روزها شب می‌شود و شب‌ها روز می‌شود و تو نیستی. نه من آمادۀ دینِ کاملِ تواَم و نه می‌توانم بدون دین تو نفس بکشم. چقدر روزها و شب‌ها بیهوده می‌گذرند. چقدر همه‌چیز در حالتی وصف‌نشدنی بی‌درد و بی‌اعتناست. ما را چه می‌شود؟ ما نیز جماعتی نابودشده در طول تاریخیم که نهایتاً نیم‌خطی درباره‌مان بنویسند. دیگر چه اهمیت دارد چگونه قضاوت‌مان کنند و درباره‌مان چه بگویند وقتی در روزگار تو نبودیم؟

خاطرت باشد این خط‌ها را با دلی تنگ نوشتم. من از بزرگ‌ترین چیزی که بدم می‌آید خودمم. چرا من دنبال تو افتادم؟ و چرا دنبال تو نیفتادم؟ بنشینم اینجا و فقط بنویسم؟ بروم و دنبال یک لقمه نان باشم؟ همین بود مقصود من از زندگی؟ سال‌ها پیش وبلاگی داشتم با نام «در روزگار بی‌صاحبی». آنجا از دردِ نداشتنت گله می‌کردم. می‌شود حرف‌های گِرد زد و همه را راضی نگه داشت، ولی آن‌قدر تو صریحی که من با تمامِ نیازی که به تو دارم، از موی سر تا ناخن پا شرمنده‌ام که ترکِ تعلقاتم نکرده‌ام. گمان می‌کنم ما نیز راهیِ همان جهانی هستیم که پیش از ما رفته بودند، با این تفاوت که میدانِ عملِ ما فراخ‌تر بود و باز آب و نان و نام ما را زمین‌گیر کرد. دلم از این دردی‌ست که مدعیِ چیزی هم نبودم. همیشه گریخته‌ام به جایی که مدعایی نباشد و باز ادعاها در اطرافم سر بلند کرده‌اند و تنها به آنان لبخندی تحویل داده‌ام و گذشته‌ام.

با فقدانِ محمود و محمدیوسف واردِ دنیایی شدم که اطوارهای خلق‌الله رنگ و رویی برایم ندارد. جالب اینجاست که همه‌اش هم در خرداد بوده! من خیلی امیدوارم به همه‌چیز، آن هم به طرزی کاملاً احمقانه! مثلاً با تمام بلاهایی که اسرائیل سرِ غزه و رفح آورده و هیچ آبی از آب تکان نخورده، به شکلی کاملاً ابلهانه انگار در اعماق قلبم می‌گویند کارِ اسرائیل تمام است! یا با وجود این‌که قدرم در ژرفا شکست و خودم هم نمی‌دانم قدرم چیست، به گونه‌ای تماماً کودکانه حالم خوب است که این اتفاق بسیار مثبت و خوب است و جایی هست که حداقل بدانم آنجا چه باید کرد! یا با تمام سیاهی‌های اطرافم و نومیدی‌های زمانه‌ام، هیچ سیاهی و نومیدی نمی‌بینم!

امثال من را باید اطراف امین‌آباد نگهداری کنند! امین‌آباد از ما زیاد دور نیست. ایمان‌آباد است که خیلی دور است. آنجا که عقل و ایمان و عمل و علم با هم همراه باشند. کجاست آنجا؟ من نمی‌دانم تو کجایی. تنها می‌دانم آنجایی که هستی، من نیستم. من می‌گریزم، ولی گریزگاهی هم نیست. چه حال بدی داریم. چه روزگار ناخوشی. چقدر حالم خوب است. چقدر روزهای خوبی‌ست.