گاوشدن و عبور از گاو

خوردنِ شیرِ گاو در ایران موجب شده بسیاری از رفتارهای ناخودآگاه مانندِ گاو شود؛ از مردمِ عادی تا مسئولان عالی. بزرگی می‌گفت شیرِ گاو برای گاو است، نه فرزندِ آدم. ولی قرآن درباره‌ی شیر آیه‌ی صریحی دارد و آن را از آیات الهی می‌شمارد: «وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِينَ؛ و بی‌تردید برای شما در دام‌ها عبرتی است، [عبرت در اینکه] از درون شکم آنان از میان علف‌های هضم‌شده و خون، شیری خالص و گوارا به شما می‌نوشانیم که برای نوشندگان گواراست (نحل، ۶۶).»

حتی درباره‌ی شیر گاو احادیثِ معتبری نیز در دست است. از جمله در کافی از قول امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمده است شیر گاو دواست. پس رفتار گاوگونه‌ی مردمان نمی‌تواند دخلی به شیرِ گاو داشته باشد. خوردنِ گوشتِ گوسفند هم بعید است گوسفندمشربی جماعت را توجیه کند. هرچند نمی‌توان منکرِ تأثیرِ تغذیه بر انسان شد.

ضمن احترام به آفریده‌های خداوند، آن‌چه کسی را گاو یا گوسفند یا خر یا سگ یا گرگ یا روباه یا حیوانات دیگر یا باغ وحشی ناشناخته می‌کند، تعطیل عقل و پیروی از هوای نفس است. که فرمود: «آیا دیدی آن کسی را که هوای نفسش را خدای خویش گرفته است؟ (جاثیه، ۲۳)» چنین کسی است که بر گوش و دلش مهر زده می‌شود و به مقامِ بلانسبتِ حیوانات فرومی‌رود. بعد از عبور از خدا هیچ کسی نمی‌تواند مرا هدایت کند.

پیش به سوی دروزخ

می‌دانم. می‌دانم. من همانم. همان که در دانشگاه علامه طباطبایی استادی را پشت کرسی استادی در حال تدریس به دانشجویان دید و هیبت تدریس برابرش شکست. همانم که منصب‌ها و هیاهوها خنده‌اش می‌انداخت. حالا قند در دلش آب است که استاد شود. تمامش کن این کوتوله‌بازی‌ها را. ببین بزرگان را که چگونه به خاک مذلت افتاده‌اند. اگر کسی را دوست داری، هرگز برابرش از او تمجید نکن. او را به اعماق دوزخ هدایت نکن. دوزخ، سرد باشد یا گرم، جای خوبی برای دوستان نیست. آدمیزاده بادشونده است. خدا آدم را دوست داشت که از فرشتگان سجده خواست؟ آدم گمراه شد و عصیان کرد. پردهٔ عصمتش دریده شد و مهبوط شد. آدمیان همین‌طوری‌اش پر از بادند. دیگر باد اضافی بارشان نکن. به خدا که اگر دریابی شعر خیام را، هیچ بادی به غبغب نخواهی داشت و بر باد خواهی رفت: «در عهد جهان اگر وفایی بودی، نوبت به تو خود نیامدی از دگران». مگر این اسباب‌بازی‌ها از دیگران به تو نرسیده؟ اعتبار است. از تو نیز گرفته خواهد شد. انسان اگر در طول شبانه‌روز سرور ارجمندی داشته باشد که یک‌سره فحشش بدهد و به لجن بکشدش، شاید و شاید و شاید این احتمال وجود داشته باشد که امیدی به رستگاری‌اش باشد. وگرنه می‌شود داستان مگس مثنوی که در بول خر، بر برگ کاهی نشسته و گمان دارد ناخدای کشتی امکان شده. تو یک قطرهٔ بدبو بوده‌ای که قرار است لاشه‌ای متعفن شوی که همه از بوی گندت برای چال‌کردنت از هم سبقت بگیرند. دهان زقومی‌ات را ببند و شعله‌های آتش جهنم را فروزان‌تر از این نکن. آن‌قدر آتش جهنم سوخته که رنگش سیاه شده. در جهنم هیچ نوری نیست با آن‌همه آتش. به خدا جا دارد تمام عمر از بیم آن سرمنزل مقصودم خود را سوخته و افروخته بسازم. انسان همین که هست کثافت است. بشر کِی می‌خواهد بفهمد هر وقت گفته «من» گندی زده که با هیچ اسیدی پاک‌شونده نیست؟ وای از این من که در زدنِ من نیز جویای من است. به کجا باید پناه برد؟ طوفان نوح بلندترین قله‌ها را هم دربرخواهدگرفت.

مسئلهٔ بی‌هویتی

 

آدمیزاد وقتی از آنچه در ظاهر طلب‌کار آن است به جایی نمی‌رسد، درِ تفلسف و تدین و تعرفش باز می‌شود و کارخانه بافندگی‌اش را افتتاح می‌کند. بعد، آدم‌های به مقاصد رسیده می‌شوند دنیاطلب و محرومان می‌شوند شکیبایان دنیا و فیض‌برندگان از نعمات اخروی. اعتراض به ظلم ازبین‌برندهٔ ثواب‌هاست و سکوت، به تعالی انسان و جوششِ چشمه‌های حکمت می‌انجامد. آن‌ها که، البته به‌غلط، ریشه‌های دین را به توتم وصل می‌کنند، و آن‌ها که، شاید به‌درست، ارسطو را ابوبکر افلاطون نام می‌نهند، و آن‌ها که به‌درست زهد اعتراضی را تنها یکی از مظاهر عرفان می‌شمارند، با همین تفکرات و نتایجش به این نتیجه رسیده‌اند که دنیا جز جنگی واقعی چیز دیگری نیست و همان‌گونه که حیوانات قوی‌تر و گونه‌های هوشمندتر بقای بیشتری دارند، اصالت در انسان‌ها نیز با چیزی جز قدرت نیست. ولی این بقا ابدی نیست و همین درد مانند مارگزیده آدم‌های قدرتمند را به دور خود تاب می‌دهد. انسان به شکلی کاملاً واضح بستانکار جاودانگی و نامیرایی و بی‌نهایت است. فداکارترین انسان‌ها نیز با همین غرض فدا می‌شوند و تنها در یک معامله شرکت می‌کنند.

اما آنچه جامعه ایرانی را چنین بی‌هویت و منفعل کرده است کمتر ربطی به حاکمیت دارد. خاصیت تعلیق میان سنت و نوگرایی به سبک غربی‌اش تکثر و تفرد است. آنتروپی توقف‌ناپذیری که مخالف علنی توحید غایی وجود است، جماعت ایرانی را باسمه‌ای و بی‌هویت بارآورده. جنگ‌ها و جدل‌های بی‌پایان و بدون نتیجهٔ مردمان و حزب‌بندی‌های بی‌معنا و بی‌حاصل، تنها توهمی از مبارزه و کشمکش برایشان ساخته. هیچ‌یک دقیقاً نمی‌دانند از جان هم چه می‌خواهند، در حالی که کاملاً روشن است فربه شدن نفسانیت و توجه بیش از همیشه به مقوله خواهش‌های تن و قالب زوال‌مند بشری آنان را هر روز تک‌بعدی‌تر می‌کند و کاروان‌های هویت‌ساز سوری هرگز نمی‌توانند با تزریق هویت‌های برساخته و فرمایشی تغییری در این روند پدید آورند. در نهایت، حاکمیت آینهٔ همین بی‌هویتی و ثبات‌مند از چنین کشاکش‌هایی‌ست که به مثابهِ تقلاهای فرورونده‌ای در باتلاق است.