اول‌غمم چشمت، آخرغمم رویت

مشتاق بالایت، یک شمّه از بویت

.

باشد اگر چیزی از پیکر نازت

هر شب خریدارم، حتی سر مویت

.

گیسوت درهم شد، آغشته در غم شد

از این زمین کم شد گل‌های شب‌بویت

.

این خفته در ساحل، آن تا ابد در گل

من غرق خواهم ماند در بستر جویت

.

آشفته می‌رقصم، هرچند نایی نیست

یک سو نمی‌بینم این سو و آن سویت

.

بادا مبارک‌ها رشد ورم در پا

وقتی که بیهوده گردم پیِ کویت

.

هر سال می‌میرم تا زنده‌ام سازی

بازی جذابی‌ست آغوش بازویت

.

مردم به من گفتند بعد از تو خوش باشم

مردم، مفرّی نیست از تیغ ابرویت

.

باید عدم باشم، اما وجودم چه؟

خودخواهم آری تو خود شاهد رویت

.

ماهی به دریاها، ماهی به بالاها

حالا و حالاها بی های و بی هویت

.

از یاد رفتم من، یادت به خیر ای من

هرچند از یادم هرگز نشد خویت

.

.

.

.

.

پنج‌شنبه سوم فروردین دو، در اندوه تو