می‌خواهم از سفر کربلایم بنویسم ولی زیاد جان در بدن ندارم. می خواهم بنویسم و منتشر کنم ولی نمی‌دانم کار درستی هست یا نه. در روزگار ما همه‌چیز برهنه و شفاف و بی‌پرده شده و انگار انسان دیگر کنج و مأوایی برای خود ندارد. من تمام این‌ها را با تمام چیزهایی که در زندگی اجتماعی و فردی و دینی و آیینی مردمان اطراف‌مان می‌بینم کنار هم می‌گذارم و می‌گویم این تمدن هر چه که هست نابودشونده است و تقلاهای بی‌خود ما در انجامش اثری نخواهد داشت. اگر امروز ازدواج ما وابسته به فراهم‌شدن هزاران متغیر است و فرزند داشتن ما منوط به تحقق اموری متعدد است و زندگی عمومی در شهر گره‌خورده به برآورده‌شدنِ نیازهایی متنوع و تمام‌نشدنی‌ست، اگر انسان در تمام شبانه‌روز خود در پی بعدی اندک از ابعاد ناشناختۀ خود است و خلوت و تفکر و اندیشه‌ای در بون و درونِ خود ندارد، دیر یا زود چنین انسان و اجتماعی با این ویژگی‌های نامتناسب با واقعیت و حقیقت هستی خودبه‌خود نابود خواهد شد. لازم نیست از آسمان سنگی ببارد یا در زمین سیلی و زلزله‌ای حادث شود یا حیواناتی عجیب او را بخورند یا جنگی آخرزمانی دربگیرد. این انسان خودش برای نابودی خودش کافی‌ست.

در میان این نابودخانه‌های گوناگون که همه راه فنا را می‌پیمایند، من مدتی‌ست جایی را دیده‌ام که به طرزی معکوس با روزگارِ فناییِ ما، هیچ رویی به فنا ندارد. و چنین چیزی در روزگاری که هر چیزی به نیستی گراییده است و از وجنات عصر و دهر و شهر ما روشن است پایاییِ ما در معرض تهدیدهاست، رویداد اربعین ساز مخالفی‌ست که اتفاقاً با آن نهان و ناگهان انسان ربطی عجیب می‌گیرد و او را به آن عهد ازلی و ذرۀ بنیاد و فطرت خدایی‌اش می‌چسباند. من از حقایق عالم سری درنخواهم آورد، ولی با شاخک‌های شعورِ بسیار اندکم از این دریچۀ کوتاه‌مدت شمیمِ تنفسِ زندگی را می‌یابم. حال من در رویداد اربعین حال هیچ چیزی نیست. قطعاً دریافتن این نفحه ارتباطی با من ندارد.

برای ما این سفر آسان نیست. دشواری‌های این سفر به قلم نمی‌آید. حرف‌هایی که از گوشه و کنار می‌شنویم نیز بیان‌شدنی نیست. با این همه هر چه اسمش را بگذاریم، با تمام خستگی‌های مانده در تنم، روحم اصلاً بدحال نیست. روحم غرق در آرامش است و باور دارد اگر هم این تن و این تمدن ناساز دیر یا زود به فنا برود، حقیقت چنین چیزهایی پابرجاست. و اگر امواج مدرنیته و خودبنیادی انسان مانند هزاران هزار تمدن نابودشدۀ دیگر ما را نیز در کام خود بکشد، حقیقت آن‌قدر زنده و جاری و جوشان است که از خاموش‌خانه‌ای دیگر سربرآورد و ذره‌ذره بتپد و مانند نطفه‌ای در کنجی تاریک و درنیافتنی اندک‌اندک ببالد تا آیتی برای بودنِ نور در جهان غرق در ظلمات باشد.