مرثیهای بر انسان
طلا رفت تا یازده و پانصد و اندکی به عقب برگشت، ولی هنوز همان بالاهاست و خیلی دور است که آنچنان اصلاحی دیده شود. این هم زندگی ما در این مرز پرگهر است. ما هر روز مفلستر میشویم و این تازه چیزهایی است که از آن اخباری داریم. میشود به هیچکدام فکر نکرد و غرق در تأملات عرفانی و معنوی شد. ولی با واقعیت نمیشود جنگید.
شگفت اینجاست که این مال دقیقاً مال دنیاست و کوههای طلا و دلار و واحدهای مسکونی و زمینهای مرغوب مناطق مطلوب جهان را نمیشود به آنسوی گور برد. اما آدمی جویای جاودانگی است و میخواهد تمام اینها را به خودش به گور ببرد
من آدمهایی را در اطرافم دیدهام که دوست ندارند پس از مرگشان پشیزی از داراییهایشان به اطرافیان برسد. یک روز خودش با شوخی و جدی آمیخته به من گفت اگر بدانم فردا میمیرم، همین امشب تمام داراییام را آتش میزنم. حتی دوست دارد آن را به کهریزک تقدیم کند. با این حال در اموال او حقوقی برای دیگران هست. سهم خواهرش را سالهاست نداده است و هر بار که صحبت از آن سهم میشود هزار بهانه میآورد و بدحال میشود و گاه کار به دوا و دکتر کشیده میشود.
بله. میدانم. هیچکس علیهالسلام نیست و هر کدام ما اگر دستمان برسد چون گرگی طماع هر گوسفندی را خواهیم درید. من دریدهشدن گوسفند را به چشم دیدهام. گوسفند واقعاً هیچ مفرّی ندارد. گرگ گلوی تمام گوسفندانی را که بتواند میدرد. یک صبح وقتی به آغل گوسفندان باباجون رسیدم از دیدن دریدهشدن حدود ده گوسفند کرکهایم ریخت.
گرگ به اندازهی نیازش شکار نمیکند. گرگهای درون ما کافی است مجالی برای این کار بیابند. آنوقت خواهیم دید همهی ما فرعونانی هستیم که انا ربکم الاعلی میگوییم، وگرنه چرا باید قرآن قصهی او را برای همهی ما بیاورد؟ آن روز است که همهی ما خسروپرویز خواهیم بود با چند هزار زن در حرمسرا. آن دم تمام ما راگفلریم با ثروتی حسابناشدنی. آه از پیچیدگیهای نفس آدمی.