وقتی در ژرفا کار می‌کردم مدیر روابط عمومی بهم گفت برای گروه پژوهشگران اسم پیشنهاد بده. تقریباً ده اسمی برایش نوشتم که یکی از یکی مزخرف‌تر بود: راه‌دانی، سخن‌دونی، راه‌نامه، راه‌زنان! کافه ژرفا، راهبردخانه، ژرفاچی، ژرفاچه و در آخر ژرافه! از آن مسخره‌تر این بود که آخرش پرسیدم برای چه کاری؟

یکی از همکاران اکنونم که به‌راستی انسان دانشمند و افتاده و محبوبی است، تعدادی مقاله درباره خلیج‌فارس برای ویرایش بهم داد. در میان آن‌ها نامِ بندر سیراف تکرار می‌شد. همین همکار فرهیخته‌ام فرمود بندر سیراف چیزی مطابق بندر نیویورکِ اکنون بوده است و چیزی در عالم نبوده که از آنجا نگذرد.

همین حین بانمک‌بازی‌ام سرِ ژرفا و ژرافه را گفتم. توضیح دادم که هدفم از این تسمیه مبالغه در ژرف‌بودن بر وزن علم و علامه و درازنگری چونان گردن زرافه بوده و این چیزها بود. گفت اتفاقاً همین نام زرافه به این دلیل نهاده شد که پوست زرافه در سیراف برای عایق‌بندی و کارهای دیگر پراستفاده بوده و این حیوان برای این بندر پوست کنده شده. این شده که نامش شده سیرافه و زرافه و giraffe. الحمدلله این نام هم ایرانی از آب درآمد! درست است بافنده‌ام، ولی اصول و مبانی‌ام بومی است!