یار چمنخوار
.
استاد شگفت ما در دورههای کارشناسی و ارشد، بیگمان دکتر غلامرضا مستعلی پارسا بود. با برنامهریزیهای خاص مدیریت معظم گروه زبان و ادبیات فارسی، در بیشتر نیمسالهای کارشناسی و در تمام نیمسالهای ارشد با ایشان همدرس شدیم. این هم از مواهب ویژه نظام آموزشی جدید است. قدیمها تشنه دنبال آب میدوید، شهربهشهر و کویبهکوی. سرآخر در چشمه نوشین استادی دلبر روح را از جرعههای نوشانش سیراب میکرد. اکنون نه تشنگی ارزشی دارد، نه چشمهای پیداست. حتی این رسم که در گذشته استاد شاگرد را برمیگزید و به هر کسی راه نمیداد، ورافتاده. به قول دکتر شریعتی، استاد امریه بهدست بر سر شاگردان «نازل» میشود. برای ما نیز همین نزول بود؛ چون جایگاه استادان طبقه پنجم بود و ما بیچارگان عالم پایین بودیم و چشمانتظار همین نزولها.
القصه قصهها داشتیم با این استاد عزیز. بنده نیز در شوخی و همراهی با ایشان کم نمیگذاشتم. ماجرای این شوخیها اندکاندک به خواست خدا در این جریده خواهد آمد. روزی در درس معانی با این عبارت مکرر درگیر بودیم: «بحث در معانی ثانوی جملات.» رسیده بود به غزل حافظ با مطلع: «سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند؟» ماجرا این بود که پرسش در اینجا مفید معنای طلب و انشاء است.
در همان حین، بامزگی ما گل کرد: «استاد! اینجا شاعر داره میپرسه که چرا سرو چمانش چمن میل نمیکند؟» استاد گمان برد بنده متوجه معنای چمن نیستم و آن را با علف اشتباه گرفتهام. ولی خودش همان ابتدای توضیح تفاوت چمن و علف غش کرد و طوری که دندانهای پیشین، پسین و پشتین، حلق، نای، مری، لوزالمعده، روده کوچک، روده بزرگ، اثنیعشر و حتی زخم معده و سنگ کلیهاش هویدا گشت، گفت: «یعنی شما داری میگی شاعر از یارش میخواد که چمن بخوره؟!» تقصیر حافظ است که هر کسی از شعرش خوشه خود را میچیند. ما هم در این آینه تصویر مسخره خودمان را دیدیم.