چیزها و نهچیزها
🔺 آدمیزاد در کشور ما دنبال چه است؟ چه چیزی فراهم شود تا دیگر نِکّ و نال نکند؟ این پرسشیست که اساسِ خطاها در نگاه جدید به انسان است. اینکه انسان دنبال چیست، جدا از اینکه نگاه عمومی و ماشینی به تمام انسانها تا چه اندازه خطاست، کاستن از خودِ انسان است. انسانشناسان چه ابعادی برای بشر قائل شدهاند؟ آنچه ادیان و مذاهب و فرق در مورد آدمی میگویند با چیزی که دانش تجربی و عینی به آن قائل است چقدر قابل استناد است؟ به نظر میرسد ستیزی آشکار، با غلبۀ عینیت، میان برداشتهای عینی و ذهنی از انسان دیده میشود. ما چارهای نداریم که بپذیریم هنوز هم با گذشت چند صد سال از روزگار روشنگری، هنوز هم انسان بیش از آنکه معنا دیده شود، جسم دیده میشود؛ بیش از آنکه مسافر گماشته شود، ساکن قلمداد میشود. و بر خلاف تمام طبیعتی که تمامِ هستی را در خود گرفته و بهوضوح از مرگِ انسان پس از زادهشدنش سخن میگوید، او را عامل و محور و مؤثر و خالق جهان قلمداد میکنیم.
🔺 ستیزی که از سرِ توهم درمیگیرد، سرانجامً رهایی در وهم میآورد. این انسانی که بیرنگی را رنگین دیده و رنگینکمان را متفرق و منفک از هم پنداشته، هرگز نمیتواند بدون مرز زیست کند. برای او خانه باید در داشته باشد و دیوار. او مدام متکثرتر و متفردتر میشود و خدایانی از جنس رئیس و پول و شهوت و شهرت برای خود اتخاذ میکند. او باید دیده شود و این ذات اوست، اما این دیدهشدن در جای مناسب خود ابراز نمیشود. در کیهانی که مدام در افول و فنا قُل میخورد، چگونه میتوان خود را به فانیان و نابودشوندگان ابراز کرد؟
🔺 جهانِ مدرنِ امروز بیرونزدۀ شرکی متوهمانه است که انسان از دیرباز بر دوش خود حمل میکرده. و چون هیچ سازواری با جوّ جهان ندارد، لاجرم درِ نابودی خواهد زد. عزیزان من در معرفت غلت میزنند و طالبِ دُرّ معرفت از دریایی وهمآلودند. اگر امروز زردشت و دیگر رسولان زنده بودند، به کدام قبله نماز میکردند و با کدام خدا مناجات میکردند؟ انسانِ جداشده از طبیعت، طبیعت را نه مادر و اساسِ خویش، که طعمه و دشمنِ خود گرفته است. او شاخۀ درخت را بالِ فرشته نمیداند. او دیگر نیازمند خورشید و ماه و دریا و دیگران نیست. او دیگر عامل و محور و خدای جهان است. تعیین میکند کِی باید به دنیا آمد، چگونه باید زیست، ولی هنوز نمیداند چگونه میتوان نمرد. این نقص را با انتقال قبرستان به خارج از شهر جبران کرده. برنامۀ دین به درد زندگیاش نمیخورد. دین او را از وهمش پایین میآورد. دین میگوید مطیع باش. دین میگوید تو اگر مطیع من باشی، همه چیز مطیع تو خواهد بود. انسان در خود الوهیتی دارد و نمیپذیرد حرف کسی غیر خود را بپذیرد. چگونه میشود بدونِ داشتنِ الوهیت در خود، انتظارِ گفت لا اله الا الله داشت؟
🔺 انسانِ پشتکرده به حقیقتً اینهمه آثار حقیقی عالم را نمیبیند. مینشیند برای خودش برنامه میریزد، نظام میسازد و میخواهد جهان را اداره کند. بر انسانها بپا و دوربین میگمارد. تکتک انسانها را رصد میکند. نیازهایشان را طبقهبندی میکند و بر اساس ضعفها و قوتهایشان از آنها بهره میبرد. میبیند شما شکلات دوست داری، با آن اغوایت میکند. میبیند موسیقی را میشناسی، با همان فریبت میدهد. این انسان تنها در پیِ ادارۀ توست تا به انضباط اجتماعیاش آسیبی وارد نکنی. چیزی نباید خارج از فرمان و خواست او باشد. او میخواهد خدایی کند و به حکمرانیِ دادهمحور روی میآورد. این حکمرانِ دادهمحورِ انضباطپرست ممکن است نماز هم بخواند و به معتقدات دینی پایبند باشد؛ اما قائل است در زمانی که ارادۀ برتر از او میل به ظهور ندارد هم میتوان حاکمیتی خدایی ایجاد کرد.
🔺دعوا بر سرِ همین دو کلمه است: سَلب، ایجاب. خیلی خیلی خودمانی بخواهیم سر همش کنیم، میگوییم سلب مطیع است و ایجاب مطاع. سلب مقید است و ایجاب بیقید. سلب ابژه است و ایجاب سوبژه. سلب جویا و پذیرندۀ حقیقت است و ایجاب عامل و برسازندۀ حقیقت. سلب وحدت در عالم را میپذیرد و برابرش سر فرود میآورد و به پرستش و اطاعت از آن مشغول است؛ ایجاب هر خودی را خدا میشمارد و قس علی هذا. این تمامِ ماجرای ما آدمیان است. راهها روشن و غایتها واضح و گویاست. ما گرفتارِ ایجابیم و در روزگارِ ایجاب سخنگفتن از سلب گناهی بیاندازه بزرگ است. در زمانی که افراد اندازۀ دنبالکنندهها و بینندههای مجازیشان شناخته و دیده میشوند، سخن از شهرتگریزی چقدر میتواند احمقانه باشد. در زمانهای که هر کسی برای خودش بنگاهِ سخنپراکنی ساخته و هر نااستادی کرسی و منبر و شبکه دارد، توصیه به لالمونی و خفه کار کردن البته که عمق حمق است. اینجا که مسابقه بر سرِ مسکن و آلاف و الوف و خودروی چنین و چنان همه را ربوده، روشن است چقدر حمارگونگیست در گرسنگیبودنِ علم و هزاران همچو این.
🔺 هیچ نمیتوان گفت. من هم به لکنت افتادهام. در کنجِ خانه نیز کنجی نیست. یوسف از زندان به همبندهایش بانگ زد ارباب متفرق بهتر است یا خدای تکِ چیره؟ چه کسی میتواند چنین خدایی را بپذیرد وقتی ارباب متفرق کم و بیش نیازهایش را برآورده میسازند؟ ما حتی عینی هم نیستیم. عینیت با شفافیتِ میلیاردی نعره میزند: تو همیشه موفق نیستی، ارادۀ تو همواره برتر نیست، تو میمیری. و من میآیم دورِ خودم حصار میکشم و خانهها را میچسبانم به هم و شهر میسازم تا فریادهای رسای صحراها را نشنوم. هیچ نمیتوان گفت. ما هنوز غایتِ انسانِ مدرن را با چشم ندیدهایم و نمیتوانیم به انسان کامل ایمان بیاوریم. بنشینید و تماشا کنید. چقدر پیش از ما اینها را آزمودهاند، این هم رویش. سگ خورد!