نودونه سال پیش در چنین روزی، شاعر جوان و پرحرارت ایران به دستور رضاخان با گلوله کشته شد. او معترض جمهوری‌خواهانی بود که در پوشش آزادی می‌خواستند مجلس و مشروطه را کنار بگذارند و دوباره ساختار ظالمانۀ خودکامگی را به قدرت برسانند؛ که البته رساندند. و کسانی چون میرزاده عشقی و عارف قزوینی و ملک‌الشعراء بهار و فرخی یزدی و دیگران که به این حقیقت پی برده بودند همگی خفه و خاموش شدند.

عشقی علاوه بر اشعار سیاسی، اشعار عاشقانه و احساسی گرمی نیز دارد و با وجود عمر کوتاهِ سی‌ساله‌اش اشعار صمیمی و پرشوری دارد. سید محمدرضا کردستانی یا همان میرزاده عشقی از شعرای اصلی مشروطه بود و جزء نخستین کسانی که از عنصر هویت ملی برای انگیزه‌بخشی و آگاهی‌رسانی به مردم سود برد. هم اشعار نو سرود، هم سنتی و هم نمایشنامه نوشت. زبانِ سرخش سرِ سبزش را بر باد داد. حق را گفت، هرچند هلاکش در آن بود.

شعر مزارش گویای پیش‌بینی خودش و عشق عجیبش به وطن است:

خاکم به سر، ز غصه به سر خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

.

من آن نی‌ام به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم

.

معشوق عشقی، ای وطن، ای مهد عشق پاک!
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم