فقط یک توجهیم
چیزهای کمی هست که دل آدمی را میمیراند، اما همان کمها را ما بسیار جدی گرفتهایم. همیشه روزگار مادهزده و سرمایهسالار بوده. همیشه کمبودها بوده و نالهها از این چیزها بر هوا. چیز جدیدی وجود ندارد. باید توجهها را به سوی دیگری برد. اگر انسان را دقیقاً همین «توجه» در نظر بگیریم و چیزی را بیرون از این توجه نپنداریم، آنوقت مهم میشود که روی ما به سوی چیست و کیست. برابر شیرینیفروشی تیکوتیک در ورودیِ دولاب، جملهای از میرزا اسماعیل دولابی نقش بسته با همین مضمون که توجهت به سوی هر چه باشد همان میشوی.
مثنوی آن را اندیشه میگیرد و میگوید «ای برادر! تو همان اندیشهای / مابقی خود استخوان و ریشهای؛ گر بُوَد اندیشهات گل، گلشنی / ور بُوَد خاری، تو هیمهیْ گلخنی.» اگر دنبالِ گُل بودی، باغ و بوستانی و اگر در پیِ خار بودی، سرانجام هیزمِ حمام خواهی شد. انسان همان چیزیست که در سرش میگذرد. دیگر تعلقاتش از او سواست. مالش نصیب دیگران و اقوام و بستگانش جدا خواهد شد. این را ما بارها دیدهایم و باور نمیکنیم. حافظ نیز در این معنی اشارتی ناب دارد که نشان میدهد توجه نیز وابسته به خواستهها و همت انسان است: «تو و طوبی و ما و قامت یار / فکر هر کس به قدر همت اوست.» تو در پیِ سایۀ طوبی در بهشتی و من دنبالِ رسیدن به یارم، خواستههای ماست که فکر و توجهمان را شکل میدهد.
در قرآن از این هم نابتر گفته شده که «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها»؛ رویت را به سوی دینی فطری برگردان که خدا مردم را بر اساس آن ایجاد کرده. رویت مهم است و دیگر چیزی مهم نیست. روی ما به چه سوییست؟ ما همانیم. دغدغههای ما چیست؟ ما همانیم. بیرون از این دیگر هیچ نیست.