چند روز پیش جوانی از این نظام نالید و امیدوار به پهلوی بود. مرا که می‌گفتم کاری نمی‌شود کرد متهم به نومیدی و روزمرگی کرد. گفتم چیزکی بگویم و رهایت کنم. اخوان ثالث پس از کودتای سی‌ودو به‌کل از همه‌چیز نومید بود. یک جا در شعری می‌گوید ما با هزار غل و زنجیر به بالای کوهی رسیدیم تا راه رهایی را بیابیم. بر صخره‌ای بزرگ نوشته بود: «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند». با رنج فراوان صخره را برگرداندیم. غبار و گل و لای از رویش زدودیم تا ببینیم چه راهی ارائه کرده. چه جمله بدیعی نوشته بود: «کسی راز مرا داند که از این رو به آن رویم بگرداند».
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد. الحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمّد و آله الطاهرین😊