چندی‌ست رفته‌ام از یاد کائنات

دستم بریده شد از دست فاعلات

.

بیرون شدم ز غم تا غم مرا گرفت

آری به رغم غم شادم ز خاطرات

.

ای عاطرات خوش، باد آمد و نبرد

هر قاصدک نشست بر خاک تا فرات

.

از فرط بودنت غرق نبودنم

اما چرا دلم زنده‌ست در هوات

.

حوای دین من، آدم نمی‌شوم

سیبی بده که باز مرگم دهد حیات

.

تا رقص سازم و خونین‌کفن شوم

خونین‌جگر شدم از رقص در سرات

.

فردا که بادها یاد مرا برند

یادم نمی‌رود تا خاک‌های پات

.

آغوش می‌شوم، خاموش می‌شوم

بی‌هوش می‌شوم از ذات بی صفات

.

باید عدم شوم تا دم‌به‌دم شوم

فیض وجود چیست در پیش کبریات؟

.

آه ای نگفتنی، آه ای نجستنی

حالاتِ شرحه را کِی گفته واژه‌هات؟