آغاز نخستین سال بدون محمدیوسف
اولغمم چشمت، آخرغمم رویت
مشتاق بالایت، یک شمّه از بویت
.
باشد اگر چیزی از پیکر نازت
هر شب خریدارم، حتی سر مویت
.
گیسوت درهم شد، آغشته در غم شد
از این زمین کم شد گلهای شببویت
.
این خفته در ساحل، آن تا ابد در گل
من غرق خواهم ماند در بستر جویت
.
آشفته میرقصم، هرچند نایی نیست
یک سو نمیبینم این سو و آن سویت
.
بادا مبارکها رشد ورم در پا
وقتی که بیهوده گردم پیِ کویت
.
هر سال میمیرم تا زندهام سازی
بازی جذابیست آغوش بازویت
.
مردم به من گفتند بعد از تو خوش باشم
مردم، مفرّی نیست از تیغ ابرویت
.
باید عدم باشم، اما وجودم چه؟
خودخواهم آری تو خود شاهد رویت
.
ماهی به دریاها، ماهی به بالاها
حالا و حالاها بی های و بی هویت
.
از یاد رفتم من، یادت به خیر ای من
هرچند از یادم هرگز نشد خویت
.
.
.
.
.
پنجشنبه سوم فروردین دو، در اندوه تو
+ نوشته شده در جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ ساعت 14:53 توسط ابرمیم
|