پرسش عریانی
سارتر میپرسد نوشتن چیست، نوشتن برای چیست، نوشتن برای کیست.
او این پرسشها را مقدمهای بر چیستی ادبیات میداند. خودِ ادبیات به چیستی نمیآید، چون فن نیست یا ابزار که با آن بشود کاری کرد. که با چیرگی بر آن بتوان به مقصودی رسید. سوای اینکه ما از پسِ این چیستی بربیاییم یا نه، خودِ این پرسشها، بیش از آنکه حاکی از عصرِ کاوش انسان باشد، گویای سردرگمیست. در سوره واقعه میخوانیم هنگامی که واقعه واقع شود، خفض و رفع میکند. یعنی واقعه پایین میآورد و بالا میکشد. آنچه پیش از واقعه زیر بوده، زبر میشود و برعکس.
اصولاً پرسش از چیستیها زمانی پیش میآید که ارزش آن امر در زمان پرسش از میان رفته است یا حداقل کمرنگ شده است. در عصر ابزارزدگی و غلبه مادیت، روشن است که آنچه جوهرهٔ وجودی انسان را ابراز میکند مورد هجمه قرار میگیرد؛ زیرا از اساس ابعاد دیگر بشری معنایی ندارد. در این میان ادبیات نیز مانند شئون دیگر متنزل میشود و به قامت زمان خود لباس میشود. این میشود که در سرزمین کوتولهها به همه میگویند انسان. و هنگامی که انسانی با قد و قامت متعادل ظاهر میشود و میگوید من انسانم، همه میپرسند انسان چیست.
حال پرسشِ «نوشتن چیست»، مساوی «انسان چیست» نیست، برابر با این عبارت است: «خالق کیست» یا «چه کسی انسان را آفریده». آیا این پرسش به معنی نفی خلق یا نوشتن است؟ سارتر از آن رو پرسش از چیستی و چرایی و مخاطبِ نوشتن را سؤالی بدیع و جدید میداند که نافیِ خالقیت است و انسان را تکافتاده و بریده از خلقت میداند. او قائل است انسان همچون جنین زندهایست در بطن مادری مرده. چنین باوری خبر از یک انقطاع و گسست ژرف تاریخی میدهد. و البته ادامهٔ نظاممندِ همان تفکر ارسطوییست که روشن است در صیرورت خود در نقطهای به چنین تلقی و نگاهی نیز میرسد. به بیانی دیگر، پرسش از چیستیِ شئونِ بیواسطهٔ انسانی، تردید در اصالتِ هستیست و تکیهگاهِ محکمی برای چیزی به نام تفکر به حساب نمیآید؛ چرا که زیستِ درستِ انسانی جایگاهی برای طرح چنین مسائلی باقی نمیگذارد. و معلوم میشود پرسشهایی در این موارد میوهٔ روندِ ناسنجیده و فطرتگریزِ بشریست.