چگونه آتش دلْ دوزَخانه سرد شود؟

چگونه آن‌همه درمان دوباره درد شود؟

.

مقیم خانهٔ دلدار، گو چگونه حبیب

غریب‌گونه به صحرای گریه طرد شود؟

.

اگر تو آدمِ گندم‌پرستِ این باغی

عجیب نیست که ری باز دردِ مرد شود

.

چگونه برق طلا دیده را نسازد کور

که سرخیِ غزلت روی سکه زرد شود

.

به قلعه‌ای که هزار اسب بی سوار آید

شوند مات چو آن شاه گرم نرد شود

.

زمین نه، اهل زمان و نبودگان هم نیز

زمانِ هروله‌اش مردگانِ گرد شود

.

تمام بیم من از روزگار فردایی‌ست

که روسیاه وجودم دمِ نبرد شود