چه خوب شد نیامدی!
امروز قرار است مردم رئیس جمهور خود را برای چهار سال بعد انتخاب کنند. من علوم سیاسی نخواندهام. علوم انسانی هم نخواندهام. جسته و گریخته ادبیات و تاریخ و مقدارکی دین خواندهام و به قول شهید مطهری در زمرۀ نیمدانها قرار دارم. پیش از اینها هم بارها از سوی دوستانِ دانایم با برچسبهایی از جنسِ شاعری مواجه شدهام؛ تیکههایی که بلاتشبیه به رسولان خدا میانداختند. البته من هیچ هم نیستم و این حرفها توهمی بیش نیست. مشکل اینجا بود که تو چیزی را اصل میگیری و میخواهی برای اثبات آن از هزار جا هزار چیز جور کنی و روشن است که جور میشود. به قول آن مردِ غربی در پایان همه دلایل باز دلیلی وجود ندارد. حالا ما میگوییم در آغاز هر دلیلی ما تسلیمیم و دمِ شما گرم.
بیش از شش هفت سال در مجموعههایی رفت و آمد داشتهام که روی پیشانیشان نوشته بود حزباللهی. قصدِ من نقدِ اینان و زدنِ این دوستان نیست. این عزیزان هم دارند نان میخورند و کارهایی میکنند. شاید مشکل از من بوده یا مجموعههایی که بنده در آنها بودهام. شاید هم جاهای دیگر که روی پیشانیشان ننوشته حزباللهی خیلی خجستهتر از این دوستان ما نباشند. به هر صورت در کشاکشِ اینوریها و آنوریها با خودم نجوا میکنم: اگر مانندهای این دوستان بخواهند کارها را در دست بگیرند، من که جز سردرگمی ندیدم. حداقل منِ سردرگم سردرگمتر شدم. دروغ نگویم غیر از سردرگمی هم دیدم، ولی آنها بهتر از سردردگمی نیستند و نگفتنش بهتر است. پس حرف از اصلح و مسلح و فلان و پشمهدان نمیتوانم بزنم. اصلاً من که باشم در این اقیانوسِ منافع و ارزشها و کشمکشها. من سالهاست دارم با دیوار حرف میزنم و برای حرفهایم پشیزی ارزندگی قائل نیستم که بخواهد گوشی هم بشنود و چشمی ببیند.
میماند بیمها. بیمِ اینکه اگر آنها بیایند، چنین و چنان میشود. بیمِ کوچکی هم نیست، قبول دارم. هیچ حرفی هم در آن نیست. این عمرِ غافلانۀ من تا امروز در بُعدِ سیاسیاش همه در این گذشته از بیمِ عقربِ جراره به سهنقطه پناهنده بشویم. چه میشود کرد عزیز دلم؟ این کشور جاییست که ما در آن زندگی میکنیم. من که نمیتوانم بگویم گورِ پدرِ همهشان و بچپم در نهتوی جانِ خمول خویش. یک دلبری میگفت اگر همین الآن میانِ شیطان و خدا رأیگیری بشود، با اکثریتِ شگفتآوری شیطان پیروز است. اعمال ما و نیات ما روشن است. با همان نیتی که سراغ فلانی میرویم و سراغ بهمانی نباید برویم، با همانها سنجیده میشویم. هزار بار گفتهام، صد هزار بار دیگر هم میگویم: جذابترین امام، امامِ شهید و غایب است. میتوانی برای خودت هر چه بیخطر بود برگزینی و انجام بدهی. همانقدر که دین و خدا و پیغمبر در نیتها و اعمال ما مؤثر است، همانقدر هم اهلِ دین و دیانت و این چیزهاییم. همهچیز مثلِ روز روشن است. چرا مثلِ برف سرمان را در کبک میکنیم؟ یا برعکس. چه فرقی دارد. مهم این است که تو داری فرومیکنی.
دین فروکردنی نیست. از میانِ اینهمه اهلِ تقوا و ایمان و زهد و صلاح و پاکی و پارسایی یک گروه پیدا نشد که بیقرارِ تو بشود. دنیا همۀ ما را برد. دنیا همۀ ما را خورد. یک آب هم رویش. ما اندازۀ یک آب هم تو را نخواستیم. میخواهم تا ابد غر بزنم اصلاً.