صد سال مردگی
بسم الله الرحمن الرحیم
أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَىٰ قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا
ارمیا حرف خدا را به بنیاسرائیل رساند: «کدام سرزمین بود که از بین بهترین سرزمینها آن را برگزیدم و از بهترین محصولات در آن کاشتم و آن را از هر غریبهای پاک نمودم؛ ولی او نافرمانی کرد و خُرنوب به بار آورد؟» قوم که پاسخی نداشتند ارمیا را به تمسخر گرفتند. ارمیا به خدا شکوه کرد. خداوند به ارمیا گفت: «آن سرزمین همان بیتالمقدس و آن محصول همان بنیاسرائیل است که از هر غریبه پاکشان کردم و هر ستمگر را از ایشان دور، اما آنان پیمانشکنی کردند و سوی گناهان رفتند. پس در سرزمینشان کسی را چیره میکنم که خونشان بریزد، اموالشان بگیرد و اگر بگریند، حتی به خاطر گریهشان به آنان رحم نخواهم کرد و اگر دعا کنند، مستجابشان نمیکنم. سرزمینشان را صد سال از هم میگسلم و سپس آباد میسازم.»
چون خردمندان بنیاسرائیل این کلمات را شنیدند، به سوی ارمیا نالیدند که ما گناهی نکردهایم و از خدایت برای ما رحمت بخواه. ارمیا هفت روز روزه گرفت. پیامی نیامد. هفت روز دوم نیز خبری از وحی نشد. پس از پایان هفت روز سوم خداوند به ارمیا گفت از این کار دست بردار و تقدیر مرا بپذیر، وگرنه رویت را به پشتت برمیگردانم. به دانشمندان بنیاسرائیل نیز بگو گناه شما آن بود که بدی را دیدید و آن را زشت ندانستید.
بُختُالنَّصَّر بر آنان استیلا یافت و چنان رفتاری کرد که خداوند وعده داده بود. ارمیا با خود توشهای از انجیر و آبمیوه برداشت و از شهر بیرون شد. هنگامی که دیدگانش به سرزمین ویران و کشتگان قوم افتاد گفت: «چگونه خدا اینها را زنده میکند؟» درست یکصد سال مرد. بامدادان مرد و عصرگاهانِ صد سال بعد زنده شد. نخستین عضوی که از او زنده شد چشمانش بود. آن را بهمانندِ پوستِ تخم مرغی گشود. «چه مقدار را سپری کردی؟» ارمیا گفت: «یک روز» و چون چشمش به مغرب افتاد گفت: «یا بخشی از یک روز». خداوند گفت: «صد سال! به غذا و نوشیدنیات بنگر که سالماند. ولی درازگوشَت از پسِ این صد سال مرده و پوسیده. زندهاش میکنیم و بر او استخوان و گوشت میرویانیم تا باور کنی زندهکردنِ ما را.» اکنون ارمیا بهعینه دید خداوند بر هر چیزی تواناست.
بازنویسی روایت امام صادق علیهالسلام ذیل آیه 259 بقره، تفسیر البرهان