می‌دانستم به‌زودی آغوش مرا ترک می‌کنی، مگر آن‌که معجزه‌ای بشود و حدوث معجزه در این طبیعت مقتدر جز برای حجت روا نیست. بر من حجتی لازم نیست. با مادرت بارها از رهگذر بودن این دنیا حرف‌ها زده‌ایم و باور داریم در آن‌سو تو را به آغوش خواهیم کشید، اما در عودِ دلتنگی خیلی جگرمان می‌سوزد که نیستی. با دیدن عکست نمی‌توانیم بی‌قرارت نشویم. عکس اساساً موجود عجیبی‌ست. واقعاً کسانی که عکس و فیلم را اختراع کردند چه در سر داشتند؟ اگر همه‌اش از بیم فنا و معادناباوری بوده، جای تأمل‌ها دارد.

🔺 امشب در بازگشت به خانه پیچ رادیو باز بود و رادیو گفتگو برنامه‌ای با نام سوفیا پخش می‌کرد. سخن بر سر پدیدارشناسی هوسرل و جهان دیگر شاگردش، هایدگر، بود. دازاینِ هایدگری را آن چیزی گرفت که پس از انسان می‌ماند و شعری از حافظ را برای این معنی مناسب دید: مُردم در این فراق و در آن پرده راه نیست / یا هست و پرده‌دار نشانم نمی‌دهد؛ چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدم / دوران چو نقطه رَه به میانم نمی‌دهد.

🔺 دین اندیشه نیست. دین وحی است. نشاندنش در خانهٔ اندیشه است که ما را خیالاتی کرده. باور به معاد ما را در خانهٔ دین مقیم می‌کند و این اقامت دیگر سودای نگهداری چیزها از فنا ندارد. چون هیچ‌چیز نابود نمی‌شود و انسان ابدی‌ست. با تمام این‌ها ما چرا برای عمری که آنِ بعدش روشن نیست این‌همه چیز نگه می‌داریم: عکس، فیلم، یادگاری و بسیاری دیگر. من نمی‌دانم دازاین چیست، ولی اگر همانی باشد که سید موسی دیباج می‌گوید، سخت دست‌نیافتنی‌ست؛ ولی برای کسی که تکیه بر تعقل و تفکر دارد، نه کسی که آن را حجاب می‌بیند و می‌درد و بر این است که تمام بی‌نهایت سرای اوست.

🔻 و از این قبیل. گریه باید کرد. تو مناسبت خوبی برای این سوز و گدازی ماهی خاموش دریاهای من.