شاعران بیمسئولیت
واقعاً شعر چه اهمیتی دارد؟ طرح این پرسش در زمانه ما هر جوابی که داشته باشد، خبر از بیارزش شدن ارزشها میدهد. شاید در روزگار شاهان کاربرد شعر برای تبلیغ و توجیه سلطنت آنان بود، ولی شاعران قرن ما کمتر در چنین حال و هوایی بودند. آنان بهویژه در برهه پس از مشروطه اغلب دم از آزادی و قانون و ترقی و انسانیت میزنند و بیشتر اینها سوغات فرنگ بود.
فرنگ به همراه شیفتگی بزرگ ابزاری و صنعتی که در نهاد شرقنشینان نهاد، آنان را به موضوعات خودبنیادی غرب دلبسته کرد. این تأثیر بسیار مرموز و رونده و البته با خطرات بزرگی همراه بود. واردات فرهنگی فرنگ با کتب و جراید آنها انجام میشد. روزنامهها را با ترس و لرز میان جلِ چهارپایان و زیر بارها و دیگر نقاط مخفی قایم میکردند و به شهرهای بزرگی نظیر تبریز و تهران و اصفهان و دیگر مناطق میرساندند. یواشکی و مخفیانه زیر سقفی جمع میشدند و یکی که باسوادتر بود آن را برای دیگران میخواند یا بهنوبت و اشتراکی مطالعه میکردند.
همان خوانندگان و شنوندگان رفتهرفته قلم در دست گرفتند و مشق آزادیخواهی و قانونطلبی کردند. اینها جدا از کسانی بودند که خودشان به عناوین مختلف راهی فرنگ میشدند تا راوی مستقیم یا دستچندم فرنگیان باشند. چیزهایی را میدیدند و بسیار چیزها را نمیدیدند. جریان انتقال فرهنگی و تپیدن نبض مشروطه و قانونخواهی با روندی آهسته در طبقات نخبگانی پیش رفت.
حرفهای روزنامهای و شعرهای آزادیجویانه به تریز قبای حاکمان برخورد و کار به بگیر و ببند و بزن و بکش کشیده شد. محکمترین مشت را هم رضاخان به دهان سخنگویان زد و همهشان یا خفهخون گرفتند یا در خون خود غلت زدند. در چنین فضایی اگر شاعری توجه به زیباییها شعری و بلاغت آن معطوف میکرد تا سخن خود را زیباتر بگوید، محکوم به بیمسئولیتی و تهمتهای بدتر از این میشد. همانها در ادوار بعد معترف بودند ما شعر نگفتیم و عمری کلمه را فدای سیاسیبازیهایی کردیم که هیچ آورده و سودی برایمان نداشت.
منبع: خودم 😁