ما آخرین پشت از آتش‌پرستانیم

خاکستری خاموش در یاد طوفانیم

.

ضحاک می‌خندد: «جمشیدیان مرده‌ند!»

با صد فریدون هم ما بی‌نوایانیم

.

آن‌شب مقدس‌ها از بیم قدست سوخت

امروز می‌بینی ققنوسِ پایانیم

.

تا آخرین پرها سیمرغ می‌بالد

چون زال زر ما هم سهم بیابانیم

.

رودابه آویزد گیسو ز بام اما

ما دست بر سر در سوگ زریرانیم

.

مهریه‌ات آب است، بر آتشم مهری

در این سیاووشان دلتنگ بارانیم

.

رستم ز دستانت هرچند رستن نیست

انگشتری خون از لعل بدخشانیم

.

ما تازه‌نعلانِ سم‌های اسبانیم

بر ما بتازان تا دیگر نتازانیم

.

حالا که بر داده‌ست ای باغبان باغت

بر ما هرس بهتر، خار گلستانیم

.

شهر شما دور است از این بیابان‌ها

بی‌مرگ دقیانوس! در غار می‌مانیم

.

.

.

سیزده مرداد دو