حرف تا حرف
حسن دیر آمد، ولی متغیر؛ علی جعفری و شهاب را از اتاق بیرون راند. عملش با حرفش یکیست. جواد میگوید مشکل از منِ مجید است. تأیید میکنم. جذابیت بد کوفتیست. قبلاً هم دیده بودم دورِ چیز مگس زیاد جمع میشود. از ناهار که بالا آمدیم تصمیم بر قفلکردنِ در شد. در آرامش نشستهایم فعلاً.
دیروز علی فلاحی ناراحت بود. بعدش دستمان آمد به خاطر مسئلهای بود که سعید عسلی و بختیاری در آن دخیل بودند. بختیاری به خاطر اشتغالاتش نمیتواند مانند دیگر سربازان سر ساعت برود و باید زودتر برود. این وسط هم معلوم نیست دقیقاً چه کسی منتقد این مطلب است. کی بود کی بود من نبودم. عربزاده به من زنگ زده که آیا شما به علی فلاحی گفتی که سعید گفته علی فلاحی مخالف تعجیل بختیاریست! در همین حد خالهزنکبازی و پوچ. تنفس در هوای مسموم روحت را سمی میکند. حرفهای پشت سر در محیطی که به نظر میرسد اغلب آدمهایش بیکارند سم را قویتر میکند.
شاه گفته شاید فردا بیاید. راه میآید با من. میگوید میز زبان و ادبیات فارسی راه بیندازیم. طرحهایی در سر دارم، ولی باید ربطش بدهم به برنامههای این عزیزان. جواد راهنماییهایی کرده. نمیدانم چرا در مغزم این موارد جاگیر نمیشود. حرف تا عملم آنقدر فاصله دارد که ترجیح دادم حرف هم نزنم. اینگونه بهتر نیست؟