کلمات بار دارند و من کم و بیش از این موضوع اطلاعاتی دارم. در علم معانی به آن اشاره‌هایی شده، ولی آنجا بیشتر از بار کلمات، به لحن و منظور مؤلف از عبارات توجه شده است. یکی از نکات جالبی که در صفحۀ یکی از استادانِ ادبیات دیدم، نقدی بود که بر علم معانی می‌کرد. او علم معانی را مربوط به خطابه و سخن می‌دانست، نه مکتوبات. این بسیار قابل تأمل بود.

علمای علم معانی این علم را برخاسته از صدها سال پیش و در جایی می‌دانند که در میان قومی مسلط بر آداب سخن، قرآن آمد. شفاهی‌بودنِ تاریخِ ما هم گواهی بر همین معنی‌ست. این در حالی‌ست که استادان زبان و ادبیات فارسی بر اینند که علم معانی بحث بر سرِ معانی ثانوی جملات است. آنان با معانیِ ثانویِ کلمات سر و کاری ندارند. اساساً کلمه در جمله و عبارت است که معنا می‌یابد. با وجود این، بسیاری از معانی بر اساس لحن و موقعیت ادای جمله به وجود می‌آید. اگر این نظر را بپذیریم، آن‌وقت متونِ ادبی به خاطر ظرفیت‌های بالای الحان و ملاحظاتِ هنرمندانۀ ادیبان حالتی ویژه خواهند یافت.

از طرفی ظرفیت‌های ادراکیِ متن بالا می‌رود و از سوی دیگر دریافتِ منظورِ اصلیِ متن دشوار خواهد شد. شاید برخی بگویند این مهم، جذابیتِ خواندن را بالا خواهد برد و خواننده مدام در تعاملی فعال با متن قرار خواهد گرفت، اما واقعیت این است که آشنایان با ریشه‌های پیدایش مکتب‌های ادبی، گاه از مکتوب‌شدن به تقلیل معنا نیز تعبیر می‌کنند.

شاید و شاید از همین منظر هم باشد که کتاب‌های آسمانی نیز همراه با مفسر نازل می‌شده و همان‌که وحی را دریافت می‌کرده، مفسرِ لحن و معنا و منظور و محدودۀ سخن نیز بوده است. معلوم است زمینه‌های پیشینی و فرامتنِ مخاطبان در دریافت کاملاً مؤثر است. جدایی‌ناپذیربودنِ قرآن و عترت نیز از این مقدمات برمی‌آید. انحراف و انهدام در جریانِ وصایتِ انبیاء برای در اختیار گرفتنِ عنانِ امور بوده است. خلاصه که حرفِ این بنده خدا که علم معانی را بیرون از ادبیات و مکتوبات می‌داند، خیلی هم بی‌راه نیست.