عزیزان من! عزیزان من! از نسبت‌هایی که به شما داده می‌شود دلگیر نباشید. این کارِ آدم‌ها نه برای امروز است، نه دیروز، آنِ هزاران روز پیش‌ترهاست. شاید برگردد به ساده‌سازی ذهن که می‌خواهد طبقه‌بندی کند و از تحلیل جزءبه‌جزء رها باشد. اگر گفتند فلانی این‌گونه آدمی است یا بهمانی آن‌گونه انسانی است هم چندان اعتمادی نکنید و عبور کنید. ما هیچ مرز و نام و نشانی نداریم. ببینید چند صد سال پیش هم از این چیزها بوده است و مردانِ آزاده از این نسبت‌ها با سکوت و لبخندی می‌گذشتند:

و اندر حکایات یافتم که شیخ ابوطاهر حرمی رضی‌اللّه‌عنه روزی بر خری نشسته بود و مریدی از آنِ وی عنان خر وی گرفته بود، اندر بازار همی‌رفت. یکی آواز داد که: «آن پیر زندیق آمد.» آن مرید چون آن سخن بشنید از غیرت ارادت خود رجم آن مرد کرد، و اهل بازار نیز جمله بشوریدند. شیخ گفت مر مرید را: «اگر خاموش باشی، من تو را چیزی آموزم که از این مِحَن بازرهی.» مرید خاموش بود. چون به خانقاه خود باز رفتند، این مرید را گفت: «آن صندوق بیار.» چون بیاورد، درزه‌های نامه بیرون گرفت و پیش وی افکند. گفت: «نگاه کن، از همه کسی به من نامه‌هاست که فرستاده‌اند. یکی مخاطبه شیخ امام کرده است و یکی شیخ زکی، و یکی شیخ زاهد و یکی شیخ الحرمین و مانند این و این همه القاب است نه اسم، و من این همه نیستم. هر کس بر حسب اعتقاد خود سخنی گفته‌اند و مرا لقبی نهاده‌اند. اگر آن بیچاره نیز بر حسب عقیدت خود سخنی گفت و مرا لقبی نهاد، این همه خصومت چرا انگیختی؟» (کشف‌المحجوب هجویری، باب الملامه)