نگاهم به گذشته نیست. دلم یک خروار سکوت می‌خواهد. عجیب است که جغرافیای خاصی در نظرم نیست. شخص ویژه‌ای نیز در ذهنم نیست. این‌که کجا و با چه کسی باشم، در چه حالی باشم و چه چیزی بجویم، هیچ‌کدام اهمیت ندارد.

بار پیش مهر ماه دو بود. در این مهر باز هم با من بی‌مهری کردند. مهم نیست. مهم این است که امروز من می‌بینم نمی‌شود از حقیقت دم زد. آنجا شخصیت‌های جالبی بودند. دوست دارم درباره‌شان بسیار بنویسم. مثلاً علی فلاحی. دکترای علوم اجتماعی دارد و باز دارد دکترا می‌گیرد. مسلمان است، ولی علوم اجتماعی اندیشه‌اش را از دینی‌بودن دور کرده است. همین اواخر با جواد و من یکه‌به‌دو می‌کرد که اقتصاد اصل است و بدون اقتصاد مردم دین‌دار نخواهند شد. ما هزار آیه و روایت و تجربه تاریخی تقدیمش کردیم که فقر و غنا سرجمع ابتلایی برای دین‌داری‌ست، نه مانع یا مقدمه دین. آخرش مسخره‌مان کرد. خب واقعاً هم ما مسخره‌ایم. در این زمانه‌های ماده‌زده و کثافت‌گرفته از دین و خدا و پیغمبر حرف‌زدن دیگر چه صیغه‌ای‌ست؟

با وجود اینکه تصورها بر حکومت دین در کشور ماست، تفکرات بی‌دینی در مغز نخبگان ما تا جایی که تصورش را هم نمی‌شود کرد نفوذ دارد. باور کنید بی‌دینی اصلاً عجیب نیست، دین‌داری عده‌ای اندک در این روزگاری که همه‌چیز برای بی‌دینی فراهم است محیرالعقول است. گرچه نخواستند امثال ما با ارادت علمی نسبت به دین در مراکز فرهنگی حرکتی کنیم، من عمیقاً معتقدم راهی جز دین نیست و ما باید از این تذبذب بیرون بیاییم. درد اینجاست که مسلمانی ما در سنت‌های غیردینی متوقف شده و کفر دیگران در حرکت به سوی دین است.

.

هجده خرداد سه