تمام بیم من
چگونه آتش دلْ دوزَخانه سرد شود؟
چگونه آنهمه درمان دوباره درد شود؟
.
مقیم خانهٔ دلدار، گو چگونه حبیب
غریبگونه به صحرای گریه طرد شود؟
.
اگر تو آدمِ گندمپرستِ این باغی
عجیب نیست که ری باز دردِ مرد شود
.
چگونه برق طلا دیده را نسازد کور
که سرخیِ غزلت روی سکه زرد شود
.
به قلعهای که هزار اسب بی سوار آید
شوند مات چو آن شاه گرم نرد شود
.
زمین نه، اهل زمان و نبودگان هم نیز
زمانِ هرولهاش مردگانِ گرد شود
.
تمام بیم من از روزگار فرداییست
که روسیاه وجودم دمِ نبرد شود
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم مهر ۱۴۰۳ ساعت 11:17 توسط ابرمیم
|