توهّمِ تنعّم
محمود، برادر مرحومم، بیشتر از من اهل بداههگویی و شوخی بود، اگر دل و دماغش بهجا بود. عروض و قافیه را هم فطرتاً خوب میشناخت، علاوه بر اینکه درسش را هم خوانده بود. این بیت حافظ رفته بود روی مخم:
در مِصطبهٔ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست، بسازیم به خشتی
جلوی جاکفشی، حین خروج از خانه، همین را با طمطراق زمزمه کردم. وسط مصرع دوم بود و داشتم میگفتم: چون بالش زر نیست، که بیهوا محمود زل زد به چشمانم و بیخندهای کاملش کرد: توهّم که توان کرد! الآن میبینم درست میگفت خدابیامرز. با ساختن چیزی درست نمیشود. تنها توهم است که میتواند ما را از این کثافتخانه رها کند.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 16:57 توسط ابرمیم
|