دریای بیابانی
در بازگشت از انزلی میگوید: مجید! اگر بهفرض این نظام سقوط کند، سرنوشت ما چه میشود؟ من که هنوز در ساحل بکر غازیان موج میخورم میگویم بعضی فرضها مُحالاند، چون فعلاً جایگزینی ندارند. و باز میدوم میان مرغهای دریایی که گاهی میتوانم صدای آنها را هم تقلید کنم. هرج و مرج و بیقانونی سالهای طولانی. از لابلای قایقها به اسکله خیره میشوم. بارانِ ریزِ بندر کلاهم را هدف گرفته. در کلهام پاسخی دیگر خیس میخورد: ببین، دو حالت دارد. یا یک نظام خیلی دینیتر میآید که نمیدانم ابعادش چیست یا چیزی میشود که قبلاً بسیار بر سر شیعیان آمده. نهایتاً امثال ماها را میکشند، اگر قابل باشیم. رادیو صداهای کف اقیانوس را پخش میکند. کنتور که ندارد. من وقتی وضع بیست سی سال پیش دور و برم را با امروز ترازو میکنم، ترجیح مرگ دادن که چه عرض کنم، آرزوی مرگ میکنم. آرزو میکنم در فردایی نباشم که گندتر از امروز است و من کماکان سیبزمینی هستم. کنتور که ندارد. ما که بدون عطشی غرق در آبیم، شاید در بیابان دریابیم. که درنمییابیم.