آن‌قدر هست که یک شهر غزل‌خوان دارید

نه غزالی، نه غزل‌دانِ بیابان دارید

.

شکرستانِ منِ زهرزبان شعرِ هواست

چه هوس‌ها که به دل از عدمستان دارید

.

سخت بیگانه‌ام ای قوم، خدا می‌داند

با شِمایی که شما از شب و روزان دارید

.

تیر باید بزنم بر سگِ پتیارهٔ خود

تا کمان‌ها به کمین‌گیریِ شیران دارید

.

کارد، آری، چه کنم چون که گذشت از پی و رگ

نفسم تنگ شد از هرچه به مهمان دارید

.

من که در هر سحری در دلِ کفری دگرم

جسمم آن قصه که از دولتِ شیطان دارید

.

به لبم گفتم از این گفتن اگر لب نگزیم

لب‌گزان بر لبِ حیرانیِ ما جان دارید

.

سخنم تب شده، یکچند شدم هذیانی

بعدِ من دردی و هذیانه فراوان دارید