای مبارزه با نفسم خواستم حواس خودم را پرت کنم. موقع نماز هم بود. یک آدم یک‌لاقبای کارتن‌خواب گوشه خیابان افتاده بود. رفتم سراغش. با خودم گفتم صداکردن برای نماز حلال است و ثواب هم دارد. وقتی هم این مرد آسمان‌جل را صدا کنم، قطعاً شروع می‌کند به بد و بی‌راه گفتن و عصبانی‌ام می‌کند و بی‌خیال هوسم می‌شوم.

رفتم سمت آسمان‌جل و گفتم: «مؤمن! وقت نمازه.» سرش را از زیر پتویش بیرون کشید و بی‌خیال و کم‌رمق گفت: «تو دلت هوس کباب کرده، چرا مزاحم من می‌شوی؟ من هم نمازم را به وقتش می‌خوانم. شما هم خودت را از حلال خدا محروم نکن!» بله. هرگز خیال نکنید بندگان خدا با قیافه و لباس و مدرک شناخته می‌شوند. بهترین کار این است خودت را پایین‌ترین و بدترین بندگان و آفریدگان عالم بپنداری.

ترجمه دین زیبا

شیخ بهایی می‌گوید دیشب در می‌کده زاهدِ مستی دیدم که تسبیح در گردن انداخته بود و صراحی به دستش بود. از او پرسیدم برای چی در می‌کده خانه کرده‌ای. گفت از می‌کده هم به سوی حق راهی هست. «هم» نوعی عقب‌نشینی برای پیشواز دیگران است. وگرنه آنان بر اینند که تنها از می‌کده به سوی حق راه هست. می‌کده دیگر حجاب نیست: الحِقنی بِنورِ عِزِّکَ الأبهج. نور عزت الهی‌ست که اتفاقاً شادمانه‌ترین چیزِ جهان است و مبدأ همه خرسندی‌ها و خوشی‌ها و شادی‌ها. در ادبیات فارسی من از این علائم و نشانه‌ها و خبرها بسیار دیدم. برایم بی‌معنی‌ست اگر کسی می‌خواهد تفسیر خوش‌باشی و دم‌غنیمتیِ غافلانه و دنیایی از آن دربیاورد. علوّ این معانی ورای پندارهای من است.

این سخن حتماً درست است که در بودِ آب، تیمم روا نیست. در این مثال سخنان قرآن و روایات اهل بیت علیهم‌السلام آب است و ادبیات فارسی، که در آن حکمت‌هایی ناب از معارف توحیدی و ولایی جریان دارد، خاک است. اگر جویای حقیقتم، صرفِ دلبستگی می‌تواند توجیهی برای بیشتر به ادبیات پرداختن باشد؟ اما مگر ادبیات چیزی بیرون از سخنان است؟ از آسمان که نیامده. تافته جدا بافته که نیست. همان سخنان است با بیانی هنری‌تر. گویی ترجمۀ آن کلمات باشد. حالا که ترجمه است، شما ترجمۀ سخنان خدا و اولیایش را نمی‌خوانید؟ آن هم ترجمه از کسی که این راه را رفته و این معنا در ظرف وجودی‌اش دریافته و می‌کوشد آن را به دیگرانی که جویای این راهند منتقل کند. بنابراین چه ایرادی می‌تواند داشته باشد؟

در جستجوی یک لقمه نان حلال

از برخی عابدان نقل شده است:
اگر یک قرص «نان حلال» پیدا می‌کردم، حتماً آن را می‌سوزاندم و سوزانیده‌شدهٔ آن را می‌کوبیدم و آن را به گَرد تبدیل می‌کردم و بیماران را با آن درمان می‌کردم.
📚 کشکول شیخ بهایی، انتشارات تهذیب، ص ۱۱۵

.

روایتی با همین مضمون منسوب به امام عسکری علیه‌السلام هست.