نوشتن با سخنگفتن فرق دارد. باید علمای بزرگ بیایند و در این باره سخن بگویند. من عددی نیستم. بسیاری از کسانی که رو به سکوت برای سلوکی خاص آوردند، به اشاره یا به نوشتن منظورهای خود را میرساندند. گویا در خروج اصوات از دهان معایبیست که در نوشتن نیست. از منظر آناتومی، انسان با دو گوش، دو چشم، دو سوراخ بینی و تعدادِ نمیدانمی سلولهای مغزیِ گیرنده، و در مقابل یک حفره نهاده به نام دهان شناسایی میشود. به نظر میرسد در این میان، یعنی از فاصلۀ تصویب سخن تا خروج آن از دهان دستورزیهایی هست که آن را میآلاید.
آلایشِ حرفزدن در نوشتن نیست. حرف را نمیتوان تصحیح کرد. تا زمانی که نگفتهای میشود مدیریتش کرد، ولی وقتی دررفت دیگر تو در بندِ آنی. مراحلی قبل از گفتن باید باشد که تقریباً ادارۀ آن مراحل از دست ما برنمیآید. اگر هم بیاید، خیلی کار دارد. امروزها با پدیدههای دنیای فناوری، تقریباً فاصلۀ اندیشه و نوشتن نیز برداشته شده. انسانها به محضِ احساسی آنی چیزی مینویسند و چون در همان لحظه گمان میکنند کاملاً درست و جذاب است، درمیکنند. اغلب ساعتی بعد پشیمان میشوند، ولی خود را وحی مُنزِل میدانند و اقدامی برای ویرایش یا حذف آن نمیکنند. اینچنین مدام در آلایش و خرابی بیشتر و بیشتر فرومیروند و ساحتِ نوشتن را نیز به مزبله بدل میکنند.
این را قیاس کنید با هزینه و رنجی که پیشترها برای نوشتن بر قلمبهدستها میرفت. برخی نعمتِ فناوری را میستایند و آن را در راستای دهکدۀ جهانی و جامعۀ بیطبقه میدانند. آنها باور دارند اگر صنایع جدید نوشتاری نبود، انسانها همچنان در گیرۀ قدرتها قبض بودند، چون آنها بودند که با ثروتشان تواناییِ تهیۀ لوازمِ نوشتن را داشتند و بهتبع نویسندگانْ آن چیزی را مینوشتند و منتشر میکردند که بهنوعی رضایت اصحاب قدرت را جلب کند. این نکته را در تفاوت روایتهای حاکمان از تاریخ و روایتهای شفاهی میتوان یافت. دربارۀ شاهنامه میگویند قصههایی دارد که خداینامههای باستان ندارند و برعکس. یا جزئیاتِ اثرِ فردوسی با جزئیاتِ ماجراهای پهلوی متفاوت است. فردوسی برخی روایات را از پیرمردان زردشتی خراسان شنیده و ثبت کرده. و این روایتها با آنچه حاکمان نوشتهاند دیگرگون است. حتماً هم مستحضرید که ابوالقاسمِ قصۀ ما دهانش برای نوشتنِ این سیهزار بیت موردِ عنایت قرار گرفت و چون از حمایت محمودِ غزنوی طرفی نبست، داراییاش را پای شاهنامه نهاد و در اوجِ نداری ریقِ رحمت را سرکشید.
اینها همه نیک، ولی آیا میدانستید ابزارِ نوشتن بر روحِ نوشتن مؤثر است؟ میدانم این حرفِ خنکیست، ولی آیا اگر امروز قرآن نازل شود، به موس و کیبورد سوگند یاد میکند یا همچنان به نون و قلم؟ البته که خداوند اینجا در را باز میگذارد و میگوید «و ما یسطرون» یعنی آنچه مینویسند. روشن است که منظورِ قرآن همین کلامِ وحی است، ولی مگر به هر موجودی وحی نمیشود؟ به زنبور و مورچه و خر نیز وحی میشود. هر کسی درونِ خودش وحی را درمییابد، ولی انسان خودش را به کثافت کشیده و طبیعیست آب با همۀ پاکی و صافیاش درونِ نجاست نجس خواهد شد. این انبیا نیز آمدند و بعد اولیای او در زمانِ فترت رسولان که ای انسانِ بهکثافتکشیده! پاک کن خودت را تا تو هم بشنوی و ببینی آنچه به کارت میآید. مسائلِ بسیار جزئی و ریزی در کار است که انسان نمیتواند آنها را بکاود. انسان نمیتواند تمامِ ابعاد را ببیند. انسان نمیتواند خطا نکند. انسان مجبور به عمل است و در این عمل قطعاً خطا خواهد کرد. خطا امکانِ ما نیست، مجوزِ ما هم نیست، قطعیِ ماست. باید به حداقل رساندش، ولی به صفر نمیرسد؛ چون در هر ترازی ترازی بالاتر هست و با وجودِ تمامِ ابعاد باز بُعدی دیگر هست که حتی همگان هم ندیدهاند.
سوای از این مسائل، آهنگی در کلامِ انسان هست که انسان را خوش میدارد که بگوید، ولی این نوا تنها در گوش تو خوش است! دیگران چیز دیگری میشنوند. این نیز فریبی دیگر است. سعدی از ناخوشآوازی سخن میگوید که به بانگ بلند اذان میگفت و رندی به لطایفالحیلی او را از خشونت نوایش آگاه میکند. نصرالدین نیز در حمام آواز میخواند و متوقع بود این خوشصدایی در دیگر مکانها باشد و مردم از تحریرش نگریزند. مطمئناً ما مردمآزاریم. حکمای قدیم با علم به آزارندهبودنِ انسانها بر کمآزاری تأکید کردهاند. شما چه باشید، چه نباشید، آزارید. تمامِ آزارها پس از بودن به وجود میآید. بعضیها از شدتِ خوبی آزارندهاند و نبودنشان بسیار بسیار آزاردهنده است. ساختِ بتها و قدیسها نمونهای از فرار از آزارهاست. این است که جذابترین چیزِ دنیا امام و پیغمبرِ مرده است. امامِ غایب نیز از همین سنخ است. وقتی به حرفهایشان مراجعه میکنی، آنچه دلت میخواهد برمیداری و آنچه تلخ است با برچسبهایی مانند غلو و دروغ و تهمت و چه و چه رد میشود؛ ولی اگر روبرویت باشد، دیگر باید با او دشمنی کنی تا نهایتاً حذف بشود.
سخن چیزی در خود دارد که موجود میشود. از مسائلِ غامض هستی همین نکته است. امرِ خداوندِ گرامی گفتنیست: «کن» و این اراده چون به کن میرسد موجود میشود. سخنِ او فعل است. موجودات مفعولِ سخنِ اویند. موحدان بدونِ پسوند یا پیشوندی از خداوند سخنی نمیگویند. اگر برای آینده تدارکی میبینند، اگرخدابخواهدی تدارکش میکنند. اگر از چیزی ناخوش شوند، پناه بر خدا میبرند. اگر چیزی خوششان بدارد، ماشاءالله و الله اکبر و از این قبیل همراهش میکنند. بیشتر میگویند نمیدانم. مختصر میگویند. کار صعب است. نمیشود بیگدار به آب زد. کلمه ناموس خلقت است.
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 11:9 توسط ابرمیم
|