تاریخ از اشیاء عجیب این دنیاست. استاد ما در دانشگاه علامه طباطبایی، آقای دکتر احمد تمیم‌داری، قصه‌ای می‌گفت که راست و دروغش با من نیست. من چنین نقلی را از غیر ایشان نشنیدم و هنوز ندیدم. به نظرم ریچارد فرای را می‌گفت که بر سر دفنش در حاشیه زاینده‌رود داستان‌هایی هم شد به جرم جاسوسی و سرآخر پیکرش سوزانده شد. شاید هم آرتور پوپ باشد که در اصفهان صاحب مقبره‌ای‌ست که برای ویرانی آن هم کوشش‌هایی شد.

القصه، این استاد تاریخ در اصفهان قدم می‌زده. یک موتوری می‌آید مقابل مغازه قصابی می‌ایستد که برود پیرایشگاه. قصاب از او می‌خواهد اینجا نایستد، چرا که خودروی حامل گوشت می‌خواهد بیاید. موتوری و قصاب درگیر می‌شوند و ساطور قصاب موتوری را مقتول می‌کند. استاد از دیدن این صحنه بدحال می‌شود و نمی‌تواند در محل بایستد. پس از ساعتی که استاد به محل حادثه بازمی‌گردد، از میان آمدشدن‌های پلیس و مردم می‌شنود موتوری با همسر قصاب رابطه‌ای نامشروع داشته و علت قتل او چنین چیزی بوده است. بدحالی استاد مضاعف می‌شود. با خود می‌گوید حادثه‌ای که دقایقی پیش برابر چشمان من به دلیل مشخصی روی داده، به این سرعت تحریف شد، چگونه این تاریخی که از پس هزاران نقل و قرن به دست من رسیده به دردی بخورد. حضرتش پکیده، به پیتزافروشی روی می‌آورند. و الله اعلم.