چندیست رفتهام
چندیست رفتهام از یاد کائنات
دستم بریده شد از دست فاعلات
.
بیرون شدم ز غم تا غم مرا گرفت
آری به رغم غم شادم ز خاطرات
.
ای عاطرات خوش، باد آمد و نبرد
هر قاصدک نشست بر خاک تا فرات
.
از فرط بودنت غرق نبودنم
اما چرا دلم زندهست در هوات
.
حوای دین من، آدم نمیشوم
سیبی بده که باز مرگم دهد حیات
.
تا رقص سازم و خونینکفن شوم
خونینجگر شدم از رقص در سرات
.
فردا که بادها یاد مرا برند
یادم نمیرود تا خاکهای پات
.
آغوش میشوم، خاموش میشوم
بیهوش میشوم از ذات بی صفات
.
باید عدم شوم تا دمبهدم شوم
فیض وجود چیست در پیش کبریات؟
.
آه ای نگفتنی، آه ای نجستنی
حالاتِ شرحه را کِی گفته واژههات؟
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم تیر ۱۴۰۳ ساعت 0:53 توسط ابرمیم
|