هوسهای عدمستان
آنقدر هست که یک شهر غزلخوان دارید
نه غزالی، نه غزلدانِ بیابان دارید
.
شکرستانِ منِ زهرزبان شعرِ هواست
چه هوسها که به دل از عدمستان دارید
.
سخت بیگانهام ای قوم، خدا میداند
با شِمایی که شما از شب و روزان دارید
.
تیر باید بزنم بر سگِ پتیارهٔ خود
تا کمانها به کمینگیریِ شیران دارید
.
کارد، آری، چه کنم چون که گذشت از پی و رگ
نفسم تنگ شد از هرچه به مهمان دارید
.
من که در هر سحری در دلِ کفری دگرم
جسمم آن قصه که از دولتِ شیطان دارید
.
به لبم گفتم از این گفتن اگر لب نگزیم
لبگزان بر لبِ حیرانیِ ما جان دارید
.
سخنم تب شده، یکچند شدم هذیانی
بعدِ من دردی و هذیانه فراوان دارید
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 13:38 توسط ابرمیم
|