✔️ حالا که در این کنج نشسته‌ام و ساعت‌های عمر شریفم را می‌گذرانم، واقفم که عمر شریف است، نه این‌که چون برای من است شریف است. من روزهای عجیبی را گذراندم که حتی نمی‌توانم بنویسم‌شان. اگر مطمئن بودم که کسی این‌ها را هرگز نخواهد خواند، می‌نوشتم‌شان. دست روی قرآن نمی‌توان نهاد که این اتفاق نخواهد افتاد.

〰️ دلم از خیلی چیزها غمین است. شاید تنها چیزی که غمینم نمی‌کند رسیدن عمر قمری به نزدیکی‌های چهل‌سال باشد. چیز دیگری که مرا غمناک نمی‌کند نرسیدن به جایگاه استادی و هیئت علمی‌ست. دیگر از چیزهایی که قطعاً غمم نمی‌زاید نداشتن خودرویی آن‌چنانی و خانه معظم باشد. ولی نه. خانه را دوست داشتم بزرگ باشد. دوست داشتم در خانه‌ای آرام و بزرگ زندگی می‌کردم که در آن اتاقی اختصاصی داشتم برای خواندن و نوشتن. حالا که نیست، بابتش هم بازخواستی نیست.

➰ روزی دوستی از خودش تمجید می‌کرد که نابغه است و متوسط‌ها تا بیایند کاری بکنند، او از خواب برمی‌خیزد و از خط پایان می‌گذرد. می‌خواهم به این جمله‌ها پشت کنم و بی‌خیال این احوالات برای خودم پیش بروم. دوست دارم این نگاه‌ها را به سویی بیفکنم و خودم باشم و این هیچستان نگفتنی. مگر تو قرآن نخوانده‌ای که نوشته «برای انسان جز سعی‌اش نیست» و این‌که «از هیچ‌کس جز اندازه وسعش انتظار و تکلیف نیست»؟

🔘 با این معیار، تویی که کمتر می‌کوشی و بیش از دیگران داری، در حقیقت کمتر از دیگران پیش رفته‌ای. آن‌که تلاش بیشتری می‌کند توفیق بیشتری دارد و داراییِ او بیشتر است. در مقابل تکلیفش هم کمتر است. تو هنوز خدا را با این حجم شگفتی و حق‌بودن نشناخته‌ای. باز هم باید بگذریم و کار را به خدا واگذار کنیم.